Vahid Kherad -Heydar Ey Ali Bod-@netpaak.com.mp3
3.82M
#وحیدخرد
『عالم ز ازل اظهار علی بود...』
@az_shohada_ta_karbala
احدی از دایره اطاعت خداوند خارج نیست،و علی علیهالسلام نور هر کسی است که مطیع خدا است،و از این جمله ،استفاده می شود که چراغ راه اطاعت خدا، و شمع جمع فرمانبران خدا علی مرتضی است. -آیتاللهوحیدخراسانی؛بهیاداولمظلومروزگار-🌿'
#طنز_جبهه
« احمد احمد کاظم!📞📻 بگوشم، کاظم جان! احمد جان، شیخ مهدی پیش شماست؟».
اینها رو اناری رانندهی مایلِر گفت.
بیسیمچی📻📞 گفت:« آره! کارِش داشتی؟». اناری گفت:« آره! اگه میشه به گوشش کن». بعد از چند لحظه صدای شیخ مهدی اومد که گفت:« بله! کیه؟! بفرما!». اناری مؤدبانه😇 گفت:« مهدی جان، شیخ اکبر!! یعنی...» دوید تو حرفش. گفت:« هان! فهمیدم؛ پرید یا چارچرخش هوا شد؟😁» و بعد زد زیرخنده😂 . اناری گفت:« نه! مجروح شده!» - حالا کجاست؟ - نزدیک خودتون. « نزدیک خودمون دیگه چیه؟ 🤔درست حرف بزن ببینم کجاست!»
شیخ مهدی خودشو رسوند به اورژانس🚑. رفت بالا سر برادرش، شیخ اکبرکه سرتاپاش باندبیچی شده بود🤕😓. نگاش کرد و خودشو انداخت رو شیخ اکبر. جیغ شیخ اکبر اورژانسو پر کرد. پرستارا دویدند طرفشون. شیخ مهدی خندهکنان و بلند😅 گفت:« خاک به سر صدّام کنند». زد رو دستش وگفت:« ما هم شانس نداریم. گفتم تو شهید شدی و برای خودم کلّی خوشحال بودم که من به جای تو فرماندهی مقر میشم و برای خودم کسی می شم! گفتم موتورتم 🛵به من ارثِ میرسه. همه ی آرزوهامو به باد دادی💨!. تو هم نشدی برادر!». بعد قاه قاه خندید و نشست کنار شیخ اکبر و دوباره با هم خندیدند.😂
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@az_shohada_ta_karbala
namaz02(1).mp3
3.12M
#نماز_سکوی_پرواز 2
نماز... سکوی پروازه!
تعجب نکن!
پرواز کردن با نماز،سخت نیست.
فقط بایدفنون پرواز رو یادبگیری،
اونوقت لذت نمازت رو،با هیچ لذتی عوض نمیکنی.
#استاد_شجاعی
@az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولودی
زیبا
کربلایی. حاج محمود کریمی
پیشنهاد دانلود
@az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولودی
زیبا
یه زمانی شاه های ساسانی
کربلایی حائری
پیشنهاد دانلود
@az_shohada_ta_karbala
☂️⃢💜↫ #کلامشھدا
ۺجا؏ ڪسي نێسټ ڪہ نٺࢪسہ!
ڪسێ هسٺ ڪہ مێ ترسہ ۆ مێگہ خداێا ببێن من مێ تࢪسم !
ۆڵے با ھݥێݩ تࢪس میرم جلو ...
ݘوݩ ٺوࢪو دوست داࢪݥۆ بہٺ اێماݩ داࢪݦ...ツ
《#شہیدمصطفےصدرزاده》
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
〖🌸'!🖇 〗
.
•
بیاییدباخدازندگیڪنیم'^^🖐🏻
نہاینڪھگاهیبہشسربزنیم؛
تاباڪسیزندگینڪنی،نمیتونیاونروبشناسے((:
باهاشاُنسبگیر🌱'!
یہمدتشبوروزباڪسی
زندگیڪنی،بہشمأنوسمیشی . . .
اگرباخدااُنسپیداڪنی،
شدیداًبہشعݪاقمندمیشی🌼•°
خداتنہااَنیسیاستڪھ
مأنوس خودش رو هیچوقت
تنہا نمیذارھ'💞
.
🕊| #استادپناهیان
🌼| #خداےمن❤️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_90 صدای مریم، در گوشش تکرار می شد. "مهیا خواس
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_91
متوجه نمیشم، چی دارید میگید؟!
مریم به سمتش آمد. دستش را گرفت.
_ پاشو... بریم تو اتاقت!
مهیا که گیج بود؛ بدون اعتراض همراه مریم بلند شد. مریم، مهیا را در اتاقش هل داد.
_ مریم، اینجا چه خبره؟!
مریم خندید. کنارش نشست.
_ قضیه چیه مریم؟!
مریم گونه مهیا را بوسید.
_ قضیه اینه که، قراره تو بشی زن داداشم!
_ شوخی بی مزه ای بود.
مریم خوشحال خندید.
_ شوخی چیه دیونه!! جدی دارم میگم...
*
مهیا، روی تاقچه نشسته بود و به اتفاقات دیروز فکر می کرد.
باورش برایش سخت بود؛ که شهاب به خواستگاریش آمده بود.
از خانوادش و خانواده مهدوی دو روز فرصت خواسته بود.
و فردا باید جواب می داد. خیلی آشفته بود.
اصلا برایش قابل هضم نبود؛ شهاب از آن طرف با او بداخلاقی می کرد؛ و از این طرف خانواده اش را برای خواستگاری
می فرستاد.
