chon-ke-be-bibi-del-bastam.mp3
4.09M
مداحی🍃
بــــا ایـــن این چادرت خوشی دل
همون تازه جوون بی پـلاکی
#سید_رضا_نریمانی
@az_shohada_ta_karbala
#شهدا🌱
.
وَقَلبڪفےقَلبےیاشهید...
قشنگہهانہ؟
قلبیہشهیدتوقلبتباشہ...
باهاشیکےشے
باهاشرفیقشے
اونقدررفیقواونقدرعاشق
واونقدرشبیہ...
کہتهشمثلخودششهیدشی
@az_shohada_ta_karbala
بقولحاجآقاقرائتی
هرمعتادحداقلسالییکنفررو
باخودشهمراهمیکنه..!
شمایِمسلمونمسجدی
سالیچندنفررو
مسلمونِمسجدیمیکنی..؟!
@az_shohada_ta_karbala
حرف حساب{🍃}
- نمیدانم
شهادت ،شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؟
ولی هر چه هست
جز دریادلان
دل به دریا نمیزنند :)
@az_shohada_ta_karbala
لبخند بزنید دوربین مدار بسته داره نگاهتون میکنه :)
خدا هر لحظه و هر آن داره مارو میبینه؛ اولاً بد اخلاق و اخمو نباشیم.
دوماً گناه نکنیم
@az_shohada_ta_karbala
هر پر کشیدنی
تمام شدن نیست!🕊
گاهی
شاخهای که چیده میشود،
ریشه میدهد دوباره...
سبز میشود...
برگ و بار میدهد...🌱🥀
این اتفاق
هیچ تازه نیست...
بارها درخت ما هرس شده
بارها شکوفه دادهایم . . .🌸🍂
@az_shohada_ta_karbala
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
『 °•📕•°』
•
•بر نَفْس خود...؛
امیر باشیم؛:نه اسیر...!
زندگی، اسارت نیست
زندگی محل پرواز تا خداست...!!🌿
اَعُوذُ بِاللّهِِ
مِنْ شَرِّ نَفْسِی
وَ مِنْ شَرِّ غَيْرِی
وَ مِنْ شَرِّ اَلشَّيَاطِينِ .
اللهم عجل لولیک الفرج🍃
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
*🍃📿#نماز_اول_وقت🌺*
*🌸🍃میرسدبانگ اذانـ🕌*
*بازمـ✋ـرا میخوانے*
✍به استقبال نماز می رویم:
*📞 تک زنگ های خدا*
*🔰 زنگ 📲 ما رو از جا میپرونه... اذان زنگ خداست! عکس العمل ما در مقابل زنگ خدا چیه⁉️*
*#نماز_اول_وقت 🦋*
*#التماس دعا*🤲🏻
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_50 مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آق
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_51
مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت
ــــ سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات
زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید
ــ واقعا چی؟؟
ـــ فردا میریم راهیان نور با مریم گفت تو هم میتونی بیای
ــــ زهرا با تو جایی نمیره
هردو به طرف صدا برگشتن
نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا راگرفت
ـــ هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری
و بعد به مغنعه مهیا اشاره کرد
اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید و به طرف کافی شاپ رفت
مهیا سری به عالمت تاسف تکان داد
با صدای موبایلش به خودش آمد
ــــ جانم مری
ـــ کوفت اسممو درست بگو
ــــ باشه بابا
ـــ عصر بیکاری با هم بریم خرید
ــ باشه عصر میبینمت
ـــ باشه گلم خداحافظ
ـــ بابای عجقم
ـــ ببخشید خانم رضایی
مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت
ـــ بله بفرمایید
ـــ میخواستم بدونم میتونم جزوه اتونو ببرم
ـــ چرا خودتون ننوشتید
ـــ سرم درد می کرد تمرکز نداشتم
مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت
ـــ خب چطور به دستتون برسونم
ـــ هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم .من برم دیگه
ـــ بسلامت خانم رضایی
رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت
مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای" گفت
مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد
ــــ مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت
مهیا آجیلا را دست مادرش گرفت و تشکری کرد
مهلا خانم روی تخت نشست
و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر
نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت
ــــ مامان مامان
مهلا خانم به خودش آمد
ـــ جانم
ـــ عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا
ـــ خب
ـــ گفتم که بدونید
ـــ باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم
قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت
از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_51 مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به س
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_52
ــــ یعنی نمیاد ؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد
ـــ نه زهرا اینهو برده است برا نازی .
هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این
دختر
مریم به مغازه ی اشاره کرد
ـــ بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم
ــــ برا همشون ??خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم
ــــ عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد
مهیا لبخند مرموزی زد
ــــ آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند
سلامی کردن
پ محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
ــــ سلام حاج آقا ،خوب هستید
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد
شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد
ـــــ میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید
ــــ نه نه من سرخ نشدم
ـــ بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد
ــــ مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون
مهیا دست مریم را کشید
ــ نه سید ما کار داریم
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
ـــ بریم دیگه مریم جان .ما دیگه رفتیم
مریم دستش را کشید
ــــ وای آرومتر مهیا .چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه
ـــ مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو
روی روسری مریم محکم زد
ـــ از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
ـــ دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
ـــ همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چندتا روسری و طلق و گیره روسری خرید
ــــ خب بریم دیگه
ــــ نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
ــــ خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
ــــ نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی
ـــ کارد بخوره اون شکمت بریم
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_52 ــــ یعنی نمیاد ؟؟ مهیا کیفش را روی دوشش ج
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_53
ــــ آخ چقدر خوردیم
ــــ چی چی و خوردیم هنوز یه بستنی باید به من بدی
مریم از زیر میز لگدی به پاهای مهیا زد
ــــ برو بچه پرو .به شهاب پیام دادمـ بیاد دنبالمون الان میرسه بریم
ــــ چرا گفتی خو خودمون میرفتیم
ــــ نه این وقت شب لازم نکرده تنها بریم
به محض خارج شدن از پاساژ شهاب را کنار پژو مشکیش دیدن به طرفش رفتن و سوار ماشین شدند
مهیا بار اولش بود که سوار ماشین شهاب می شد با کنجکاوی همه ماشین را نگاه می کرد که با صدای مریم به خودش آمد
ــــ شهاب بایست
شهاب ماشین را نگه داشت
ــــ شهاب بی زحمت برامون بستنی بگیر قولشو به مهیا دادم ولی نگرفتم
شهاب باشه ای گفت و از ماشین پیاده شد
بعد چند دقیقه شهاب سینی به دست به سمت ماشین آمد
دخترا بستنی هایشان را برداشتند
شهاب پشت فرمون نشست
ــــ داداش چرا برا خودت نگرفتی
ــــ پشت فرموت که نمیشه مریم جان
مهیا دهانش را با دستمال پاک کرد
ــــ خب سید میخوردید، فوقش جریمه شدید دنگی میدادیم جریمه رو مگه نه مریم ??
ــــ خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه
مهیا سرش را تکان داد
ـــ میگم سید شما خیلی خوب قوانینو رعایت می کنید میشه تو این مورد الگو ی خودم قرارتون بدم فقط تو همین
مورد ها
شهاب خیلی تلاش کرد تا خنده اش را جمع کند ولی زیاد موفق نبود چون لبخندی روی لبش شکل گرفت
ــــ هر جور راحتید خانم رضایی
تا رسیدن دیگر صحبتی نکردند
دم در مهیا از هردو تشکر کرد
ـــ مری جون فردا میبینمت به عشقم سلام برسون
ــــ کوفت و مری جون فردا ساعت 7ادرسی که برات فرستادم
ــــ7صبح مگه می خوایم بریم کله پزی
ــــ بله می خوایم بریم کله ی تورو بپزیم
ــــ نمک
مهیا وارد خانه شد مهلا خانم با دیدن دخترش ذوق زده به طرفش رفت
ــــ اومدی مادر
ــــ نه هنو تو راهم
ـــ دختر گنده منو مسخره میکنی
ــــ مسخره چیه شما تاج سری حالا این چیه دستت ؟
مهلا خانم با یادآوری قضیه اخم هایش را باز کرد
ــــ بیا ببین شال گردنتو آماده کردم
مهیا از دستش گرفت و دور گردنش انداخت
گونه ی مادرش را بوسید
_وای مامان خیلی قشنگه مرسی
ـــ بابایی کجاست
ــــ رفته مسجد
ـــ پس من برم بخوابم شب بخیر
شب بخیر
مهلا خانم اشک گوشه ی چشمش را پاک کرد
ـــ خدایا شکرت دخترمو بهم برگردوندی
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
*سلامـ امامـ زمانمـ !* 🤍
تو نباشی چہ خوشیاۍ؟ چہ امیدۍ؟ چه دلی؟
بی تـو مـا مُـردهۍ در گـورِ تـنِ خویشتنیمـ 😔
#اللہـم_عجـل_لولیـڪ_الفرجـــ 🤲🏻
🍃♥️ رائحة الحیاة ♥️🍃
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
…💔…
شھادت دَرد دآرد
درد ڪشتن لذت...🍃
دردگذشتن ازدلبستگےها
قبل از اینڪه با دشمن بجنگے
باید با نفست بجنگے||
°•شهآدت را به اَهلِ درد میدهند•°🕊
•°•🕊 #شہیدآنہ
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
○|🔗♥|○
•قصۂ عشــق ازآنجـا شـرۅع شد
ڪہ خــدا مِهـر یڪ شـشگـۅشھ
انداخـټ میـانِ دݪ مـا♥️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جامعه ای صالح میشود
که افراد صالح بر آن حکومت کنند...
