eitaa logo
از خــانــه تــا خــدا
762 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مـــا ایــنـجــا مــیخوایـم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 💝آرامش به سبک اسلامی 💑 همسرداری و مهارت زناشویی 🤱تربیت فرزند و لذت مادری 💫ارتباط با ما @mfater1
مشاهده در ایتا
دانلود
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 جنگ با همه تلخی‌ها و زیبایی‌هایش تمام شد عمه در این سال‌ها تحصیلاتش را تکمیل کرد و گاهی در دانشگاه و گاه در حوزه تدریس می‌کرد . پدرم بعد از جنگ یکی دو سالی پریشان بود به‌سختی توانست ظاهرش را حفظ کند و خارج از مناطق جنگی بماند، با گروهی از اهالی روستا تعاونی راه انداخت، یک مرغداری و یک کارخانه کوچک روغن گیری اولین پروژه آنها بود. پدرم مرد جهادی بود و کارها را با سرعت پیش می‌برد ، گاهی ما هم برای کمک به روستا می‌رفتیم . همگی سوار ماشین جیپ می‌شدیم ، صفایی داشت ... و بین مسیر کلی خوش می‌گذشت... دوستش داشتم ، نمی‌دانم از چه زمانی شروع شد اما از وقتی‌که خودم را شناختم محبت مرتضی در وجودم حک‌شده بود . در تمام این سال‌ها او کنارم بود و با هم رشد می‌کردیم. وقت سربازی رفتن مرتضی که رسید به‌وضوح پریشان بودم صبح روزی‌که می‌خواست اعزام شود گوشه‌ی آشپزخانه داخل حیاط عصبی و بداخلاق کار می‌کردم معصومه خانم هم با حرف‌های تکراری و تذکرات زیادش اعصابم را به‌هم‌ریخته بود وقتی از آشپزخانه خارج شد سبد سبزی‌ها را با تمام قدرت داخل سینک کوباندم سبزی‌ها پخش شدند و عصبانیت من با یک بغض و اشک گرم ترکید... با گریه سبزی‌ها را جمع می‌کردم: _ لعنتی‌ها... لعنتی‌ها... حضورش را کنارم حس کردم: + چه کار می‌کنی با خودت ؟ چته تو پس ؟ با عصبانیت نگاهش کردم: _ هیچی نگو مرتضی عصبانیتم رو سرت خالی می‌کنما همان‌طور که یک ترب قرمز را گاز می‌زد دست‌هاشو بالا گرفت : +باشه باشه بابا تسلیم ما که داریم میریم طیبه خانم خلاصه خوبی هامون رو حلال کن بدی مدی که ندیدی... از لحن حرفش خندیدم گرفت ، همیشه می‌توانست مرا بخنداند . نمی‌دانستم چه بگویم فقط نگاهش کردم دوست داشتم بگویم : _ دلم برایت تنگ می‌شود ، زود زود نامه بده ، اما روم نشد... فقط نگاهش کردم و او هم همین‌طور چند ثانیه‌ای که برایم قد یک عمر طول کشید ... مرتضی به سربازی رفت و ما هم با درس و کارهای پدر مشغول بودیم و البته کتاب و کتاب و کتاب ، به مطالعه اعتیاد داشتم لذت کتاب خواندن و یاد گرفتن تنها چیزی بود که جای خالی مرتضی را برایم پر می‌کرد. نوروز سال شصت و نه هنوز چند ماه از سربازی مرتضی مانده بود همه به روستا رفتیم. من سال دوازدهم بودم و آماده کنکور می‌شدم از این‌که مرتضی چند روز اول تعطیلات نوروز پیش ما بود سر از پا نمی‌شناختم . در شلوغی منزل پدربزرگ و مادربزرگ تمام حواسم به‌راحتی مرتضی بود مثلاً اگر احساس می‌کردم تشنه شده سریع برایش آب می‌آوردم، سر سفره حواسم بود تا او غذا نمی‌گرفت لب به غذا نمی‌زدم و جالب این‌که او همه این ریزه‌کاری‌های مرا تعقیب می‌کرد و هر وقت چشم در چشم می‌شدیم با لبخند قدردان بود. آن نوروز برای اولین‌بار بعد از سال‌ها امیر را دیدم برای تبریک نوروز آمده بودند موهایش را فوکول زده بود انگار مثل دخترها با بیگودی موهایش را لوله لوله کرده بودند ، با پیراهن و شلوار سفید که ده تا پیله داشت ... با بچه‌ها حسابی به مدل موهایش خندیدیم و با تذکر مرتضی خودمان را جمع کردیم . امیر پسر یکی از اقوام بود که نسبت به بقیه اهالی روستا متمول تر بودند ، پدرش در میهمانی هم دائم در حال به رخ کشیدن دارایی خود بود. موقع پذیرایی من هم ظرف آجیل را چرخاندم وقتی پذیرایی کردم با لب‌ولوچه آویزان به آشپزخانه بازگشتم مرتضی جلوی در آشپزخانه مهربان گفت : +چی شده باز تن صدایم را آرام کردم و نزدیکش رفتم و گفتم : _ این امیرخان هیز با چشماش داشت قورتم می‌داد هیچ خوشم نمیاد ازشون ... مرتضی با خنده علامت سکوت را نشان داد و گفت : +برو داخل آشپزخانه‌ و تا نرفتن بیرون نیا خودم جمعش می‌کنم نگران نباش ... رفتم داخل ، با بودن او که نگران نبودم... زیر لب لبخند می‌زدم ... مرتضی که باشد حال من روبه‌راه است... آن روزها به‌واقع بچه بودیم نمی‌دانستیم که چند ماه دیگر سرنوشت چه بازی پیچیده‌ای را با ما شروع خواهد کرد ...