فکری که او را خیلی آزار می داد؛ این بود، نکند مریم و شهین خانم او را مجبور به این کار کرده باشند.
*
_ بفرمایید.
شهاب استکان چایی را برداشت.
_ممنون مریم جان!
محمد آقا کتاب را بست. عینکش را از روی چشمانش برداشت، و روی کتاب گذاشت.
_خب حاج خانم؛ این عروس خانم کی قراره جواب رو به ما بده؟!
شهین خانم، زیر لب قربون صدقه مهیا رفت.
_ان شاء الله فردا دیگه...
شهاب استکان را روی میز گذاشت، و با صدای تحلیل رفته ای گفت:
_ فردا؟!
همه شروع به خندیدن کردند.
_ پسرم نه به قبال، که قبول نمی کردی اسم زنو بیاریم؛ نه به الان که اینقدر عجله داری!!
شهاب با اعتراض گفت:
_بابا!
دوباره صدای خنده در خانه پیچید.
شهاب به اطراف نگاه کرد. کافی شاپ نازنین، دوباره آدرس نگاه انداخت، درست بود.
وارد شد، روی یکی از میز ها نشست.
دیشب برایش پیامی از مهیا آمد؛ که از او خواسته بود، جایی قرار بگذارند، تا قبل از خواستگاری حرف هایشان را بزنند.
شهاب اول تعجب کرد. اما قبول کرد.
به اطراف نگاه کرد. خبری از مهیا نبود. نگاهی به ساعتش انداخت.
احساس کرد که کسی کنارش نشست. از بوی این عطر متنفر بود.
سرش را بلند کرد، با دیدن کسی که رو به رویش نشسته بود اخم کرد با عصبانیت غرید.
_ بازهم تو...
تکیه اش را به صندلی داد.
_ انتظار مهیا رو داشتی؟!
_ اسمشو به زبون کثیفت نیار!
آروم باش! من فقط اومدم کمکت کنم.
شهاب از جایش بلند شد.
_بنشین! کار مهمی باهات دارم. مربوط به مهیاست..
شهاب سرجایش نشست. با نگرانی گفت:
_چی شده؟! برای مهیا خانم، اتفاقی افتاده؟!
تکیه اش را به صندلی داد.
_نه، ولی اگه به حرف های من گوش ندی؛ اتفاقی برای تو میفته!
شهاب گنگ نگاهی به او انداخت.
_ چی می خوای بگی؟!
_ بیخیال مهیا شو! اون ارزش تو و خانوادت رو نداره...
شهاب خندید.
_ می خواستی اینارو بگی؟! من هیچوقت حرفای تو رو باور نمیکنم. اونقدر به مهیا خانم، اعتماد دارم که نشینم به حرف های دروغ جنابعالی گوش بدم .
شهاب، از جایش بلند شد و از کافی شاپ خارج شد...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت140 مامان:آیه ،علی آقا کی می
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت141
_باشه ،همچنان منتظرم تا برگردی
علی:چشم بانو ،من دیگه برم ،اینقدراین مدت با همصحبت کردیم که همه بچه هازن زلیل صدام میکنن(صدای خنده اش بلند شده بود ،و من چقدر دلتنگ صدای
خنده اش بودم )
_باشه عزیزم ،مواظب خودت باش
علی:تو هم مواظب خودت باش ،یا علی
_علی یارت
با قطع شدن تماس روی تختم دراز کشیدم
تمام نقشه هام نقشه برآب شد
دراتاقم باز شد و سارا وارد اتاق شد
سارا: اوه اوه،قیافه ات داد میزنه که علی آقا نمیاد
_سارا اگه بخوای مسخره بازی دربیاری ،من میدونم و تو
سارا: نه بابا مگه از جونم سیر شدم
سارا کنارتختم نشست : خوب بگو ببینم چی شده ؟
_علیگفته بعد ظهر حرکت میکنه ،احتمالا نصف شب یا
شایدم دم صبح برسه
سارا: خوب الان مشکل کجاست؟
_آخه دلم میخواست فردا باهم بریم تپه نورالشهدا
سارا: خوب دیونه تو امشب برو خونشون ،هر موقع که برگشت صبح باهم برین ،این غصه خوردن داره؟
_یعنی به نظرت اینکار و کنم؟
سارا: اره ،تازه سوپرایزش هم میکنی
_آخه خودش گفت که مستقیم میاد اینجا ،خونه نمیره
سارا: خوب وقتی جواب تلفنش و ندی ،اونم میره
خونشون ،دیگه نصفه شب نمیاد زنگ خونه رو بزنه ...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🦋⃟🕊
●سلاممولامن🦋
⇦|طلوعڪناآفتابعالمتاب
⇦|انوربخشروزهاےتاریڪزمین
⇦|اآرامدلهاےبۍقرار
⇦|ااماممهربان
⇦|طلوعڪنورخبنما
⇦|تادراینروزهاےسخت
⇦|اندڪۍروےآرامشببینم
🖤⃟📿¦⇇اَللّٰھُمَعَجِّللِوَلٻِڪَالفَࢪَج
╭═════════🥀═╮
@az_shohada_ta_karbala
╰═🥀═════════╯
🌱⃟🦋‖آدࢪس⇠ #دعاےفࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر شهیدان
روز را آغاز کنیم با یاد شهیدان ❤️😓⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواسمون باشه بچه ها....
شیطان نمیاد به ما بگه چادرو وردار
شیطان خیلی باهوشه😈
میدونه تو چادرتو کنار نمیزاری...
یه کاری میکنه که چادرو به جایی بکشه که نباید ....😥
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
49.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید
حواسمون باشه چه بلایی داره سرمون میارن😢
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️⚘@az_shohada_ta_karbala🕊