✍ جوابی که درست بود
🔹معلمی به یک پسر هفتساله ریاضی درس میداد.
🔸یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
🔹از پسر پرسید:
اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟
🔸پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت:
۴ تا!
🔹معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. با ناامیدی با خود فکر کرد:
شاید بچه درست گوش نکرده باشه.
🔸او به پسر گفت:
پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟
🔹پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود.
🔸این بار با شک و تردید جواب داد:
چهار.
🔹یأس بر صورت معلم باقی ماند. او بهخاطر آورد که پسرک توتفرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند.
🔸معلم با این فکر، مشتاق و هیجانزده از پسر پرسید:
اگر من یک توتفرنگی و یک توتفرنگی دیگه و یک توتفرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توتفرنگی داری؟
🔹پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت:
سه؟
🔸معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید:
حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟
🔹پسر بدون مکث جواب داد:
چهار!
🔸معلم ماتومبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید:
چرا چهار سیب؟
🔹پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت:
آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.
💢 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
قورباغه به کانگورو گفت: من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت: "عزیزم" چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: بهتر.
قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
این قصه ی زیبا از شل سیلور استاین مفهوم جالبی دارد.
«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد پر می شود. این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام می شود. نه که نتواند، دیگر نمی خواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع می کند و حتی برای آن می میرد اما آدم غیرمتعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر می دهد.
اگر شما مدتی ست که افکارتان تغییر نکرده، بدانید که این مدت فکر نکرده اید. آب هم اگر راکد بماند فاسد می شود!
آنچه ما را ویران می کند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه ی دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم.
به قول نیچه: «باورهای غلط از حقایق خطرناک, ویران کننده ترند.
دکتر صفری روانشناس
داستان_شب 💫
پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.
پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها میتابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژنرسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد.
وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: «این مرد که بود؟»
پرستار با حیرت جواب داد: «پدرتون!»
سرباز گفت: «نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
پرستار گفت: «پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
سرباز گفت: «میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود. وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد، تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»
پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقهزده بود، گفت: «آقای ویلیام گری...»
پی نوشت دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت، فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهایی نیستیم که در حال عبور از یک تجربهگذرای روحی باشیم بلکه روحهایی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
هدایت شده از منتظران نور
( حکایت گنجشک و عقرب )
دید گنجشکی به راهش یک شبی
با دو چشم زار و گریان، عقربی
گفت این گریه و ناله بهر چیست
اشک و آهت زین مسیر ازبهرکیست؟
گفت عقرب: قصد دارم زین گذر
بگذرم آن سوی رود ای چشم سر
مانده ام خسته که تا آید کَسی
دست من گیرد بَرد آن سو بسی
گفت گنجشک بر دو بال من نشین
تا بَرم آن سوی رود و آن زمین
چون فرود آمد به آن خاک و مسیر
گفت او را با زبانِ دلپزیر
شکر لله ما رسیدیم بی خطر
شکر کن ذات خدا شام و سحر
ناگهان نیشی ازبِزد بر پشت او
درد آمد گردن و هم مُست به او
گفت من خدمت نمودم بی ریا
از چه تو نیشم زدی ای بی وفا؟
گفت عقرب این دوچشمم آب است
سخت گریانم براین کاری که هست
خودپشیمانم ولی اکنون چه سود
ذات من بد باشد و تیره چه دود
من نِیم راضی ازین کردار خویش
می زنم بیگانه و هر یار، نیش
ذاتِ من نیکو نگردد زین خلل
کینه دارم با همه روز ازل
نیش من از راه جنگ و کینه نیست
می زنم تیشه به جانِ هرکه زیست
ای بسا آدم چو آن عقرب ز پیش
می زنَد هر بی گناهی تیغ و نیش
ذات اوپس فطرت وخواروسخیف
او برنجاند ز خود مردِ شریف
او نگردد روشن و اصلاح ودوست
چونکه ذاتش تیره تر ازهرعَدوست
ذاتِ بدبین کَی شود نیکو و پاک
بر دلش بادا همی نفرین و خاک
ای بسا خدمت کنی تو در جهان
نیش بینی از زبانِ ناکسان
نوش تو گردد چو نیشِ عقربی
درد بینی تو ز قوم و اقربی
عادل آن کَس قدر خدمت را ندید
ناسپاس است و زبون و هم پلید
✍عادل ویسی زاده
💜🌹🍀برمدارعشق🍀🌹💜
💖چه زیبا میشد این دنیا
🌹اگر شاه و گدا کم بود
💖اگر بر زخم هر قلبی
🌹همان اندازه مرهم بود
💖چه زیبا میشد این دنیا
🌹اگر دستی بگیرد دست
💖اگر قدری محبت را..