در فرهنگ آن سال‌های قوم ما ازدواج دخترها زیر هجده سال محقق می‌شد ، پدرم اصرار داشت که طیبه باید وارد دانشگاه شود بعد به خواستگاران اجازه ورود خواهم داد ، از دور و نزدیک می‌شنیدم که فلانی مرا زیر نظر دارد و همیشه خیلی قاطع و محکم نظر می‌دادم که : _قصد ازدواج ندارم... اما به ‌واقع داشتم ، با همه سلول‌های وجودم طالب ازدواج با مرتضی بودم ، این واقعیتی بود که نمی‌شد از آن چشم پوشید. از این‌که عشق مرتضی را در کنج قلبم داشتم احساس خوشبختی می‌کردم اما همیشه این تردید در من بود که آیا به همان میزان که او را می‌خواهم مرتضی هم مرا دوست دارد ؟ نشانه‌ها ، نگاه‌های یواشکی ، خنده‌ها همه نشان از واقعیت می‌داد ، اما هیچ‌گاه مستقیم مطرح نکرده بود و این بر پریشانی من اضافه می‌کرد. چند روز از عید نوروز گذشته بود یک روز بنا بر رسم محله خانم‌های چند خانواده غذا پختند و وسیله برداشتند و ناهار را به کنار رودخانه و باغات زیتون بردیم ، بچه‌ها بازی می‌کردند و زن‌ها و مردها آجیل می‌خوردند. به‌خوبی به یاد دارم که آن روز از صبح حرکت کردیم مرتضی دستپاچه و مضطرب بود حتی کمی عصبی ، نگاهش را از من می‌دزدید و به بقیه کمک می‌کرد ، فردای آن روز باید برمی‌گشت پادگان و برای همین من هم حال‌ و روز خوشی نداشتم. مردها تاپ بزرگی انداختند و خانم‌ها به نوبت سوار می‌شدند ، شعر می‌خواندند و از هیجان جیغ می‌کشیدند ، من هم سوار شدم و بابا چنان تاپم داد که از ترس جیغ کشیدم ، در همان حال جیغ و هیجان چشمم دنبال مرتضی بود که محو تاب خوردن من و نگران ترسیدنم می‌گفت : _دایی یواش ... یواش ... دلم غنج می‌رفت برای همه محبت‌ها و دلواپسی‌هایش. تاپ ایستاد هنوز صورتم گر گرفته بود و هیجان داشتم ، بقیه با تاپ مشغول بودند ، مرتضی با هیجان نزدیکم شد و گفت : _پشت سر من بیا کارت دارم ... با تعجب نگاهش کردم و بی‌اختیار پشت سرش راه افتادم ، لابه‌لای درختان زیتون پیش رفت و من هم‌پشت سرش به‌جایی رسیدم که از دیده‌ها پنهان بودیم ایستاد و با خجالت ، هیجان و دست‌پاچه گفت : _طیبه می‌دونی که فردا باید برم پادگان سرم پایین بود و با خجالت گفتم : +بله ، خیرپیش ، برو به‌سلامت ... _می‌خواستم قبل‌از رفتن یه چیزهایی بهت بگم اما فرصتش نمی‌شد برای همین همه رو توی این دفترچه نوشتم ... دفترچه کوچکی را به طرفم گرفت . نگاهم به دست‌ها و دفترچه خیره بود ، یک آن تصویر پدرم از جلوی چشم‌هایم رد شد ... با همه عشقی که بهش داشتم اما می‌دانستم که این کارم بدون اجازه پدر صورت خوشی ندارد. با تمنا نگاهش کردم : +مرتضی نمی‌تونم اینو بپذیرم عذر خواهی می‌کنم ... شوک شده بود ... با چشم‌های گرد شده نگاهم می‌کرد : _طیبه من فکر می‌کردم که ما هر دو ... تمام وجودم تمنای خواستنش را فریاد می‌زد +می‌دونم چی می‌خواهی بگی اما منو درک کن بگذار همه‌چیز درست پیش بره... همه آن علاقه ای که به او داشتم مرا بی پروا کرده بود ، ادامه دادم : _حس منو نسبت‌ به خودت می‌دونی اما... سرم را پایین انداختم.... دست‌هاش را آرام پایین آورد ... چند قدم عقب رفت ... همین‌طور که داشت دور می‌شد گفت: _طیبه بدون که خیلی دوستت دارم و برای تمام شدن سربازی و رسیدن ب تو لحظه‌ شماری می‌کنم. نگاهش کردم و از عمق وجودم لبخند رضایت زدم ، او سریع رفت و من خیره به راهش مانده بودم... ناگهان صدایی به گوشم خورد : +چه صحنه‌ای دییییدم .... خدایش خیلی باحالید شما .... برگشتم با دیدن امیر حسی از خجالت و خشم بر من هجوم آورد فقط توانستم با غیض بگویم : +خیلی بی‌شعوری که نگفتی این‌جا هستی... خندید و به سمتم آمد و فقط یک جمله گفت: _بعداً معلوم می‌شه کی بی‌شعوره ... با عصبانیت به سمت خانواده‌ها حرکت کردم ... .. ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای راحت دل، قرار جانها! برگرد درمان دل شکسته‌ی ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست آقا برگرد 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 سلام🌷 😍امیدوارم حال دلتون عاااالی👌 باشه و زندگی تون منور به نور حضرت زهراسلام الله علیها✨🌼 ✅آیا شما هم دغدغه تربیت فاطمی وعلوی دارید؟؟؟؟ ✅آیا شما هم میخواهید از بچگی ،فرزندانتان عاشق ائمه علیهم السلام❤️ بشند و خودشون به دنبال الگوگیری از این بزرگواران باشن؟😍 ✅آیا شما هم دغدغه ی تاثیرپذیری دلبندانتون از الگوهای کارتونی و غربی رو دارید؟ 😳😏🤔 ✅آیا شما هم دوست دارید بچه تون یا حتی خودتون از درون ، تمایل به دینداری داشته باشید وتو وجودتون کللی انگیزه خدایی بودن،باشه...؟😎 پس خوش اومدید به کانالمون😊 https://eitaa.com/joinchat/2495611186C568c124186
✅جواب سوالات بالا وخیلی سوالای کاربردی تربیتی دیگه رو تو صوتایی که بارگذاری میشه می تونید پیداکنید 👌 ✅ان شاءالله مباحث استاد عباسی ولدی دراین کانال تقدیمتون میشه....🤲 مباحث خیلی ناااااااب👌 هست ‼️این بحث خیلی مهمه. 👈شما هم با نشر اون، توی آگاه کردن خونواده ها سهیم باشید. 📖هم بخونید 🎧هم گوش کنید 📱هم نشرش بدید. ✅ مادران زیادی بعد از آشنایی با این مبحث تربیتی و اجرایی کردن اون شاهد اتفاقات بسیار مبارکی در روند تربیتی فرزندانشون بودن ✅متن کامل سخنرانی و خلاصه ای از مباحث هم در کانال قرار داده خواهد شد که برای تثبیت مطالب کمک کننده ست.🗓📋 ✨🌷یاعلی علیه السلام مدد🌷✨
علاوه بر جلسات که با اهمیت و ضرورت این بحث کلیدی از زبان استاد عباسی ولدی آشنا میشیم😊 ✅میخوایم یه یا علی بگیم و با قصه گویی با رویکرد شخصیت محوری دست بچه هامونو تو دست مولاشون امیرالمومنین و پیامبر عزیزمون و حضرت مادر خانوم فاطمه ی زهرا بذاریم😍 و در ادامه ی مسیر و به مرور زمان بقیه ی امامان عزیزمون و آخرین امام که فرزند علی مولاست🤩 زنده ست و ما منتظرشون هستیم یعنی حضرت بقیه الله آقاصاحب الزمان...🔆🔆🔆 به لطف و یاری خدا،ما مادران، درکنار تلاش برای تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با سیره ی اهل بیت علیهم السلام، با قصه گویی و معرفی کامل و صحیح ائمه ی اطهار علیهم السلام، این فطری ترین شخصیت های عالم، به فرزندانمون زمینه ی الگوشدن و آرزوشدن این بزرگواران رو برای عزیزانمون فراهم می کنیم. حتتتتما بشنوید تا با فوت و فن قصه گویی آشنا بشید 🌿🌿🌿 ✅قصه هایی که در این کانال گذاشته میشه رو بشنویم و بخونیم و باتوجه به نکات جلسات قصه گویی وبا توجه به سن و شناختی که از روحیات و حساسیت ها و پیش زمینه های ذهنی و اطلاعات و دایره ی لغات و حتی جنس فرزندان دلبندمون داریم قصه ها رو انتخاب و تعریف کنیملازم نیست عییین قصه ای که گذاشته میشه تعریف کنیم😊 و می تونیم روی بخش هایی از داستان که با بازخوردی که در لحظه از فرزندمون می گیریم بیشتر مانور بدیم و برجسته تر کنیم ویا بعضی بخش های حاشیه ای رو مطرح نکنیم یا سریع تر ازش عبور کنیم. برای بچه های کوچک