eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
336 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت85 روی تخت کنار حوض نشستیم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 مشغول صبحانه خوردن شدم که مامان اومد کنارم نشست ازلبخند مرموزانه ای که به لب داشت خندم گرفت - چیزی شده؟ مامان: نظرت درباره پسر حاج مصطفی چیه؟ به دل من که نشست ،پسر خوبیه! - عع پس مبارکتون باشه مامان: کوووووفت - مامان جان من اصلا ازش خوشم نیومد خیلی پرحرفه،مثل خاله زنک هایه ریز فک می زد مامان: این چه طرز حرف زدنه در مورد پسر مردم - من گفته بودم که قصد ازدواج ندارم اصرار شما بود که بیان مامان: خدا چیکارت کنه آیه ،الان به بابات چی بگم؟ - بگو آیه ازش خوشش نیومد مامان: این شد دلیل؟ - به قول خودتون بگین به دلش ننشست مامان : من از دست تو آخر دق میکنم - خدا نکنه مامان خوشگلم ،دشمنات دق کنن ،من برم یه عالم کار دارم روزآخرتعطیلات بود و کلی درس رو هم تلمبار شده بود سخت مشغول خوندن بودم بابا که اومد خونه، ازترس اینکه باز سوال پیچم نکنه ازاتاقم بیرون نرفتم هر موقع که خواب بود ،تن تن میرفتم آشپز خونه یه چیزی می خوردم و دوباره میرفتم داخل اتاقم صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدمو کیفمو برداشتم ازلای درنگاه کردم بابا هنوز داخل خونه بود داشت صبحانه شو میخورد منتظر شدم که بابا بره تا ازاتاق بیرون برم روی تخت با گوشیم ور میرفتم که صدای در خونه رو شنیدم رفتم کنارپنجره پرده رو کنارزدم دیدم بابا از خونه رفت بیرون تن تن ازاتاق رفتم سمت آشپز خونه - سلام مامان: سلام صبح بخیر ایستاده چند تا لقمه گرفتم خوردم مامان: خو مثل آدم بشین صبحانه تو بخور - دیرم شده مامان جان یه لقمه بزرگ گرفتم و از مامان خداحافظی کردمو رفتم کفشمو پوشیدمو از خونه زدم بیرون همینجور که لقمه رو میخوردم رسیدم سر جاده یه دربست گرفتم رفتم سمت دانشگاه خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
از_کرببلا_محرومم_1619824411.mp3
9.4M
❤️ از حال دلم…ڪی باخبرھ حق دارم اگھ…خوابم نبره💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اعضاے جدید خوش آمدید🌸 امیدوارم ڪہ همیشہ باهم باشیم و راه امام حسین ࢪۅ ادامہ بدیم💪🏻❤️ رمانے که برای آن دعوت شدید (سرباز‌حضرت عشق)در راهنمایی ڪانال سنجاق شده است🦋 میتونید جستوجو بزنید و پیدا ڪنید🌹
دعا کنید روزی هم من مهمان این تابوت شوم🤩❤️ @az_shohada_ta_karbala
شهادت بارانی است که بر سر هر کسی نمی بارد🕊🍃 @az_shohada_ta_karbala
AUD-20200903-WA0004.mp3
11.02M
حسین جان به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم😭 کنار تن بی سرت کاسه ی آب گذاشتم ؛ واویلا🖤 حسین جان تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه🏴😭 خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه ؛ واویلا😭🖤 صدا می زدم مادرت رو یا مظلوم😭 نشون می دادم حنجرت رو یا مظلوم😭 صدا می زدم مادرت رو یا مظلوم😭 به دامن بگیره سرت رو یا مظلوم😭 😭حسین جان حسین جان😭 😭حسین جان حسین جان😭 به صحرا سپردم که با خاک بپوشونه داداش تنت رو😭🖤 بمیرم که بردن جلو چشم من پیرهنت رو ؛ واویلا🏴😭 تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت😭 الهی می مردم نمی دیدم اونقدر جسارت ؛ واویلا😭🏴 به آتیش کشیدن حرم رو یا مظلوم😭 نبودی شکستن سرم رو یا مظلوم😭 ندیدی چشای ترم رو با غیرت😭 شلوغی دور و برم رو یا مظلوم😭 🏴حسین جان حسین جان🏴 🏴حسین جان حسین جان🏴 بمیرم گلوی بریده ت همیشه به یادم می مونه😭🏴 روی چادر سوخته ی من هنوز رد خونه ؛ واویلا🏴😭 بمیرم که تو نیزه خوردی و اون نیزه معلومه داغ بود😭🏴 خدا میدونه واسم اون بدترین اتفاق بود ؛ واویلا🖤😭 سر تو که رو نیزه ها رفت یا مظلوم🏴😭 همه ش چادرم زیر پا رفت یا مظلوم🖤😭 جلو چشم نامحرما من افتاده😭 پناه غریبی م کجا رفت🏴 یا مظلوم🖤 صدا می زدم مادرت رو 😭🖤 یا مظلوم🏴 به دامن بگیره سرت رو😭 یا مظلوم🏴 🖤حسین جان حسین جان🖤 🖤حسین جان حسین جان🖤 به لحظه ی بریدن سرت آه می کشم😭 برای پاره های پیکرت آه می کشم🖤 به اشک و ناله ی خواهرت آه می کشم😭🏴 برای ضجه های مادرت آه می کشم🖤😭 از گودال صدا میاد 😭 شمر داره کجا میاد😭🏴 خولی داره واسه چی سمت قتلگاه میاد😭 @az_shohada_ta_karba
✨دوران طلائی✨ یک روز گرم تابستان ، با مهدی و چند تا از بچه های محل ، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم . تیم مهدی یک گل عقب بود .😥 عرق از سر و روی بچه ها می ریخت . بچه ها به مهدی پاس دادند ، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد ؛ تو همین لحظه حساس ، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت : مهدی ، آقا مهدی ، برای ناهار نون نداریم ؛ برو از سر کوچه نون بگیر مادر . مهدی که توپ را نگه داشته بود ، دیگر ادامه نداد . توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی ! 🕊نوجوانی شهید مهدی زین الدین🕊 📚 کتاب یادگاران 📚 @az_shohada_ta_karbala
شهید شدن دل می خواد دلی که بتونه پرواز کنه🕊 @az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا