هدایت شده از جمع آوری خاطرات جنگل
🌼🌱اللهم ارزقنــا🌾👇
حُب......................🌾🌼💕 القرآن
و تلاوة................🌾🌼💕 القرآن
و حفظ..............🌾🌼💕 القرآن
و علم..............🌾🌼💕 القرآن
و افهم..........🌾🌼💕 القرآن
و بركة........🌾🌼💕 القرآن
و نور.............🌾🌼💕 القرآن
و شفاء...............🌾🌼💕 القرآن
و سكينة................🌾🌼💕 القرآن
و رفعة.......................🌾🌼💕 القرآن
آمین...یا رب العالمین🌾🌼💕
عادت کرده ایم🍃🌼
آنقدر که یادمان رفته
است "شب" 🍃
مثل سیاهی موهایمان
ناگهان می پرد
و یک روز
آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن
دیر است.... 🌼
شب بخیر🌙
🌹🌹🌹
بسم رب الشهدا والصدیقین
مقام معظم رهبری فرمودند:
نام شهیدان سرافراز را زنده کنید. ادای حق بزرگ شهدا این است که راه وخط سبز شهدا هرگز فراموش نشود.
🌷🌷🌷🌷🌷
وصیت نامه شهید غلامحسین رشید:
بامردم برخورد اسلامی داشته باشید ،در راه اسلام وقرآن قدم بردارید ومواظب باشید که شیطان باعث دوری شما ازخدا نگردد.
🌷🌷🌷🌷🌷
هفتهای راکه در پیش رو داریم سالگرد شهادت ۸ شهید والامقام وافتخار آفرین شهرستان تالش است که به روان پاک شان درود می فرستیم.
🌷🌷🌷🌷🌷
۱_ شهید ابراهیم صبح خیز ۲۸ ساله از هشتپر
۲_ شهیدرحیم اله طالمرودی ۱۸ ساله ازهشتپر
۳_ شهید احمد یعقوبی ۲۱ ساله از جوکندان
۴_ شهید کریم اله داداشی نژاد ۲۳ساله از خلیف آباد اسالم
۵_ شهید عزت اله منفردی ۲۱ ساله ازاسالم
۶_ شهید اقبال نجارزاده ۲۲ساله از اسالم
۷_ شهید کاظم پور عظیمی ۲۱ ساله ازخطبه سرا
۸_ شهید محمد رضا سلیمی ۲۴ساله از لیسار.
🌷🌷🌷🌷🌷
جهت شادی ارواح مطهر شهدا وامام شهدا بویژه این ۸ شهید عزیز برمحمد وآل محمد صلوات بفرستیم.
========
۱۴۰۳/۶/۳۰
#حویق_خبر_گیلان_یار_صادق_مردم
📜 نصیحتی از زبان یک مرده
او پیش از مرگش چنین نوشته بود:
📝 به دقت به آنچه نوشتهام فکر کن.
⚰️ وقتی که میمیرم، دیگر نگران نخواهم بود
و دیگر به جسد فرسودهام اهمیتی نخواهم داد،
چرا که مسلمانان وظیفه خود را انجام خواهند داد:
1️⃣ مرا از لباسهایم بیرون میآورند...
2️⃣ مرا غسل میدهند...
3️⃣ مرا کفن میکنند...
4️⃣ مرا از خانهام بیرون میبرند...
5️⃣ مرا به خانه جدیدم (قبر) میبرند...
6️⃣ و بسیاری از مردم برای تشییع جنازهام خواهند آمد...
حتی بسیاری از آنها کارها و قرارهایشان را برای دفن من لغو خواهند کرد...
در حالی که ممکن است بسیاری از آنها هرگز به نصیحت من فکر نکرده باشند...
🗑️ وسایلم دور ریخته خواهد شد
🔑 کلیدهایم...
📚 کتابهایم...
👜 کیفم...
👞 کفشهایم...
👗 لباسهایم و...
و اگر خانوادهام موفق باشند، آنها را صدقه خواهند داد تا برایم سودمند باشد...
🌍 مطمئن باش که دنیا برای من غمگین نخواهد شد...
حرکت دنیا متوقف نخواهد شد...
اقتصاد ادامه خواهد داشت...
و شغل من به کسی دیگر سپرده خواهد شد...
و اموالم به وارثان به صورت حلال خواهد رسید...
در حالی که من باید بابت آنها حساب پس بدهم!!!
اندک و بسیار،
ریزه و درشت...
❗ اولین چیزی که پس از مرگم از دست خواهم داد، نام من است!!!
بنابراین وقتی که میمیرم، درباره من خواهند گفت "جنازه کجاست؟"...
و مرا به نامم نخواهند خواند...!
وقتی که میخواهند بر من نماز بخوانند، خواهند گفت "جنازه را بیاورید!"
و مرا به نامم نخواهند خواند...!
وقتی که میخواهند دفنم کنند، خواهند گفت "مرده را نزدیک بیاورید"
و اسمی از من نخواهند برد...!
بنابراین، نسبم و قبیلهام مرا فریب نخواهد داد، مقام و شهرت من نیز مرا فریب نخواهد داد...
چه دنیای حقیری است و چه بزرگی چیزی که به سوی آن در حال حرکت هستیم...
💔 پس ای کسی که اکنون زندهای... بدان که غم و اندوه برای تو سه نوع خواهد بود:
1️⃣ کسانی که سطحی تو را میشناسند، خواهند گفت "بیچاره..."
2️⃣ دوستانت برای ساعاتی یا چند روزی غمگین خواهند شد، سپس به صحبتها و حتی خندههایشان باز خواهند گشت.
3️⃣ غم و اندوه عمیق در خانه
خانوادهات یک هفته، دو هفته، یک ماه، دو ماه یا حتی یک سال غمگین خواهند بود...
سپس تو را در آرشیو خاطرات قرار خواهند داد!!!
📖 داستانت در میان مردم به پایان رسیده است
و داستان واقعیات که آخرت است آغاز شده است...
از تو زایل خواهد شد:
1️⃣ زیبایی...
2️⃣ مال و ثروت...
3️⃣ سلامتی...
4️⃣ فرزند...
5️⃣ خانهها و قصرها...
6️⃣ همسر...
و هیچ چیز جز عملت با تو باقی نخواهد ماند.
🌟 زندگی واقعی آغاز شده است
و پرسش اینجاست:
❓ اکنون برای قبر و آخرتت چه چیزی آماده کردهای؟
این حقیقتی است که نیاز به تأمل دارد...
پس بر آن باش که:
1️⃣ فرائض را به جا آوری...
2️⃣ نوافل را انجام دهی...
3️⃣ صدقه پنهانی بدهی...
4️⃣ عمل صالحی انجام دهی...
5️⃣ نماز شب را بر پا داری...
شاید نجات یابی.
✨ اگر در یادآوری این مقاله به دیگران کمک کردی و اکنون که زنده هستی در امتحان دنیا به آنها پاسخ دادی،
در پایان وقت و گرفتن برگه پاسخ از دستت بدون اجازه پشیمان نخواهی شد!!!
اثر یادآوری تو را در ترازویت در روز قیامت خواهی یافت...
"و یادآوری کن، زیرا یادآوری برای مؤمنان سودمند است."
❓ چرا مرده صدقه را انتخاب میکند اگر به دنیا بازگردد؟
همانطور که خداوند فرموده است:
"پروردگارا، اگر مرا تا زمانی نزدیک به تأخیر اندازی، صدقه خواهم داد."
و نفرموده است:
به حج میروم
یا نماز میخوانم
یا روزه میگیرم.
علما گفتهاند:
مرده چیزی جز صدقه را یاد نمیکند مگر به خاطر عظمت آنچه بعد از مرگش از اثرات آن دیده است.
پس بسیار صدقه دهید، زیرا مؤمن در روز قیامت در سایه صدقهاش خواهد بود.
📌 از بهترین صدقههایی که اکنون میتوانی بدهی، 10 ثانیه از وقتت برای نشر این کلام است
شاید باعث هدایت کسی شود و هر حسنه به ده برابر میرسد.