🌹به ناف زندگانی بست
💖چه زیبا میشد این دنیا
🌹کمی هم با وفا باشیم
💖نباشد روزگاری که...
🌹نمک بر زخم هم پاشیم
💖چه زیبا میشد این دنیا
🌹نیاید اشک محرومی
💖زمین و آسمان لرزد
🌹ز آه و درد مظلومی
💖چه زیبا میشد این دنیا
🌹شود کینه ز دلها گم
💖اگر بشکستن پیمان
🌹نگردد عادت مرد
💖گاهی برای رشد کردن
🌹باید سختی کشید،
💖گاهی برای فهمیدن
🌹باید شکست خورد و
💖گاهی برای به دست آوردن
🌹باید از دست داد...
💖خواستن اگرباتمام وجودباشد
🌹هیچ سدی نمیتواند مانع شود.
🌹دوازده نشانه بیداری روح
۱. لذت بردن از هر لحظه زندگی.
۲. شکرگزاری و قدردانی از آفریدگار در هر فرصتی.
۳. داشتن لبخندهای غیر ارادی.
۴. احساس پیوستگی با دیگر موجودات و طبیعت.
۵. عدم علاقه به هرگونه قضاوت در مورد دیگران.
۶. عدم علاقه به هرگونه قضاوت در مورد خودتان.
۷. توانایی برای از بین بردن هرگونه نگرانی و دلواپسی.
۸. عدم علاقه به هرگونه درگیری
۹. عدم علاقه به اینکه به کارهای دیگران فکر کنید و یا دلایل آن را بررسی کنید.
۱۰. تمایل زیاد به اینکه اجازه دهید زندگی خودش مسیرش را طی کند به جای اینکه مسیر آن را مشخص و تعیین کنید.
١١. تمایل به اینکه به طور همزمان تصمیم بگیرید و عمل کنید، به جای اینکه به تجربیات و ترس های گذشته خود رجوع کنید.
١٢. دستیابی به نیروی عشق ورزیدن به دیگران، بدون انتظار برای بازگشت
سلام بر زنده دلان
چهارشنبه
۱۴۰۳/۷/۴
🌺*✨لحظه عاشقی با خدا✨*🌺
اذان مغرب به افق محلی استان گیلان هم اکنون - چهارشنبه
🪴اللّهُ اَکبَرُ💦🌹
🪴 اللّهُ اَکبَرُ 💦🌹
🪴 اللّهُ اَکبَرُ 💦🌹از
🪴 اللّهُ اَکبَرُ 💦 🌹
🪴اشْهَدُ اَنْ 💦🌹
🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ💦🌹
🪴 اشْهَـــــدُ اَنْ💦🌹
🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 💦🌹
🪴 اشْهَـــــــــــدُ اَن 💦🌹
🪴محَمَّداً رَسُولُ اللّهِ💦🌹
🪴اشْهَـــــــــــــدُ اَنْ💦🌹
🪴محَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 💦🌹
🪴 اشْهَـــــــــــــدُ اَنْ 💦 🌹
🪴 علِیــــاً وَلِی اللّهِ 💦🌹
🪴 اشْهَـــــــــــــدُ اَنْ💦🌹
🪴علِیاً وَلِی اللّهِ 💦🌹
🪴حی عَلَی💦🌹
🪴الصَّلاةِ 💦🌹
🪴حی عَلَی💦🌹
🪴الصَّلاةِ 💦🌹
🪴حــــی عَلَی💦🌹
🪴 الْفَـــــــــلاحِ 💦🌹
🪴حــــــی عَلَی💦🌹
🪴الْفَـــــــــلاحِ 💦🌹
🪴حــــــی عَلَی💦🌹
🪴 خیرِ الْعَمَلِ 💦🌹
🌹🌹اذان مغرب به افق محلی رشت و استان گیلان هم اکنون 🌹🌹
🔅#پندانه
✍ در لحظه زندگی کن
🔹چند نفری که در جستوجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند:
استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و خیلی آرام و خشنود به نظر میرسی. لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟
🔸استاد گفت:
بسیار ساده است. من زمانی که دراز میکشم، دراز میکشم. زمانی که راه میروم، راه میروم. زمانی که غذا میخورم، غذا میخورم.