تر میشه قصه های کتاب داستان هایی که ادبیاتش مناسب سن بالاترهست رو بافنون قصه گویی ساده تر و خلاصه تر کنیم و تعریف کنیم😍 قطعا اوایلش سختی داره ولی اجرش محفوظه و البته این قصه گویی ها و وقت گذاشتن ها کلللی رابطه ی عاطفی ما و فرزندمون رو تقویت می کنه😍🤩 و کللی در مدیریت مصرف رسانه و تلویزیون موثره و البته وقتی به مرور نتایج شیرینش رو میبینیم همه ی این سختی ها فراموشمون میشه❤️❤️❤️ به امید یاری مولامون در مسیر مادری... یاعلی❤️ ـــــــــــــــ
*بسم الله الرحمن الرحیم * *نکاتی از * *حجةالاسلام عباسی ولدی* 1⃣ در بحث تربیت (چه فرزند و چه خویش) و در انتقال مفاهیم تربیتی به مخاطب به صورتی که کاملا درک و پذیرفته شود و با طیب خاطر و تمایل کامل انتقال پیدا کند، قطعا بهترین و سریعترین و در دسترس‌ترین روش تربیتی، *"تربیت الگویی"* خواهد بود.☺️ 2⃣ کلیدی ترین و غیر قابل تکرارترین و تاثیرپذیرترین مقطع تربیتی ، *مقطع زیر هفت سال* است👩‍👧‍👦 شکل گیری بسیاری از رفتارهای پایه در مقطع زیر هفت سال اتفاق می افتد. و اساسا تربیت زیر هفت سال تربیت دوره میان سالی را نیز رقم می زند.👌 ✅ *این دوره، دوره آزادی کودک است نه رهایی!* 3⃣ انتقال مفاهیم تربیتی مانند گذشت، تواضع، احترام به والدین و حقوق دیگران، بخشش، تعبد(آمادگی برای انجام مناسک عبادی) و... باید در دوره زیر هفت سال  اتفاق بیافتد. با روشهای معمول تربیتی انتقال این مفاهیم سخت خواهد بود. ✅**راه میانبر برای این کار تربیت الگویی است.**🤓 4⃣ *"تربیت الگویی"* یعنی قراردادن فردی در زندگی انسان و تبدیلش به *"شخصیت محوری"* او در زندگیش. 5⃣ *"شخصیت محوری"* شخصیتی است که : ✅*اولا* من او را به شدت دوست دارم.😍 ✅*دوما* این شخصیت در نگاه من کامل و همه چیز تمام است.😌همه افعالش درست و از هر چه بیزار است قطعا نادرست است. 6⃣ *" شخصیت محوری"* دو کار مهم را انجام میدهد: ✅*اول.* علایق و تمايلات دورنی فرد را تغییر و مدیریت می کند. ✨کار شخصیت محوری ایجاد میل درونی است. تربیت اگر از درون اتفاق نیافتد و مبنای آن اجبار باشد با جامعه ای ریاکار روبرو خواهیم بود. تربیتی که براساس *مدیریت علایق و امیال درونی* صورت نگیرد نتیجه اش جامعه ای با عقاید مغایر رفتارش خواهد بود.😔 ✅*دوم.* شخصیت محوری با تغییر علایق و تبدیل انگیزه ها *"رفتار"* افراد را نیز تغییر خواهد داد، در کمترین زمان و با پایدارترین اثر و جامعترین محدوده. 7⃣ اهمیت *"شخصیت محوری"* از این منظر بسیار زیاد است. تربیت مادی گرای غربی *دقیقا از این طریق تربیت فرزندان ما را به دست گرفته اند* با خلق شخصیتهایی همچون مرد عنکبوتی، بت من و... و قرار دادن آنها در زندگی کودکانمان برای آنها الگو سازی میکنند😏 بحث بسیار مهم و اصلی *"شخصیت محوری"* همچون تنگه ای ست که ما آن را رها کرده ایم و اکنون به دست تربیت مادی گرای غربی افتاده!😔
8⃣ آفرینش روحی انسان یک آفرینش الهی است. *"فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ الله ذلِکَ الدّینُ القَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ الناسِ لا یَعْلَمُون"* روم/30 *"فِطْرَتَ الله"* یعنی *گرایش انسانها به خداو هر آنچه خدایی است.* عن زرارة، قال: سألت أبي جعفر عليه السلام عن قول اللَّه عزّوجلّ في كتابه: «فطرة اللَّه الّتي فطر الناس عليها.» قال: *فطرهم على التوحيد عند الميثاق على معرفته أنّه ربّهم. ثمّ قال: لولا ذلك لم يعلموا من ربُّهم و لا من رازقهم.