#حاجقاسم🌹
#سرداردلم🕊
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
"🗞♥"
•
#بہڪیرأیبدیم؟🤔
-شہیدهمتمیگفټ:↓
هرموقعدرمناطقجنگۍراهراگمڪردید،
نگاهڪنیدآتشدشمنڪدامسمٺرامیڪوبدهمانجبهہخودۍاسٺ.
خواستینرأیبدیدنگاهڪنیددشمنڪیرودارمیکوبه
بہهمونرأیبدید.🖐🏻📝
.
#منرأیمیدهم✌🏻🇮🇷
.
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#مکتب_شهدا 💌🔗
_______
دوستشمیگفت:
ازکلاسزبانیكراسترفتممسجد..🕌
یهگوشهنشستمودفترکتابم
رودرآوردم..روحاللهاومدپیشم..
.
کتابهایزبانمروکهدید،
تشویقمکردوگفت:
«آفرین..!سربازامامزمان
بایدزبانبلدباشه...😉📘»
.
یکبارمبهمگفت:
«همیشهعینكآفتابیبزنچشماتضعیفنشه..🕶
سربازامامزمانبایدچشماشسالمباشه...✌️🏼»
.
تماممعیارزندگیشروگذاشتهبودبهاینکه
《سربازخوبیبرایامامزمانشباشه..♥️》
#شهیدروحاللهقربانی🌿
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#تلنگرانه 🌿
1182سال است...
که کاندیدای اصلح 🌿
از سوی خداوند اعلام و..
انتخاب شده است〽️
ولی.... 💔
کسی تبلیغ
او را نمی کند،
ستاد تبلیغاتی ندارد و
مردم علاج مشکلاتشان را در
آمدن او🌄جستجو نمی کنند..📌
خدایا ما امام زمانمان را میخواهیم 😓💔....
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
چند نوجوان قاری بودیم که به همراه اساتید قرآن ، رفته بودیم خدمت آقا ! اول ما چند آیه قرائت کردیم ، بچه های بیت آقا صدایمان را ضبط کردند . نوبت به اساتید که رسید ، نوار ، تمام شده بود . خواستند نوار را برگردانند و دوباره روی آن ضبط کنند ! اما آقا نوار را برداشتند و گفتند : ما نوار این نوجوان ها را داشته باشیم بهتر است . بال درآورده بودیم !!!🤩
@az_shohada_ta_karbala
-میگفت:
هرڪسیروزے ³ مرتبہ
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ' بگہ ↓
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدے﴾
حضرتیجورخاصےبراشدعامیکنن :)🌿.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام شهید شما رو متحول میکند
شهدا شرمنده ایم ...😔
😭😭😭😭
🦋🦋🦋
دخترانـههاےآرامــ
ما چادرے ها...👑
نهــ املــــیمــ نهــــــ متحجـــــر....😒
ما هنرمندیمـــ♥️😌
هنرمون اینهـــ که میتونیمـــ متفاوت باشیمــ😉🔗
وگرنهـــ هم رنگ شـــــدن جمــــــاعت را کـهـ همهــ بلدن...!😏💜
حجاب یعنے....🎗
چادر خاکــــــے مادرم فاطمهــ....
@az_shohada_ta_karbala
ما چادرے ها...👑
نهــ املــــیمــ نهــــــ متحجـــــر....😒
ما هنرمندیمـــ♥️😌
هنرمون اینهـــ که میتونیمـــ متفاوت باشیمــ😉🔗
وگرنهـــ هم رنگ شـــــدن جمــــــاعت را کـهـ همهــ بلدن...!😏💜
حجاب یعنے....🎗
چادر خاکــــــے مادرم فاطمهــ....
@az_shohada_ta_karbala