صبح در كوچه ی ما منتظر خنده ی توست
وقت آن است که خورشيد مجدد باشی
#ابراهیم_فراهانی
❇️ @azhardarisokhan
مبادا فراموش کنی
که روزی از روزها
از خدا چیزهایی رو می خواستی
که الان داری ...
❇️ @azhardarisokhan
هر چه دلتنگت شوم اشعار من زیباتر است
بچه های کوچه هــم شاعر صدایم می کنند
#امید_قهرمانی
❇️ @azhardarisokhan
این دود و هوای بد این شهر بهانه َ سـت
کمبودحضورتبهخدا قحط ِ نفسهاست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شاعر؟
❇️ @azhardarisokhan
بالاخره یه چیزی توی دنیا باید باشه که
خوبِت کنه...
قرصی، دارویی، آدمی...
آخ آدمی :)
❇️ @azhardarisokhan
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
بهمن خستهبه جز چشم پریدن نرسد
#صائب_تبريزی
❇️ @azhardarisokhan
از هر دری سخن
دلبران دل می برند امّا تو جانم میبری ❇️ @azhardarisokhan
گذری در گذشته ها 😊
❇️ @azhardarisokhan
از هر دری سخن
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا یَمُوت تو زندگی به کسی تکیه کن که بدونی تا یه ساعت دیگه زنده
و تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا
و بر خداوند توكّل كن، و همين بس كه خداوند وكيل و نگهبان (تو) است
سوره احزاب، آیه ۳
❇️ @azhardarisokhan
یک نفرهایی هستند تو دنیا
که به هزار نفر میارزند
#علی_حاتمی
❇️ @azhardarisokhan
صبح بخیر گفتنت ،
مثل خاک نم خورده ؛
شوق نفس کشیدن می دهد !
#علی_سلطانی
❇️ @azhardarisokhan
گاه گاهی یک سراغ ساده از ما هم بِگیر
ما کهاز رو رفتهایماز بسسراغت آمدیم!
#نرگس_صرافیانطوفان
❇️ @azhardarisokhan
از بس میان رفتن و ماندن مرددی
باید به چارچوب درِ خانه، تاب بست
#شاعر؟
❇️ @azhardarisokhan
در محل حرف افتاده بود
كه دايی عاشق شده است
سنم كم بود؛ نمیفهميدم چه میگويند!
از مادرم پرسيدم
با كلی اَخم و تَخم گفت:
هيچی نيست ؛ دايیات زده به سرش
ديوانه شده!
با خودم فكر كردم ای بابا؛ بيچاره دايیام ديوانه شد!
كمی كه گذشت؛ فهميدم دخترِخان
هم ديوانه شده درست مثل دايیام
همزمان با هم ديوانه شده بودند!
دايیام دير به خانه میآمد؛ هر وقت هم میآمد حسابی بهم ريخته بود.
دلم برای مادربزرگم میسوخت؛ تک پسرش ديوانه شده بود؛ چند ماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده... تعجب كردم ؛ آخر مگر ديوانهها هم ازدواج میکنند؟! شب كه دايیام به خانه آمد؛ از دهانم پريد و گفتم...
بايد میبوديد و میديدید
خودش را به در و ديوار میزد!
درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبیاش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد؛ هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد...
دايیام انگار كه درد داشت هی به خودش میپیچيد ؛ با خودم گفتم:
ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد!
بايد مواظب باشم ديوانه نشوم ؛ خيلی طول كشيد تا بفهمم دايیام از اين ناراحت بود كه میخواستند دختر ديوانه خان را شوهر بدهند. با خود گفتم :
خب حق با دايیام هست؛ میخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه!؟
شب عروسی دختر خان كه رسيد
مادرم و مادربزرگم و پدرم دايی را در اتاقش زندانی كردند؛ تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند.
دايیام مدام خودش را به در میکوبيد
و فحش میداد ؛ به عروسی رفتيم
دخترک ديوانه بود؛ برعكس همه عروسها كه میخنديدند اين ديوانه گريه میکرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود!
مادرم هم ناراحت بود ؛ فکر كنم همه دلشان برای پسرک میسوخت! آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است. شب كه به خانه برگشتيم ؛
مادرم با اضطراب كليد انداخت
و در اتاق دايی را باز كرد ؛ دايی كف اتاق خوابش برده بود! مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار... مادرم جيغ میزد و به سر و صورتش میکوبيد؛ همسايهها آمدند... قلب دايیام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ؛
ديوانهها قلب ضعيفی دارند!(:
❇️ @azhardarisokhan
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
ایخوشآنروزکهپروازکنمتا بردوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
#جلالالدین_بلخی
❇️ @azhardarisokhan
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ
و قسم به صبح روشن وقتى كه دم زند
❇️ @azhardarisokhan
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده است
به خیابان بزن ایدوست کهبرفآمده است!
#محمدرضا_طاهری
❇️ @azhardarisokhan