🌹🌹🌹🌹حدیث 30367
آزمایش دینداران با 6 خصلت
1560 - وَ قالَ اَمِيرُالْمُؤْمِنيِنَ عَلِىّ عليه السلام: سِتَّةٌ يُخْتَبَرُ بِها دِينُ الرَّجُلِ: قُوَّةُ الدِّينِ، وَ صِدْقُ الْيَقِينِ، وَ شِدَّةُ التَّقْوى، وَ مُغالَبَةُ الْهَوى، وَ قِلَّةُ الرَّغْبِ، وَ الْاِجْمالُ فِى الطَّلَبِ.
شش چيز است كه دين مرد به آن آزمايش مى شود: 1- دينِ استوار و محكم داشتن 2- يقين راست و درست داشتن 3- تقوى و پرهيزگارى قوى داشتن 4- بر هوى و هوس غلبه كردن 5- (به دنيا) كم رغبت بودن 6- و در طلب (روزى) به كم قانع شدن.
کتاب احادیث الطلاب ص 439
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
بسم الله
روز_۶
📣 هر روز مطالبه_گری_از_خدا
👈 لااقل بقدر ۵ دور تسبیح
👈 تعجیل در فرج آقا جانمان را از خداوند مهربان درخواست کنیم ان شاءالله، با ذکر :
"اللهم عجل لولیک الفرج"
📌بنده با یقین کامل دارم امروز هم انجامش میدم
📌اگه زنده باشم خودم هر روز بدینوسیله انجام آنرا به شما هم یادآوری میکنم
پیش_بسوی_ظهور_ان_شاءالله
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
💠شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد:
🌙 چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟)
فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب میکنند و مرا به سوی خود میخوانند:
1- خدای تعالی از من واجبات را میخواهد.
2- پیامبر(ص) سنتش را
3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را
4- نفس از من شهوت
5- شیطان از من نافرمانی و معصیت
6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری
7- ملکالموت از من روح و جان
8- قبر از من بدن را میخواهد.
و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شدهام.📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
کانال معجزه شکرگذاری طهور
#قصه_دلبری قسمت_هجدهم برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها .. درشت نوشته بود.
.#قصه_دلبری
قسمت_نونزدهم
نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😔
دلم را برد ،
به همین سادگی...☺️
پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام .
نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ...
تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران .
پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد .
بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود.
وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت .
نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد .
اما برای آینده و زندگی مان نگران بود .
برای دختر نازک نارنجی اش 😅
حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»😕
باز یاد حرف بچه ها افتادم ..
حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس))
یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم!
محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود ..
برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️
پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !»
قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش .
هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد.
من هم با پدر و مادرم رفتم .
خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂
رمان_شهید_محمد_خانی ✨
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
کانال معجزه شکرگذاری طهور
.#قصه_دلبری قسمت_نونزدهم نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری ک
#قصه_دلبری
قسمت_بیستم
پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه .
وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»☺️
اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !»
تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت .
خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!😐😂
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع)
یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»🤔
گفت :«بله!»
در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود 😅
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد .
من که از ته دل راضی بودم
پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم .
مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»😁
کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا!
قار قار صدای موتورش در کوچه مان پیچید.
سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت.
نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود 😂
مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند .
نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند .
تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»🤔
گفتم :«از کجا می دونید؟»
خندید که «از کفشش حدس زدم !»😂
رمان_شهید_محمد_خانی ✨
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
افسوس همه برای حاجت شخصی به جمکران میروند و نمیدانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی دارد که برای تعجیل در فرج او دعا کنند،
چنانکه به آن آقا (که در اعتکاف مسجد کوفه بود) فرمودند:
«اینها که به اینجا آمده اند، دوستان خوب ما هستند، و هر کدام حاجتی دارند: خانه، زن، فرزند، مال، ادای دین، ولی 👈هیچ کس در فکر من نیست»📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
خود او در مسجد سهله و جمکران، در خواب و بیداری، در گوش افرادی از دوستانش بدون اینکه او را ببینند، فرمود:
«فرج من نزدیک است، 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═
آیت الله بهجت
رحمة الله علیه:
یکی از کسانی که خیلی علاقه به جمکران دارد و در آنجا کرامتها دیده، می گفت: در مسجد بودیم، امام_زمان صلوات الله علیه را دیدم و صحبتهایی فرمود، بالاخره آخرش فرمود:
«به دوستان ما، به دل سوختگان ما بگویید برای من دعا کنند»
مولا و سرورمان دیگه چه جوری از همه خواهش کنند که در قنوت و سایر مکانها و زمانها برای فرج ایشان دعا کنیم
تا وقتی ربنا آتنا و سایر ادعیه را میخوانیم خودخواهیم نه خداخواه، تقوای نفسانی داریم نه تقوای الهی، برای همین که هزار و اندی ساله که همچنان اندر خم یک کوچه ایم!!!📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
═✧❁🌸🌸❁✧═
🌹انتشار مطالب با ذکر صلوات🌹
@azkare_tahora
═✧❁🌸🌸❁✧═