مباهله غریب ترین ایام....
آیه الله جوادی آملی:
"از غريب ترين ايام زندگی ما ايام #مباهله است. خيلی از ما عالمانه حرف ميزنيم و عوامانه فكر ميكنيم در نتیجه آن اركان ولايت را تقريباً از دست ميدهيم در حالی که آن اجزای غير ركنی را خيلی محترم ميشمريم مانند اول ذيحجه که سالروز ازدواج وجود مبارك حضرت امير با فاطمه زهرا (سلام الله عليهما) است اينها جزء واجبات غيرركنی است.
#غدير جزء واجبات ركنی امامت است، مباهله جزء واجبات ركنی ولایت است، با سالروز ازدواج فرق ميكند. در حالی که نه رسانهها از او نام ميبرند و نه حوزهها خبری هست! آن وقت آن مسائل واجبات غير ركنی را خيلی دامن ميزنيم، آنها هم واجب هست اما مثل اجزای نماز است لکن حمد و سوره كجا، ركوع و سجود كجا؟! حمد و سوره واجب غير ركنی است اما ركوع و سجود واجب ركنی است.
وقتی مأمون(علیه من الرحمن ما یستحق)، به وجود مبارك امام رضا(سلام الله علیه) عرض ميكند به چه دليل علی بن ابيطالب(سلام الله عليه) افضل است؟ ایشان ديگر نفرمود غدير، فرمود با آیه انفسنا...
خدا وقتی وجود مبارك حضرت امير (علیه السلام) را جان پيغمبر ميداند از اين بالاتر فضيلت فرض ميشود؟!
«من كنت مولاه فهذا علی مولاه» كه گفته ی خود پيغمبر است هر چند آن هم از طرف خداست، کجا؛ و اینکه ذات اقدس اله خود فرموده علی جان پيغمبر است، کجا؟! و وجود مبارك امام رضا(علیه السلام) به اين استدلال كرد.
جلسه تفسیر ۱٣٩۵/٧/۵ مصادف با ۲۴ ذی الحجه
روز مباهله گرامی باد
#عید_مباهله
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷️ عید بزرگ مباهله 🔷️
🎬 #استاد_فرحزاد
⏱️یکدقیقهوپنجاهثانیه
🕊🌴💐❣🇮🇷❣💐🌴🕊
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث شریف کساء
🌷🌷🌷🌷🌷
سلام علیکم
حدیث شریف کساء
به نیت ظهور مولا امام زمان عج به حق زینب سلام الله علیها
شفای عاجل تب تنان ،، ازپاافتادگان ،،، غمدید گان
ازبین رفتن کرونا ازکل جهان وایران اسلامی
حاجت روایی پدران ومادران
عاقبت بخیری و خوشبختی و سبب سازی ازدواج جوانان
حاجت روایی جمع معظم
یافاطمه الزهرا سلام الله علیها ادرکنا
در شب مباهله و نزول ایه هل اتی از همه شما اعضای محترم،
بنده حقیر التماس دعای فراوان دارم
✅حدیث_کسا
✅مباهله
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_روز
شهادت به معنای باختن
و از دست دادن نیست..
شهادت به معنای یافتن
و به دست آوردن است...
➕
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
گلوشکوفہهمہهستویارنیست چہسود..
بتشکرلبمن
درکنـارنیستچہسود..:❣🥺)🌿
#برادرشھیدم..🤞🙃
#شھیدبابڪنوری
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامحسن در پیادهروی اربعین💔🕊
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
_اگرڪسے
شوقشهادت دارد
آنرافعلاطلبنڪند
شهادترا
درجنگباآمریڪا
واسرائیل ازخدابخواهید...🙃🤞
#سردار_دلها❤️⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#خاطــره📜
راوی همرزم شهید:
🌹اون شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم.
🌸 صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و ما یکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم.
🌹اولین کاری که کرد از ما خواست که یکسری وسایل برای #ورزش آماده کنیم: چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم..⚽️🏸
🌸بابک واقعا روحیه جهادی داشت ، یعنی بچه ای نبود که یکجا بشینه و مغرور باشه و خودشو بگیره..
توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمی شد..
┄⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#تلنگرانہ⁉️
چادروسلیهبازینیست
کهعکسمیگیریباهاش
استوریمیکنییامیزاریپروفایل....
چادرامانتحضرتزهرااستحواستهست؟
#اینجوریامانتداریمیکنی؟
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‹🌻🍂›
#خاطراتشهدا🌱
.
بنزین ماشینم 🚙
تمام شده بود
از مهدی خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم،⛽️
گفت:بنزین ماشین من
از بیت المال است،
اگر ذرهای از آن را به تو بدهم
نه تو خیر میبینی و نه من !
.
#شهیدمهدیطیاری🌸
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
••♥💣↯
📒|• #تلنگرانہ
.
【بقول
حاجحسینآقایکتا:
رفیقپایِآدمجاییمیرهکھ
دلشرفته
" دلھا "رو
مواظبباشیم
تاپاهاجاۍبدنره ... !💜】🖐🏻👀
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••مـٰاسینـہزدیـمبیصـداباریـدنـد"
••ازهـرچہڪہدمزدیمآنـهادیـدنـد"
••مـٰامدعیـٰاݩِصـفاولبـودیـم"
••ازآخـرمجلـسشهـداراچیـدند"
『⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
دلگیرنبـاش! :)
دلتڪهگیرباشد🖇
رهـانمیشوےیادتباشد؛!
خدابندگانشراباآنچهبداند
دلبستهاندمیآزماید...✨✋🏻
#خداخودشبهترمیدونه
『⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
وماازرگگردنبهاونزدیكتریم...!🌸
-سورهقآیه۱۶
『⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت145 علی حرف میزد و من میشنید
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت146
انگاراینجا هم خودشو برای محرم سیاه پوش کرده بود
اول رفتیم سمت مزار شهدا
کنارشون نشستیم و شروع کردیم به خوندن زیارت عاشورا
علی هم آروم زیرلب روضه میخوند
اولین باربود که صدای روضه خوندنش رو میشنیدم
سوزی درروضه اش بود که آدم و به آتش میکشوند
بعد از مدتی بلند شدیم و به سمت محوطه رفتیم
اول رفتیم دوتا چایی با نذری گرفتیم
بعد رفتیم یه گوشه ای نشستیم
من شروع کردم به تعریف کردن ....
از سیاه پوش شدن دانشگاه گفتم
از هیئتی که داخل نماز خونه برپا کردیم گفتم..
حالا علی سکوت کرده بود و فقط گوشمیداد ..
داشتم صحبت میکردم که دوباره گوشیش زنگ خورد
با نگاه کردن به صفحه گوشیش عذرخواهی کرد و بلند شدو رفت ...
دومین باربود ..فکر و خیال امانم نمیداد
میدانستم که علی خطایی نمیکنه ..
ولی چه کسی پشت خط بود که باعث میشد علی از من جدا بشه ...
بعد از خوردن چاییو لقمه نون و پنیرم علی برگشت و کنارم نشست
_علی؟
علی:جانم
_اربعین پیاده بریم کربلا؟
(کمی سکوت کرد )
علی: ان شاء الله
_من پاسپورت دارم ولی انقضاش گذشته.بیا فردا باهم بریم کارامونو انجام بدیم ،که ان شاءالله اربعین حرم امام حسین(ع) باشیم
علی: ان شا ءالله
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_93 با صدای مادرش، چادرش را درست کرد، و سینی چا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_94
دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد.
شهاب سرفه ای کرد.
ــــ من اول شروع کنم یا شما؟!
مهیا آرام گفت:
ـــ شما بفرمایید.
ـــ خب! من شهاب مهدوی، ۲۹سالمه، پاسدارم!
این چیزایی که لازم بود در موردم بدونید. بقیه چیزایی که به خانوادم مربوط میشه رو، خودتون بهتر می دونید.
دیگه لازم به توضیح نیست.