اگر خواندن این متن را تمام کردی، خدا را یاد کن و آن را به اشتراک بگذار تا همه بهرهمند شوند،
یادآوری کن زیرا یادآوری برای مؤمنان و مؤمنات سودمند است.
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠
🍃💠
💠
📄 وصیت نامهٔ یک معلم
✍🏻حال که با دستی کوتاه و آرزوهایی بلند از محضر شما عزیزان مرخص می شوم، وصیت نامهٔ فرهنگی، آموزشی، اقتصادی و تجاری ام را به امید اجرای بند بند مفادش، خدمت شما سروران گرامی تقدیم می کنم. امید است با اجرای دقیق آن، روح سرگردان مرا بیش از پیش در انتظار «آرامش» نگذارید.
روی تابوتم بنویسید این آخر و عاقبت کسی است که ز گهواره تا گور دانش جست!...
تمام تقدیرنامه های مرا در مسیر قبرستان بریزید تا هیچ معلمی فکر نکند که این ها را می شود با خود برد.
بیمهٔ طلایی ام را بر سر قبرم بگذارید تا دیگران بفهمند که نتوانست مرا نجات دهد!.
دستانم را داخل تابوت بگذارید چون در دنیا هیچی نداشته ام!.
به صاحب خانه ام بگویید دیدی بالآخره حرفم را به کرسی نشاندم و صاحب خانه شدم. هرچند که خانهٔ جدیدم کمی کوچک و تاریک است، ولی لااقل دیگر مشکل اجاره خانه و پول آب و برق و گاز نخواهم داشت!.
به مقام عالی وزارت بگویید من کماکان منتظر بن کالای عید سال۹۲ هستم، بی زحمت آن را به آدرس مزارم ارسال نمایند!.
به مسئولین محترم وزارت آموزش و پرورش یادآوری کنید که در همان اولین روز فوت خود یکی از همکاران بازنشسته را در اینجا ملاقات کردم. بندهٔ خدا شدیداً از عدم پرداخت مطالباتش گلایه داشت، خواهشمندم آبروداری کنید و ما اموات تازه درگذشته را بیشتر از این در حضور آن ها خجالت زده نکنید. راستش را بخواهید از این می ترسم آنها یکدفعه مرا تا وصول مطالباتشان، به گروگان بگیرند!.
هدایت شده از ایمان و عمل صالح(معنویت)
خـ♥️ــدای بزرگ
میخواند مـ✋ــا را
♦️عاشقان وقت نماز است
♦️اذان میگویند
᪥࿐࿇🌹࿇࿐᪥
᪥࿐࿇🌹࿇࿐᪥
اذان مغرب به افق شهر رشت و استان گیلان
۱۴۰۳/۷/۱
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّه اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♦️اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
♦️اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
♦️اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه
♦️حَی عَلَی الصَّلاةِ
♦️حَی عَلَی الصَّلاةِ
♦️حَی عَلَی الْفَلاحِ
♦️حَی عَلَی الْفَلاحِ
♦️حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل
♦️حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌙
♥️لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌙
♦️التــ🤲🏻ـــــماس دعا♦️
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_
الهی من همانم بی پناهم....
بجز الطافتان راهی ندارم !
الهی گاه گاهی یک نگاهی....
به این عبده ذلیلت،"کن عطائی"
الهی من حقیرم،ناتوانم....
تویی سرور به این عالم،"خدایی"
الهی تو رئوفی ، مهربانی....
کریمی و رحیمی، "باصفائی"
الهی ماندگاری ، نازنینی....
تو پوشاننده هر عیب مائی
الهی آمدم دستم بگیری....
نیازم را ببین یا ربّ،"الهی..
اللَّهُــمَّ صَلِّ وَسَـــلِّمْ وَبَارِكْ على نَبِيِّنَـــا مُحمَّد
سلام شب یک شنبه تان بخیر و نیکی باشد آمین
┈┈┈••✦🍃❤️✦••┈┈┈
✍ جوابی که درست بود
🔹معلمی به یک پسر هفتساله ریاضی درس میداد.
🔸یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
🔹از پسر پرسید:
اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟
🔸پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت:
۴ تا!
🔹معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. با ناامیدی با خود فکر کرد:
شاید بچه درست گوش نکرده باشه.