🔹آن چند نفر دلخور شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته.
🔸گفتند:
تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم، پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟
🔹استاد به آنها گفت:
زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید. زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید. زمانی که دارید میروید، به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.
🔸فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید. به این علت است که از لحظههایتان لذت واقعی نمیبرید. همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکردهاید یا نمیکنید.
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
✅ توصیـههای پدری به فرزنـدش در عصر اینترنـت
و تلنگرهای مؤثری برای همهی خوانندگان این متن
🔻ای فرزندم: بهراستی که گوگل ، فیس بوک ، تویـتر ، واتسـاپ و همهی برنامههـای ارتباطـی؛ بحر عمیقـی هستند که اخلاقِ بزرگان در آن تبـاه شده و صاحبـان خِرد و اندیشـه - جوان و پیر - در آن گرفتـار شدهاند و امواج این دریـا، حشمت و حیای پاکان و نیکان را غرق خود کرده و اخـلاق مداران زیادی را هلاک و نـابود کرده است !!!
از زیـاده روی کردن در استفـاده از آن مواظب باش ، و همـانند زنبور عسل باش که به غیر از صفحـات پاک آن ننشین ؛ تا به خود و دیگران نفع و سود برسـانی ...
👈 ای فرزندم: همـانند مگس نباش که بر روی هر چیز ناپاک و کثیفـی می نشیند ، بدون آنکه بداند بیماریها را انتقال میدهد ...
👈 ای فرزندم : اینترنت و دنیای ارتباطات بازار بزرگیست که هیچکس کالای خود را مجانی در آن عرضه نمیکند و قطعا عوضی میخواهد! هستند کسانیکه در برابر عرضهی کالای خود ، نابودی اخلاق را میخواهند و هستند کسانیکه تشویش اذهان عمومی را دنبال میکنند !!
و کسانی که بدنبال کسب شهرت و نام هستند و کسانی هم خیرخواه مردم هستند ...
در این آشفته بازار ، هیچ کالایی را قبل از تحقیق و تفحُّص نخرید ...
👈 ای فرزندم: مبادا کە درِ هر روابطی را بگشایی ، زیرا بعضی از این روابطها دام و تله ، هکر و سبب نابودی و هلاکت هستند !!!
👈 ای فرزندم: از نشر اکاذیب و شایعه پراکنی پرهیز کن ، از کپی برداری و چسپیدن به محرمات دوری کن ...
بدان که کالا در میان خوبی و بدیها عرضه و ارائه میشود ، قبل از عرضهی آن ، کالای خود را انتخاب کن ...
👈 ای فرزندم: قبل از مشارکت در هر پروژهای ، بیاندیش که رضایت خدا یا خشم خدا در آن هست!؟
👈 ای فرزندم: بیپروا اعتماد نکن ، و مردم را بنا بر نوشتههایشان قضاوت نکن ، زیرا انسانها موجوداتی ناشناختهاند !!!
آنان نقاب پوشانی هستند که خود را با اخلاق جلوه میدهند ، کلمات و ادبیات شیوایی دارند و راست راستکی دروغ می گویند !!
چه بسیارند آنانـی که ادعای خداشناسی و دینداری میکنند و در پردهدری و بی شرمی سرآمدند !!
چە بسیارند کسانـیکە ظاهری آراسته و سرشتی ناپیراسته دارند !!
چە بسیارند کسانـیکە ظاهری بخشنده و باطنی بخیل و خسیس دارند !!
و چه بسیارند دلیرمردانی که در بُزدلی و ترسویی بی رقیبند !! مگر کسانی که خدایشان رحم کند.
👈ای فرزندم: از بکار گرفتن نام مستعار بپرهیز ... زیرا صاحبان نام مستعار از اعتماد بنفس برخوردار نیستند ؛ بر کسی که به خود اعتماد ندارد ، اعتماد نکن.
توصیه میکنم از نام مستعار استفاده نکنید ، زیرا خداوند بر هر سرّ و اسراری آگاه است.
👈ای فرزندم: فوش و ناسزای دیگران تو را به گفتن فحش و ناسزا وا ندارد ، زیرا او خود را می نمایاند و تو خویش را ؛ و خداوند فراتر از همه مراقب و حسابگر است.
👈ای فرزندم: هرآنچه مینویسی بخوان ، زیرا تو که مینویسی ملائک هم مینویسند؛ و خداوند فراتر از همه مراقب و حسابگر است.
👈ای فرزندم: هراس انگیزترین چیزی که در دریای اینترنت بدان هراسانم ، افتادنت در دام گناه و فجور و انحراف است.
اگر در این دریا خود را بدور از این انحرافات یافتی ، آن را در خدمت کردن به خود و جامعهات بکار بگیر و برای نشر دین تلاش کن ، و اگر خود را غرق شده در این دریای بیکران دیدی ، از دنیای انترنت فرار کن بسان شکاری که از دست کفتار درنده در میرود ، که اگر این کار را نکنی آتشِ جهنم مٲوی و دشمنات مولایت خواهند شد.
👈ای فرزندم: " غفلت و شهوت " از مهمترین راههای ورود شیطان به جسم و دل آدمی هستند ، که بر حسبِ بدِ قضا [غفلت و شهوت] از پایههای استوارِ اینترنت و فضای مجازی هستند ...
فضای مجازی نه برای "غفلت" ، بلکه برای "خدمت" بنا شده است ، آن را بکار گیر تا بکارَت نگیرد ...
با آن " بساز " تا " نابود"ت نکند ...
آن را " دلیلی" برای خود کن ، تا دلیلی "بر" تو نشود.
❤️هدایت و توفیق همگی را از خداوند خواهانیـم.🤲
🍃🌺🍃التماس دعا🌺🍃
✍داستانی بسیار آموزنده
🍃خواندن این داستان را به همه
مخصوصاً جوانان توصیه می کنیم🍃
🔻امروز که از خواب بیدار شدم، حس بدی داشتم، احساس کردم بیمارم، یک کم فکر کردم واقعاً بیمار بودم، رفتم بیمارستان دکترها من را نگاه کردند، گفتم:چی شده آقای دکتر، یعنی خوب نمیشم؟ جواب دادند:نه! گفتم:بروم خارج چی، آنجا دکتر متخصص وجود دارد، باز جواب دادند: بیماریت لاعلاج هست و هیچ جایی درمان و راه چاره ای برای درمان بیماری ات وجود ندارد، خیلی ناراحت شدم و بسیار ناامید به خانه بازگشتم و وقتی دیدم بیماری ام خوب شدنی نیست، اولین کاری که کردم رفتم از همه حلالیت خواستم، بعد به عبادت و توبه و استغفار با الله مشغول شدم، نمازهایم قضا نمی شدند، رفتارم را درست کردم و با همه مهربان شدم و به فکر نیازمندان بودم و در حد توانایی مشکلات آنها را حل می کردم، مردم همه از من راضی و خوشنود بودند، یک روز دوستم از من پرسید: حالا کی قرار هست بمیری، گفتم معلوم نیست، چند روز دیگه یا شاید هزار روز دیگه! پرسید مگر بیماری ات چیه؟ در جوابش گفتم:”مرگ“
بیماری ای که همه به آن مبتلا هستند! و هیچ درمانی ندارد... زمان و مکان مشخصی ندارد...دلیل واضحی ندارد...عمر مشخصی ندارد...ناگهان می آید و شما آن را درک نمی کنید:
»الله متعال می فرماید:
{وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ}
«سکرات مرگ(سرانجام فرا می رسد و) واقعیت بهمراه می آورد. هان! این همان چیزی بود که از آن کناره می گرفتی و می گریختی»
📖(ق/19)
👈»برادران و خواهران مسلمان!
کدام یک از ما می دانیم که کی مرگ سراغ ما می آید! در زندگی همه ی ما اتفاقاتی رخ می دهند که گاهاً تکرار شدنی هستند، اما تنها این”مرگ“است که فقط یک بار سراغمان می آید و فقط یک بار آن را تجربه خواهیم کرد، فکرش رابکنید که این حادثه بیشترین چیزی است که در دور و بر ما رخ می دهد اما کمترین کس از آن پند می گیرند و متاسفانه اغلب از آن غافل هستند، انسان برای سفر زندگی ره و توشه و مقدمات فراهم می کند اما اگر به او بگویند سفر مرگ تکرار نمی شود، باز هم برای این سفر بزرگ توشه ای فراهم نمی کند.
»آماده دریافت مرگ باشید!
قبل از آنکه بر سر شما نعره بزنند!
»قبل از آنکه بگویی:
”پروردگارا مرا(به دنیا)بازگردانید“
📖 (مومنون/99)
»و قبل از آنکه بگویی:
”کاش من خاک می بودم“
📖(نباء/40)
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
🔘 الو سلام حاج آقا / ۲۴
💫🟢 سلام بفرمایید.
⁉️ حاج آقا «شبهای پیشاور» چه کتابی است؟
💫🟢 شبهای پیشاور حاصل ده جلسه مباحثه و مناظره «سلطان الواعظین شیرازی» با دو نفر از اکابر علمای اهل سنت کابل از شهر «ملتان» به نامهای «حافظ محمد رشید» و «شیخ عبدالسلام» است.
⁉️ سلطان الواعظین شیرازی که بود؟
💫🟢 «سید محمد اشرف شیرازی» معروف به سلطان الواعظین شیرازی در سال ۱۲۷۶ شمسی در تهران متولد شد و از دوران طفولیت به آموختن علوم دینی پرداخت. او پس از گذراندن تحصیلات سطوح عالی در حوزه علمیه قم و تسلط بر فنون بیان، وعظ و خطابه به کشورهای مختلف مسافرت کرد و به تبلیغ مذهب شیعه پرداخت.
⁉️ کتاب شبهای پیشاور ثمره سفرهای تبلیغی اوست؟
💫🟢 بله. سلطان الواعظین در سفر به هندوستان به دعوت «محمد سرور خان» از رجال متنفذ شیعه در پیشاور ـ که اکثریت اهالی آن را مسلمانان و از برادران اهل سنت تشکیل میدادند ـ سفر کرد و در آنجا به منبر رفت و در اثبات امامت سخن گفت. روزی دو نفر از بزرگان اهل سنت به ملاقات او آمده و تقاضای بحث و گفتگو کردند و بدین وسیله مجلس مناظره در منزل «میرزا یعقوب علی خان قزلباش» از رجال با نفوذ پیشاور تشکیل شد و ده شب متوالی بعد از نماز مغرب تا طلوع فجر به درازا کشید. در این جلسات دویست نفر از رجال شیعه و سنی و چهار نفر از ارباب جراید حضور یافته و گفتگوی هر شب را نوشته و در نشریات منتشر میکردند. سلطان الواعظین بعدها مطالب منتشره این شبها را از نشریات جمعآوری و مرتب کرد و در کتابی با عنوان شبهای پیشاور منتشر نمود. اولین جلسه مناظره در تاریخ ۱۳۰۵/۱۱/۶ برگزار شد. وی در این هنگام سی سال داشت.
⁉️ شبهای پیشاور حاوی چه مطالبی است؟
💫🟢 در این مناظرات سلطان الواعظین با بیانی شیوا و متقن و در عین حال بسیار مؤدبانه و نجیبانه به دفاع و اثبات مذهب شیعه پرداخته و در احتجاجات خود فقط به کتب معتبر اهل سنت استناد میکند. در واقع یکی از مزایای این کتاب استناد به کتب عامه برای اثبات حقانیت شیعه است.
⁉️ ثمره این مناظرات چه بود؟
💫🟢 مناظرات سلطان الواعظین به دلیل انتشار در جراید به معرفی مذهب شیعه در آن منطقه انجامید و در پایان شب دهم نیز، شش نفر از رجال، ملاکین و اصناف محترم اهل تسنن حاضر در جلسه به مذهب شیعه پیوستند.
⁉️ مناظره علمای شیعه و سنی فی نفسه قابل ستایش است؟
💫🟢 بله همینطور است. گفتگو و جدال احسن با هدف کشف حقیقت علاوه بر رشد و هدایت، موجب افزایش صعه صدر، رفع سوء تفاهمات، نزدیکی دلها به یکدیگر، تقریب بین مذاهب و وحدت اسلامی میشود.
💫🌷 ممنون حاج آقا
✍️ اکبر مظفری
📚 برداشتی از کتاب: شبهای پیشاور، ج 1، (آغاز سفر)، تالیف: سلطان الواعظین شیرازی رضوان الله علیه، با تحقیق و تعلیقات پژوهشگران زیر نظر دکتر آیت پیمان
#شبهای_پیشاور
تاخدا هست،،،
کسی تنهانیست،،،
من اگر گم شده ام،،،
تو اگر خسته شدی،،،
در پس پرده ی اشک من وتو،،،
مأمن گرم خداست،،،
او همین جاست،،،
کنار من و تو،،،
سال ها منتظراست؛
تا به سویش بدویم از سرشوق،،،
تا صدایش بزنیم ازسر عجز،،،
و بفهمیم که او مونس واقعی خلوت ماست....
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