eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
👌برحـــــذر باش ازاینڪہ : ✔نـــــمازبخوانے ✔روزه بـــــگیرے ✔قـــــرآن بخوانے ✔نـــــماز شب بخوانے ✔صـــــدقہ وانفاق ڪنے ✔ڪارهاے مردم را راه بیندازے ❗️اما یڪے دیگہ بیاد با خیال راحٺ نیڪے ها و حسناٺ تو را بردارد ⁉️ غــــــــــیبٺ‌_نــــــــــڪن ⛔️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‼️ چطوری‌برای‌ماشینت‌بہترین‌دزدگیرها رومیگیری‌تامبادابدزدنش!🧐 چرابرای دزدگیرنمیزارے؟!😑 درحالےڪہ‌اگہ‌ماشینتوبدزدن‌ میشہ‌زندگےڪنے...'🤷🏻‍♀️ ولےاگہ‌اعتقاداتتوبدزدن ازدست‌دادی💯! گوشےتوبدزدن‌سریع‌میفہمے چون‌دائم‌بہش‌سرمیزنے ...🙂 ولےشناسنامتوبدزدن‌دیرمیفھمے(: اعتقاداتم‌چون‌ ؏میڪنے؛ دیرمیفھمےڪہ‌دزدیدنش‌مشتے ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_118 مریم، قند را در لیوان ریخت و با قاشق هم زد
🌷 🍂 💜 ساعت، از یک گذشته بود؛ اما هیچ خبری از مهیا نبود. شهاب، تک تک مکان هایی که به ذهنش رسیده بود را؛ همراه محسن رفته بود. اما خبری از مهیا نبود. همه در حیاط خانه محمد آقا، جمع شده بودند. مهلا خانم بی تابی می کرد و شهین خانوم و مریم، با اینکه حال مساعدی نداشتند؛ اما سعی میکردند او را آرام کنند. احمد آقا، نگاهی به شهاب، که کلافه و عصبی در حیاط قدم می زد، انداخت. دو روز پیش، زمانی که مهیا دانشگاه بود؛ شهاب، به خانه آن ها آمده بود و موضوع رفتنش به سوریه را گفته بود. احمد آقا هم از ابتدای آشنایی اش متوجه شده بود؛ که این پسر ماندنی نبود. شهاب، کلافه و نگران به سمتشان برگشت. ــ من میرم دنبالش بگردم! احمد آقا، با اینکه خودش هم نگران بود؛ ولی متوجه اوضاع بد شهاب شده بود. ــ پسرم، کجا میری؟! تو که همه جا رو گشتی! ــ میدونم حاجی! ولی نمیتونم اینجا بشینم! زنم نیستش... اصلا وقتی به این فکر میکنم، که شاید براش اتفاقی افتاده باشه؛ دیونه میشم. پس ازم نخواید که نرم! محسن به طرف شهاب رفت و کمکش کرد، که روی لبه ی باغچه بنشیند. شهاب، روی لبه ی باغچه نشست. خسته سرش را پایین انداخت. زیر لب زمزمه کرد. ــ کجایی مهیا؟! کجایی؟! احساس بدی، از نبود مهیا در کنارش داشت. دوست داشت، او الان کنارش بود و مثل همیشه با حرف هایش آرامش می کرد. با بهم ریختن موهایش و اذیت کردنش بلند او را بخنداند و با عشق به خنده هایش نگاه کند. می ترسید با حال بدی که مهیا داشت؛ اتفاقی برایش بیفتد. دیگر نمی توانست بنشیند و منتظر بماند. منتظر بماند، که به او زنگ بزنند و خبری از مهیا بدهند... از جایش بلند شد. محمد آقا به طرفش آمد. ــ کجا شهاب؟؟ ــ نمیتونم دیگه تحمل کنم! نمیشه که بشینم و منتظر باشم. محمد آقا، که متوجه حال بد شهاب، بود؛ میترسید که پسرش کاری دست خودش بدهد. اولین بار بود، که شهاب را آنقدر نگران و آشفته می دید. ــ پسرم صبر کن؛ یکم دیگه برو... شهاب تا می خواست، جواب محمد آقا را بدهد؛ صدای موبایلش بلند شد. سریع تلفنش را درآورد. با دیدن شماره ناشناس، ناامید، با صدای خسته، جواب داد: ــ الو... ــ سلام! ــ سلام! بفرمایید؟! ــ ببخشید؛ تازه خانومی رو آوردن بیمارستان که آخرین تماس رو با شما داشتند. شهاب دستش را به در گرفت، تا جلوی افتادنش را بگیرد. نشنید که پرستار چه گفت؛ فقط آن لحظه چهره معصوم مهیا، جلوی چشمانش آمد. ــ الو... آقا... ــ کدوم بیمارستان؟! بقیه با شنیدن اسم بیمارستان، نگران به طرف شهاب آمدند. مهال خانم، گریه می کرد و امام حسین(ع) را صدا می کرد. شهین خانوم و مریم هم، پا به پای او اشک می ریختند محسن به طرف شهاب، رفت. ــ شهاب، بده گوشی رو من حرف بزنم. شهاب دست محسن را کنار زد. ــ کدوم بیمارستان؟! شهاب، تماس را قطع کرد و بی توجه به صدا کردن های بقیه به طرف ماشینش دوید ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا زیاࢪت‌عاشۅࢪاシ
🏴♥️🏴 باهم‌دعاےفࢪج‌بخۅنیم🙂🤲🏻 شبتۅن‌الهے🖤 عاقبتتۅن‌زهࢪایێ😍 🏴♥️🏴
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا مࢪا از.. اطاعت کنندگان اوامࢪش،و مدافعان حضࢪتش و پیشے گیࢪندگان بہ سوے خواستہ اش و کشتہ شدگان دࢪ پیشگاهش... قࢪاࢪ ده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ رهبری در دیدار اخیر درباره واکسن و واکسیناسیون عمومی چه فرمودند؟/⁉️چه شایعاتی بی اعتبار است؟! 🌐شبکه رسانه ای مجمع هماهنگی نیروهای جبهه انقلاب استان قم ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ افشاگری تهیه کننده گاندو دولت روحانی به خاطر پخش گاندو در زمان فصل یک، بودجه صدا و سیما را قطع کرد! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥 ۲ پیغام «علیه السلام» برای شیعیان خود🎙حجت الاسلام عالی فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@behtarinarbab.mp3
6.62M
دستام خالیہ…دستامو بگیرآقا🖤 محتاج توام…یانعم الٵمیر آقا🤲🏻😔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
✨ آیـدِۍ←مَـذهَبۍ• بیـوگِرآفِۍ←مَـذهَبۍ• اسـمِ‌پُروفآیِل‌←مَـذهَبۍ• عڪسِ‌پُروفآیِل←مَـذهَبۍ• دِلِت‌چِـہ‌جورِیِہ‌حـاجۍ؟!💔 ذِهنِـت‌ڪُجـاهآمیـرِه؟! بَـرآۍ‌ِڪِی‌ڪآرمیڪُنۍ؟!🧐 دِل‌شُـده‌جـآی‌نامَحرَم😑• ذِهن‌شُـده‌فِڪرڪَردَن‌بِہ‌گُنآه🥀• ڪارشُـده‌ریآ🙄• ڪُجادآرۍ‌میـرے؟!🚶🏻‍♂ بـآخودِت‌ڪه‌رودَربآیِستۍ‌نَـدآرۍ!🤷🏻‍♂ بِشیـن‌دونِہ‌دونِہ‌گُناهاتـوازخـودِت‌دورڪُن🖐🏻 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
{😊} یک نگاه👀 به نامحرم میتواند..✔️ سالها عبادتت را بسوزاند..🔥 و یک نگاه نکردن🚫 میتواند برتر از سالها عبادت باشد..💎 فقط یک نگاه را برگردان..🔑 چشمت را ببند..😌 با خدا معامله کن..💰🍃 چکهای خدا سر وقت پاس میشود ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
برادرا! خواهرا! اعضاےمحترم کانال🙂 شاید خیلیامون نتونستیم امسال هم بریم ڪربلا💔 اما ڪربلایی بودن بہ معنے کربلا رفتن نیست❗️ بیاین دلهامون رو کربلایی کنیم… واما کسایےکہ امسال دارن میرن…🙃 بہ یاد ماهم باشید✋🏻 به یاد کسایی کہ آرزوی یھ لحظه بودن در حرم رو دارن😔 مخصوصا ڪسانے کہ یکبار رفتن و دیگه نتونستن برن. دلتنگے خیلےسختہ💔 خلاصه فراموش نکنید 🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام‌حسین(ع)شرط‌نداره‌‌براینکه‌کی بره‌طرفش‌هرکی‌میخوادبره:)♥️🌱! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_119 ساعت، از یک گذشته بود؛ اما هیچ خبری از مهی