* به امام باقر عليه السلام عرض كردم: آيه «فطرت خدا كه مردم را بر آن مفطور كرده است» به چه معناست؟ حضرت فرمود: همه را به هنگام ميثاق، بر توحيد مفطور كرد؛ بر معرفت ربوبيّت خويش. حضرت سپس فرمود: اگر اين چنین نبود، نمیدانستند پروردگار و رازقشان كيست. *گرایش های فطری* و آنچه در فطرت است محدود زمان و دوره خاص و حتی مکان نیست. 9⃣ امام باقرعلیه السلام در تفسیر "فِطْرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها" فرمودند: *"هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلِيُّ اللهِ إِلَی هَاهُنَا التَّوحِید"* بر طبق این روایت معرفت اهل بیت ضمن توحید است و توحید با ولایت کامل میشود. معرفت و گرایش به اهل بیت مسئله ای فطری است و باز هم محدود به زمان و مکان نیست. *"ان علی أمير المؤمنين ولي الله"* کاملا فطری است و روح انسان‌ها به آن گرایش دارد. معرفی شخصیت امیر المومنین *"آن گونه که هست"* قطعا برای کودک چهار ساله راحت‌تر خواهد بود . و گرایش کودک برای پذیرفتنش بیشتر.👌👌 حالا ما به جای این شخصیت، شخصیت های کارتونی و تخیلی را در زندگی کودک جایگزین می کنیم.😔😔😔 پایان جلسه اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 *شخصیت محوری، مهم‌ترین بحث تربیت* 🔻بحث تربیت دینی، تنگه ی اُحُدی دارد. علت شکست ما در احد تربیتی، رها کردن تنگه شخصیت محوری است! شخصیت محوری یعنی کسی که اولا من دوستش دارم، ثانیا از نگاه من همه چی تمام هست و هر کاری میکند، همان کار درست است. https://eitaa.com/joinchat/2495611186C568c124186
1180931_-211310.mp3
38.15M
✅جلسه اول شخصیت محوری (تربیت الگویی باالگوگیری از اهل بیت علیهم السلام ) ثواب گوش دادن این صوت 🎁هدیه به حضرت علی اصغر علیه السلام🌹🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه حدیث کسا کاری از گروه شعر و قصه در مسیرمادری نویسنده:زهرا محقق شاعر:پریسا غلامی 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. میدونین من کی ام؟ من یه در چوبی ام!! حتما تا حالا درهای چوبی زیادی دیدین! ولی من با همه درهایی که دیدین فرق می کنم! آخه من اون قدیم قدیما درِ خونه ای بودم که بهترین آدمای این دنیا توش زندگی می‌کردن. بهترین مادر و پدر دنیا، حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع). من میتونستم هرروز این پدر و مادر مهربون رو از نزدیک ببینم. مهمونای این خونه رو هم زودتر از همه می‌دیدم و گرمای دستاشونو حس می‌کردم . البته بعضی از مهمونای این خونه، یه جور دیگه دوست داشتنی بودن... اصلا وقتایی که نزدیکم می‌شدن تا از بین من رد بشن و برن تو خونه، از دیدنشون سیر نمی‌شدم. یکی از اون مهمونای دوست داشتنی پیامبر خوب خدا، حضرت محمد(ص) بودن. اون روز انگار، دوباره پیامبر مهمون خونه ما بودن. عجب روز خوبی!! صدامو صاف کردم تا به همه خبر بدم که پیامبر اومدن: تق تق، تق تق!! تق تق تق صدا میاد صدای آشنا میاد کیه کیه پشت دره؟ پیامبره پیامبره حضرت فاطمه(س) اومدن به استقبال پدرشون و من باز شدم. اما انگار پیامبر خدا حالشون مثل همیشه نبود. 😔 چون شنیدم که به دخترشون گفتن فاطمه جانم دختر عزیزم، یکم احساس ضعف میکنم میشه عبای منو برام بیاری؟؟ فاطمه جون، عزیزم دختر خوبِ بابا برام عبا میاری؟ همون کسا میاری؟ یه کم بعد دوباره یه نفر دستاشو آورد سمت من و به من یه ضربه کوچولو زد!! یه دست کوچولوی بامحبت بود. 😍 که هرروز چندبار به من ضربه میزد. تق تق تق صدا میاد صدای آشنا میاد کیه کیه پشت دره ؟ امام حسن، گل پسره امام حسن(ع) کنارم بودن. ایشون منتظر شدن تا مادرشون من رو باز کنن. وقتی مادرشون رو دیدن سریع گفتن سلام مادر عزیزم!! 😍 حضرت فاطمه(س) جواب دادن: سلام نور چشمم... سلام میوه ی دلم. 😍 امام حسن(ع) یکم دقت کردن به اطرافشون و بعد پرسیدن: مادرجون من عطر خوب پدربزرگم رو می‌فهمم ... بابابزرگ اینجان؟ 😍 حضرت فاطمه (س) گفتن : بله عزیزم، پدربزرگ اینجا زیر عبا نشستن امام حسن(ع) به سمت پدربزرگشون رفتن و گفتن: سلام سلام آقاجون منم بیام پیشتون؟ بله بیا حسن جان سرور بهشتیان دوباره یکم گذشت و این دفعه، یه دست کوچولوی دیگه به من ضربه زد. 😍 تق تق تق صدا میاد صدای آشنا میاد کیه کیه پشت دره؟ امام حسین، گل پسره حضرت فاطمه(س) منو باز کردن و امام حسین(ع) سریع گفتن سلام مادر عزیزم!! 😍 و مادر جواب دادن: سلام نور چشمم... سلام میوه ی دلم... 😍 امام حسین(ع) هم انگار فهمیده بودن که پیامبر مهربون داخل خونه هستن. گفتن: مادرجون من عطر خوب پدربزرگم رو می‌فهمم . و مادرشون گفتن: درست فهمیدی پسر عزیزم. پیامبر عزیز خدا اینجان. زیر اون عبا. امام حسین(ع) هم رفتن جلوتر و با خوشحالی گفتن: سلام سلام آقا جون منم بیام پیشتون؟ بله بیا حسین جان سرور بهشتیان و امام حسین(ع) هم کنار برادر و پدربزرگ عزیزشون زیر اون عبا نشستن. من حواسم کامل به سمت پیامبر و نوه هاشون بود که یه دفعه حس کردم یه آقای خوب و مهربون دستاشون رو به سمت من آوردن تا من رو بکوبن. واااااای بالاخره اومدن. 😍 کسی که دستاشون به اندازه ای قدرت داره که میتونن درخیبر رو از جا دربیارن، اما همیشه به من که میرسن، با مهربونی، ضربه آرومی به من می‌زنن. 😍 تق تق تق صدا میاد صدای آشنا میاد کیه کیه پشت دره؟ امام علی تاج سره حضرت فاطمه دستگیره منو گرفتن و باز کردن و صورت مهربون علی مولا رو دیدن. علی مولا گفتن: ای دختر خوب پیامبر خدا، سلام. 😍 حضرت فاطمه هم با لبخند جواب دادن: سلام ای ابالحسن و امیر مؤمنان. 😍 علی مولا گفتن: فاطمه جان، من عطر خوبی رو احساس میکنم. انگار عطر (برادرم و پسر عموم) پیامبر عزیز خداست. درسته!؟ حضرت فاطمه(س) گفتن: بله. پدر عزیزم پیامبر خدا اینجا هستن و کنار بچه ها، زیر عبا نشستن. علی مولا به طرف عبا رفتن و از پیامبر اجازه گرفتن که برن پیش اونا... (ادامه دارد) 👇👇👇
ادامه قصه حدیث کسا سلام سلام آقاجون منم بیام پیشتون؟ بله بیا علی جان ای امیرمومنان علی مولا هم رفتن زیر عبا و کنار پیامبر عزیز خدا وبچه های گل شون نشستن. حالا دیگه زیر اون عبا بچه ها و پدر و پدربزرگ عزیزشون رفته بودن. چقدر خوب بود اگه مادرشون حضرت فاطمه(س) هم کنارشون می‌رفتن . تو همین فکرا بودم که دیدم که حضرت فاطمه(س) هم به سمت اون عبا رفتن و به پدرشون گفتن: سلام سلام باباجون منم بیام پیشتون؟ بله بیا تو جونم دختر مهربونم و حضرت زهرا(ع) هم به زیر عبا رفتن و کنار خانوادشون نشستن. 