نفس عمیقی کشید.
ـــ واقعیتش، من به ازدواج فکر نمی کردم اما...
سرش را با خجالت پایین انداخت.
ــــ مثل اینکه خدا خواست که ما هم ازدواج کنیم. واقعیتش من انتظار زیادی ندارم، فقط می خوام همسرم همیشه در همه حال، کنارم باشه؛ تکیه گاهم باشه؛ چیزی از من پنهون نکنه؛ منو محرم اسرارش بدونه...و موضوع بعدی و مهم تر اینه که من به کارم، خیلی علاقه دارم و برام خیلی مهمه و امیدوارم، همسرم، همیشه در مورد این موضوع، من رو درک کنند.
ــــ شما صحبتی ندارید؟!
مهیا سرش را پایین انداخت.
ـــ من فقط می خواستم یه سوال بپرسم...
ـــ بفرمایید؟!
ـــ شما می خواید برید سوریه؟!
شهاب سرش را بالا آورد.
ــــ نخیر نمیرم، سعادت نداریم.
احساس آرامشی به مهیا دست داد. سرش را پایین انداخت.
ــــ مهیا خانم جوابتون...
مهیا استرس گرفت. احساس سرما می کرد. دستانش می لرزید.
ــــ سکوتتون علامت رضایته؟!
مهیا سرش را پایین انداخت و بله ای گفت.
شهاب خنده ای کرد و خداروشکری گفت.
**
آیا وکیلم:
ــــ با اجازه بزرگترها، بله!
نفس آسودهی کشید.
صدای صلوات در محضر پیچید.
احساس می کرد، یک بار سنگینی از روی دوشش بلند شد.
اینبار نوبت شهاب بود.
شهاب همان بار اول، بله را گفت. دوباره صدای صلوات در محضر پیچید.
دفتر بزرگی مقابلشان قرار گرفت.
مهیا شروع کرد به امضا کردن... گرچه امضا ها زیادن بودند ولی تک تک آن ها با او ثابت می کردند، که شهاب الان
مرد زندگیش است.
بعد از امضا های شهاب، همه برای تبریک جلو آمدند و کادو های خودشان را دادند. در جمع همه خوشحال بودند؛
شهین خانم لحظه ای از مهیا غافل نمی شد و عروسم عروسم از زبانش نمی افتاد. در آن جمع فقط نگاهای نرجس و
خانواده اش دوستانه نبود...
شهاب، نگاهی به مهیا انداخت.
آرام دستان مهیا را در دستش گرفت.
با قرار گرفتن دستان سردش در دستان بزرگ و گرم شهاب، احساس خوبی به مهیا داد. سرش را پایین انداخت، الان
حرف مادرش را درک می کرد؛ که با خواندن این چند جمله عربی معجزه ای درونت رخ می دهد که...
شهاب دست مهیا را فشرد و با لبخندی زیر گوشش زمزمه کرد.
ـــ ممنونم، مهیا خانوم...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خداےمن❤️
چرا عاشق نمیشیم؟🤔
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
وابَستِگےبھهرچِیزےبراۍانسان
ضَرردارھ..!
چِهانساناونوداشتہباشہ
چہنَداشتہباشہ
تَنھاوابِستِگےمـُفیددَرعالم،
وابستگےبہخداواولیاءخداست
اگرعَلاقہخودمونروبِہخُداواولیـٰائش
دَرحدِوابستگےبالـٰابِبَریم
تازھطعمزِندِگےوعِشقرومیفَھمیم
وازتَنھایےوافسُردِگےخـٰارجمیشیم . . !
#استادپناهیان 🚶🏿♂
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا
زیاࢪتعاشۅࢪاシ
هـرکسے
یڪ دِلبـر جانانہ دارد
من #طُ را♥️دارم....
مهدی جـان∶)💎
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💚
『🌱'°
باهمدعاےفࢪجبخۅنیم🙂🤲🏻
شبتۅنالهے✨
عاقبتتۅنزهࢪایێ😍
〖🌱•'`