🌷 🍂 💜 شهاب، با آخرین سرعت ممکن رانندگی می کرد. آنقدر نگران بود، که فقط اسم بیمارستان را برای محسن پیامک کرد. با رسیدن به بیمارستان، سریع به سمت پذیرش رفت. ــ سلام! ــ بفرمایید؟! ــ یه بیماری رو آوردن.. زنگ زدید... ــ اسمشون؟! ــ مهیا... مهیا رضایی! پرستار، شروع به تایپ کردن کرد. ــ طبقه سوم... اتاق ۱۸۹... شهاب، سریع به طرف آسانسور رفت. دکمه را چند بار زد، در باز نشد. بیخیال آسانسور شد و سریع از پله ها بالارفت. در راه به چند نفر تنه زد، که سریع از آن ها عذرخواهی کرد. با رسیدن به طبقه سوم، به طرف اتاق ۱۸۹ رفت. همزمان، مردی با لباس پرستار از اتاق خارج شد. شهاب می خواست وارد اتاق شود، که جلویش را گرفت. ــ کجا میری؟! ــ زنم داخله! ــ نمیشه برید تو... ــ چرا؟! ــ چرا نداره! پزشک داخله! شهاب، سعی کرد؛ عصبی نشود و خودش را کنترل کند. ــ خب... حداقل بگید حالش چطوره؟! چه اتفاقی براش افتاده؟! ــ من از کجا بدونم آخه؟! اخم های شهاب درهم جمع شدند. پرستار را کنار زد و به طرف در رفت. پرستار دستش را کشید. ـــ با توام! کجا سرت رو انداختی رفتی؟! شهاب عصبی یقه پرستار را گرفت. ــ تو حرف حالیت نمیشه؟! بهت میگم زنم تو اتاقه!! در آسانسور باز شد، که محسن و همه خانواده بیرون آمدند. محسن با دیدن یقه به دست شدن شهاب، سریع به سمتش رفت. ــ نه میزاری برم تو! نه میگی حال زنم چطوره! محسن سعی می کرد؛ شهاب را از پرستار جدا کند. اما شهاب با چشم های به خون نشسته به او نگاه می کرد. ــ تو آدمی؟! اصلا احساس داری؟!میفهمی نگرانی چیه؟! یقه ی پیراهنش را رها کرد، که پرستار به عقب برگشت و با وحشت به شهاب نگاهی کرد و چندتا سرفه کرد؛ با ترس به پرستار گفت: ــ خانم احمدی! بگید حراست بیاد بالا! شهاب می خواست، دوباره به طرفش برود که محسن جلویش را گرفت. همزمان در باز شد و مرد میانسالی، با روپوش سفید، از اتاق بیرون آمد. ــ اینجا چه خبره؟! پرستار شروع کرد به توضیح دادن. دکتر اخمی کرد. ــ حق داره خب... اوضاع همسرش رو توضیح میدادی براش... به طرف شهاب برگشت. ــ شما هم نباید اینقدر سرو صدا راه مینداختید. اینجا بیمارستانه...شهاب دستی به صورتش کشید. ــ میدونم جناب دکتر! من نگران همسرم هستم؛ ولی این آقا، اصلا قبول نمی کرد، حرفی بزنه. ــ یه آقایی همسرتون رو آورد اینجا. مثل اینکه یه جایی بودند، حالشون بد میشه، از هوش میرند. همسرتون الان بیهوش هستند، من دارم وضعیتشون رو چک میکنم. پس لطفا آروم باشید. دکتر، به اتاق برگشت و شهاب، به طرف دیوار رفت. سرش را به دیوار سرد، تکیه داد تا شاید، کمی از آتش وجودش، کم بشود... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا زیاࢪت‌عاشۅࢪاシ
🏴♥️🏴 باهم‌دعاےفࢪج‌بخۅنیم🙂🤲🏻 شبتۅن‌الهے🖤 عاقبتتۅن‌زهࢪایێ😍 🏴♥️🏴