😍 و من از دیدن مهر و محبت این خانواده لذت می‌بردم. چه صحنه ی شیرینی بود. خوش به حال اون عبا... وقتی که همه ی این ۵ نفر زیر عبا جمع شدن، پیامبر دو طرف عبا رو گرفتن و با دست راستشون به آسمون اشاره کردن و گفتن: خدایا! این ها همه خانواده ی من هستن. آدم هایی که خیلی دوستشون دارم. ❤️ خوشحالی شون خوشحالی منه. و ناراحتی شون ناراحتی من. خدایا خانواده من رواز هر بدی و زشتی دور نگه دار! ـــــــــ 🌿🌿🌿 من یه در ساده بودم و غیر از صحبت های آدم ها، چیز دیگه ای رو نمی شنیدم ولی بعدا از لابلای حرفای آدمای این خونه فهمیدم که خداوند دعای پیامبر رو قبول کرده بود و در جواب این دعا فرموده بود: خدای مهربون ما میگه به اون فرشته ها ملائک مهربونم ساکنای آسمونم کل زمین و آسمون خورشید و ماه و کهکشون کشتیای تو دریا هرچی که هست تو دنیا همه به عشق اینهاست پنج تن آل عباست جبرئیل (فرشته ی مامور رسوندن پیام خدا به پیامبر) پرسیده بود که این پنج نفر کیان؟ و خداوند جواب داده بودن که حضرت فاطمه و پدر و همسر و دوتا فرزندانشون جبرئیل، از خدا اجازه گرفت تا بیاد پیش خانواده پیامبر، و خدای مهربون هم بهش این اجازه رو داده بود. و پیامبر خوب خدا هم اجازه دادن که جبرئیل کنارشون باشن. بعد جبرئیل پیام خدا رو به پیامبرمون رسوند. گفت: سلام سلام پیامبر دارم براتون خبر خدا فرمود سلامی بعدم چنین کلامی کل زمین و آسمون خورشید و ماه و کهکشون کشتیای تو دریا هرچی که هست تو دنیا همه به عشق شماست پنج تن آل عباست و گفت که خدا خواسته که شما از هر بدی و زشتی پاک و پاکیزه باشید (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البت و یطهرکم تطهیرا) اما آیا قرار بود اتفاق دیگه ای هم برای این خانواده ی دوست داشتنی بیفته؟ خیلی دوست داشتم بدونم آخر این قصه چی میشه؟ تو همین فکرا بودم که شنیدم علی مولا میگن: ای پیامبر خدا! تو این دورهم نشینی ما زیر این عبا چه رازی هست؟ پیامبر گفتن: این دورهم نشستن ما کنار هم و این دعاهایی که خوندیم خیلی برای خدا عزیز و باارزشه. هرجا که شیعیان ما باهم بخونن این کسا اونجا میان فرشته‌ها اونا رو می‌کنن دعا و اگر کسی تو اون جمع مشکلی داشته باشه یا چیزی از خدای مهربون بخواد، خدا مشکلش رو حل میکنه و هرچیزی رو که بخواد اگه براش خوب باشه حتما بهش میده❤️ و بعد علی مولا باخوشحالی گفتن: بهتر از این نمیشه خوشبختیم ما همیشه من اون روز، تمااام این صحبت ها رو می‌شنیدم و خیلی خوشحال شدم. 🤩 می‌دونین چرا ؟ چون تو دنیا تنها دری بودم که می‌تونستم همیشه این مهربونی ها و این صحنه های قشنگ رو از نزدیک ببینم. تازه هربار که می‌خوام این قصه رو برای شما بچه های گل و دوستدار علی مولا تعریف کنم، خیلی هیجان زده میشم، 😍😍😍😍😍 چون میدونم که یه عالمه از فرشته های خوب خدا اومدن پیش شما و منتظرن شما دستای کوچولوتون رو بیارید بالا و دعا کنید. راستی! یادتون نره که حتما برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستید و دعا کنید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر زیبای حدیث کساء 🍃🍃🍃🍃🍃 مادرمون فاطمه یه رازی رو به ما گفت یه قصه‌ی واقعی برای شیعه ها گفت یه روز بابای خوبم اومد به خونه ی ما🌺 یه مهمون بهشتی با عطر و بوی گلها🌸 بابای مهربونم پیمبر خدا بود شبیه من همیشه عاشق بچه ها بود بابا بهم سلام کرد، سلام به روی ماهش👋 آدم دلش همیشه قرصه به تکیه گاهش💪 گفت که عبامو بیار، ضعف شدیدی دارم منو باهاش بپوشون، گفتم الان میارم تق تق تق در زدن! کی اومده به خونه؟ امام حسن که مثل یه دسته گل می مونه!💐 《امام حسن سلام کرد👋 ادای احترام کرد》 پرسید مامان خوبم به من بگو کی اینجاست؟ چه بوی خوبی میاد! عطر رسول خداست؟