🔸او به پسر گفت:
پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟
🔹پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود.
🔸این بار با شک و تردید جواب داد:
چهار.
🔹یأس بر صورت معلم باقی ماند. او بهخاطر آورد که پسرک توتفرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند.
🔸معلم با این فکر، مشتاق و هیجانزده از پسر پرسید:
اگر من یک توتفرنگی و یک توتفرنگی دیگه و یک توتفرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توتفرنگی داری؟
🔹پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت:
سه؟
🔸معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید:
حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟
🔹پسر بدون مکث جواب داد:
چهار!
🔸معلم ماتومبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید:
چرا چهار سیب؟
🔹پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت:
آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.
💢 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
قورباغه به کانگورو گفت: من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت: "عزیزم" چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: بهتر.
قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
این قصه ی زیبا از شل سیلور استاین مفهوم جالبی دارد.
«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد پر می شود. این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام می شود. نه که نتواند، دیگر نمی خواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع می کند و حتی برای آن می میرد اما آدم غیرمتعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر می دهد.
اگر شما مدتی ست که افکارتان تغییر نکرده، بدانید که این مدت فکر نکرده اید. آب هم اگر راکد بماند فاسد می شود!
آنچه ما را ویران می کند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه ی دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم.
به قول نیچه: «باورهای غلط از حقایق خطرناک, ویران کننده ترند.
دکتر صفری روانشناس
داستان_شب 💫
پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.
پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها میتابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژنرسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد.
وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: «این مرد که بود؟»
پرستار با حیرت جواب داد: «پدرتون!»
سرباز گفت: «نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
پرستار گفت: «پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
سرباز گفت: «میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود. وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد، تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»
پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقهزده بود، گفت: «آقای ویلیام گری...»
پی نوشت دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت، فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهایی نیستیم که در حال عبور از یک تجربهگذرای روحی باشیم بلکه روحهایی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
هدایت شده از منتظران نور
( حکایت گنجشک و عقرب )
دید گنجشکی به راهش یک شبی
با دو چشم زار و گریان، عقربی
گفت این گریه و ناله بهر چیست
اشک و آهت زین مسیر ازبهرکیست؟
گفت عقرب: قصد دارم زین گذر
بگذرم آن سوی رود ای چشم سر
مانده ام خسته که تا آید کَسی
دست من گیرد بَرد آن سو بسی
گفت گنجشک بر دو بال من نشین
تا بَرم آن سوی رود و آن زمین
چون فرود آمد به آن خاک و مسیر
گفت او را با زبانِ دلپزیر
شکر لله ما رسیدیم بی خطر
شکر کن ذات خدا شام و سحر
ناگهان نیشی ازبِزد بر پشت او
درد آمد گردن و هم مُست به او
گفت من خدمت نمودم بی ریا
از چه تو نیشم زدی ای بی وفا؟
گفت عقرب این دوچشمم آب است
سخت گریانم براین کاری که هست
خودپشیمانم ولی اکنون چه سود
ذات من بد باشد و تیره چه دود
من نِیم راضی ازین کردار خویش
می زنم بیگانه و هر یار، نیش
ذاتِ من نیکو نگردد زین خلل
کینه دارم با همه روز ازل
نیش من از راه جنگ و کینه نیست
می زنم تیشه به جانِ هرکه زیست
ای بسا آدم چو آن عقرب ز پیش
می زنَد هر بی گناهی تیغ و نیش
ذات اوپس فطرت وخواروسخیف
او برنجاند ز خود مردِ شریف
او نگردد روشن و اصلاح ودوست
چونکه ذاتش تیره تر ازهرعَدوست
ذاتِ بدبین کَی شود نیکو و پاک
بر دلش بادا همی نفرین و خاک
ای بسا خدمت کنی تو در جهان
نیش بینی از زبانِ ناکسان
نوش تو گردد چو نیشِ عقربی
درد بینی تو ز قوم و اقربی
عادل آن کَس قدر خدمت را ندید
ناسپاس است و زبون و هم پلید
✍عادل ویسی زاده