فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش بگو کہ دخترت…
ساڪن تو خرابہ هاست💔
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضهتکاندهندهحضرترقیه
«س»ازمحتشمثانی،حاجغلام
رضاسازگار😭
باحالمناسبگوشدهید:)🥀
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
nohenab-حاج-رضا-نبوی-عمه-زینب.mp3
1.74M
#نوحہ♥️
#حاجسیدرضانبوي
#سوزناڪ
عمه زینب بہ خدا خونہ دلم💔
دیگہ بعد بابا محزونہ دلم😔
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
1_96394240.mp3
21.15M
#مداحے🖤
خواب راحت ندارم بابایی…😭
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲⃟ #استورے
خرابہ چراغونہ امشب…
قنارے غزل خونہ امشب…💔
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
هدایت شده از اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا
زیاࢪتعاشۅࢪاシ
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا زیاࢪتعاشۅࢪاシ
امیدوارم همہ زیارت عاشوࢪا رو خونده باشید کہ ان شالله محفلمون رو شروع کنیم🙃💔
توی خرابه ...
نصف شب 🌃 ...
وقتی هوا سرد بود و زینب، که نمیدونست چطور باید این بچه ها رو بخوابونه🖤
بچه هایی که از سرما به خودشون میپیچن😞
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
توی خرابه ... نصف شب 🌃 ... وقتی هوا سرد بود و زینب، که نمیدونست چطور باید این بچه ها رو بخوابونه🖤 ب
رقیھ از خواب بیداࢪ میشہ و میگہ :
عمہ! من بابامو میخوام😭
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
رقیھ از خواب بیداࢪ میشہ و میگہ : عمہ! من بابامو میخوام😭
هرچے زینب سعۍ میکنه آرومش کنه رقیه گوش نمیده ...💔
دخترھ دیگه ... دلش پر کشیدھ برا باباش💔
دلش بهانہ باباشو میگیرہ😭
راوے میگھ این سربازاۍ سپاہ شمࢪ که کشیک میدادن، از سر و صدای ࢪقیھ متوجه جریان شدن ...😕
اومدن به شمر لعنة الله علیہ خبر دادن دختࢪ حسین بن علی باباشو میخواد!
شمر لعین هم از جریان سوء استفادھ کرد🖤
دستور داد سر حسینو بیارید😔
میگہ دیدم یه تشت آوردن که روش پارچه کشیدھ بودن ...
یھ وقت رقیھ میگه من که غذا نخواستہ بودم
من بابامو میخوام ...😭🖤💔
سربازا تشت رو جلوی رقیه میزارن ...
زینب هرچے داد میزنه نہہہہه نیارید تشتو😭😩
مگه یه بچه سه سالہ چی از سر بریدھ باباش میفهمہههه💔🖤
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
سربازا تشت رو جلوی رقیه میزارن ... زینب هرچے داد میزنه نہہہہه نیارید تشتو😭😩 مگه یه بچه سه سالہ چی از
رقیھ که حواسش میره پی تشت، آروم آروم میࢪه سمتش
بازم زینب مقاومت میکنه ...
عمہ نرو اونجا فردا میریم پیش بابات😭
رقیھ نرو💔
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
رقیھ که حواسش میره پی تشت، آروم آروم میࢪه سمتش بازم زینب مقاومت میکنه ... عمہ نرو اونجا فردا میریم پ
میگہ رقیہ پارچه رو کنار میزنه و یه سر تو تشت میبینه😣
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
میگن اول ترسید😥 عقب عقب رفت 💔 دوسہ بار دور سر چرخید😭
ولی بعد کم کم به تشت نزدیک میشه ...
میگه عمہ ... این آقا کیه؟🙃😭🖤
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
آخ امان از دل زینب 💔🖤
هرچی زینب به شمࢪ میگه نگووووو😭
نا نجیب گوش نمیده میگه اینم سر بابات که میخواستی…