🌸 -آره گلم، اومده پدر بزرگت اینجا بیا ببین پیمبر نشسته زیر عبا❤️ -سلام پدر بزرگم! پیمبر مهربون👋 منم می تونم بیام؟ زیر عبا پیش تون؟☝️ پیامبر خدا گفت: سلام مهربونم بله، اجازه داری بیا عزیزِ جونم تق تق تق در زدن! کی اومده به خونه؟ امام حسین که مثل یه دسته گل می مونه!💐 《امام حسین سلام کرد👋 ادای احترام کرد》 پرسید مامان خوبم به من بگو کی اینجاست؟ چه بوی خوبی میاد! عطر رسول خداست؟🌸 -آره گلم، اومده پدر بزرگت اینجا بیا ببین پیمبر نشسته زیر عبا -سلام پدر بزرگم! پیمبر مهربون👋 منم می تونم بیام زیر عبا پیش تون؟☝️ پیامبر خدا گفت: سلام مهربونم تو هم اجازه داری، بیا عزیز جونم تق تق تق در زدن! جانِ پیمبــــر اومد🤩 امام اولِ ما، حضرت حیدر اومد 🤩 امام‌ علی سلام کرد پرسید بگو کی اینجاست؟ چه بوی خوبی میاد! عطر رسول خداست؟🌸 -مهمون داریم علی جان کنار بچه‌هامون نشسته زیر عبا دعا کنه برامون🤲 -سلام رسول خدا، ای خاتم انبیا اجازه دارم منم بیام به زیر عبا؟☝️ پیمبر خدا گفت: سلام ‌بهترینم تو هم‌ اجازه داری، رفیق و جانشینم مادرمون فاطمه کنار بچه ها رفت به دعوت پیمبر، اونم زیر عبا رفت دارن نگاه می کنن یه عالمه فرشته یه جمع آسمونی، زیر عبا بهشته وقتی همه اومدن، دیگه وقت دعا بود🤲 دست پیمبرِ ما، سمتِ آسمونا بود -ای خدای مهربون عزیزامو می بینی❤️ ما بنده های توییم، تویی که بهترینی❤️ این بنده های خوبت که اهل بیت منن پاکن و مهربونن، با بدیا دشمنن من کسی رو دوس دارم که دوستِ اون‌ها باشه عاشقِ بچه های حضرت زهرا باشه هر کی با اهل بیتم می‌جنگه و دشمنه منم دوسش ندارم چون که دشمن منه خدای مهربون‌ گفت: خورشید و کوه و دریا 🌞🏞🌊 هر چی که رو زمینه، یا توی آسمونا 🌤🌅🌠🏞 همه رو آفریدم فقط به عشق شما😍 شما که اهل بیتید، نشسته زیر عبا! جبرئیل از آسمون اهل کسا رو می دید یعنی اونا که بودن زیر عبا رو می دید پرسید خدای خوبم، اهل کسا کی هستن؟ اسم ‌اونا چیه که زیر عبا نشستن؟ -زیر عبا فاطمه س با پدر و همسرش اون دو تا بچه‌هاشن، نشسته دور‌ و برش از خدا پرسید میشه منم برم ‌پیش‌شون خدا اجازه داد گفت: برو سلام برسون بگو که کوه و دریا، خورشید و ماهِ زیبا هرچی که رو زمینه یا توی آسمونا همه رو آفریدم فقط به عشق شما شما که اهل بیتید، نشسته زیر عبا -سلام رسول خدا، سلام اهل کسا خدای مهربون گفت: اینو بگم به شما هرچی که رو زمینه یا توی آسمونا خورشید و کوه و دریا، پرنده های زیبا همه رو آفریده فقط به عشق شما❤️ شما که اهل بیتید، نشسته زیر کسا😍 امام علی با لبخند راز کسا رو پرسید💫 این که چرا نشستن زیر عبا رو پرسید پیمبر خدا گفت خوب یادتون بمونه هرکسی که یه روزی این قصه رو بخونه یادش بیاد عبا رو، صحبتای خدا رو❤️ غم از دلش می پره، گم می کنه غما رو 《خوشبخت و رستگاره هیچ غصه ای نداره》 لطف خدا بوده که خوشبخت و رستگاریم تو دل‌مون همیشه مهر علی رو داریم💚 شکر خدا که ما هم این قصه رو می خونیم شیعه ی اهل بیتیم، تو راه‌شون می مونیم ـــــــــــــــــ شاعر: خانم زینب احمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هُمْ فَاطِمَةُ وَأَبُوهَا وَبَعلُها وَبَنوها...🌿 💥معجزه حدیث کساء!! 🎥روایتی عجیب از بانویی که اعتقادی به اهل بیت نداشت ولی... حتما ببینید👌 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2495611186C568c124186 ┈‌┈•❣💐❣•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا