از خــانــه تــا خــدا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ #سخنرانی_دکتر_حبشی #جلسه_سوم ←موضوع→ "اقتدار م
✨﷽✨
سلام😊✋
شب تون بخیر و سلامتى 🌸🍃
ان شاالله که تنتون سالم ..
لبتون خندون..😊
حال دلتون خوب حوب 💖
و زندگیتون پراز سلامتی و عاقبت بخیری🌺🍃
و عشق و آرامـــش باشه🌼🍃
درخدمت شماعزیزان هستیم بایک بخش عالی وکاربردی #همسرداری🌷
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
#سخنرانی_دکتر_حبشی
#جلسه_چهارم
←موضوع→
"اقتدار مرد"
دیدید اطفال دختر چرا عروسک نگه می دارند⁉️ اسباب بازیش نیست مادری داره میکنه
نگه داریش میکنه نوازشش میده بغلش میکنه
دیدید دختر بچه ها👧 همه امورات و وسائل رو در نقش مامان و نی نی میبینن؟
این قابلمه بزرگه مامانشه این کوچیکه نی نینیشه . این لقمه بزرگه مامانشه این لقمه کوچیکه نی نیشه🥖 همه رو مامان نی نی میبیند
⇦میخواید لطافت رو در یه دختر چک کنید بهش یک بچه حیوان یا انسان نشون بدید باید هیجان نشون بده
وای مامان اینو!!🤩
هیجان نشون میده
الان به خودت نگاه کن خانم اگر یک کودکی نوزادی در آغوش یه خانواده ببینی میل داری به آغوشت بگیری؟به هیجان میای؟ #لطیفی
اگر گفتی اوه اوه وای وای .. مشکله از لطافت دور افتادی🚫
❉ بعد من میرم تو خوابگاه دانشجویان دختر میگم علاقه هاتون رو بگید
تکواندو، دفاع شخصی ...
میگم احیانا نظرتون راجع به دوخت و دوز و پخت و پز چیه؟🍳
اه اوه...
بچه چی؟
ای باباااا ...
خیلی مراقب این لطافت در برابر #جرئت و #جسارت باشید ✔️
❉ اما نکته دیگه ای که باید در باب جرئت و جسارت بهتون بگم اینه که وقتی فرزند دار شدید که توصیه میکنم #زود پدر و مادر بشید
بعضی ها میگن فوق لیسانس بگیریم بعد برا دکترا بعد از اون...
🔵نه عزیزم تو همین #جوانی فرزند دار بشید شش ماه یکسالی که از این شور و نشاط های زندگی گذشت برید پدر و مادر بشید
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
اثر این مطلب اینه که الان سرعت فاصله نسلی زیاده وقتی بچه یک نوجوان ۱۵ ساله شد که نباید بخوره به یه بابای ۵۰ ساله ۴۵ ساله... 😕
بابای جوان میخواد تا تعامل رفتاری، هم درکی، تفاهم اتفاق بیفته الان شما خودتون نگاه کنید پدر و مادرانتون اگه فاصله سنی زیادی از شما دارن نیازهای شما رو خوب #درک میکنن❓
💢شما شرایط اونا رو خوب درک میکنید؟ نمی کنید . فردا همین میشه مشکلات شما با فرزندانتون
پس توی همین جوانی فرزند دار بشید
کار ندارم ان شاءالله وقتی فرزند دار شدید وقتی فرزند جنسش پسر بود اینو نده دست مادر، این باباشو میخواد برای تربیت. ✅
◆پسر بچه ۲ ساله شما میره رو صندلی میخواد بپره مامان میزاره؟ نه عزیزم پات یه طوری میشه خودم بغلت میکنم . این باباشو میخواد بگه اینکه چیزی نیست پسر برو از تو اون طاقچه بپر...
جرئته باشه تا تشویقش کنه
پسر بچه شما با مامان بره کوچه و بازار که مامان دستشو ول نمیکنه نمیزاره چادرش رو رها کنه ...
🚗خیابان، ماشین خطر داره، از کنار دیوار، دست منو بگیر گم میشی . این باباشو میخواد
دست اینو نمیگیره، از روی جوب و جدول می پره. عادی رفتار کنه جسارت منتقل شده👌🏻
خب بریم سراغ ویژگی بعدی
⇦ آقایون سریع اند در حالی که سرعت برا زن سمه
یکی از ایراد های دائمی جنس مرد به زن چیه؟ بجنب، بدو، بیا، چقدر معطل میکنی، از کیه منتظرتم خستم کردی چقدر لف لف میکنی؛ من با شما جایی نمیام 🤦♂
◥در حالی که آقایون سرعت برا شما طبیعت وجود تونه برای زن این سمه
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
میدونید اگر #سرعت را تحمیل کردید به زن مانع شدید از دو چیز✌️
❶ لذت و بهرش رو تخریب کردید
شما خدمات رو به زن بدید با سرعت. نمیخواد
سریع لباس بپوش با ماشین بپر بالا🚙
میگه نه شما #عجله نده به من تو برو من خودم از روی استراحت میام😌
❷ آرامش و تمرکزش رو هم به هم میزند😣
👱♀خانم ها از #موش می ترسند چرا؟ یعنی اینقدر شناخت و تدبیر ندارند که موش قدرت آزار نداره؟🐭
👶شما یه نوزادی رو بزارید یه موش هم به سمتش رها کنید از روی بدن نوزاد هم بدود چه کارش میکند؟🐀
موش پنگالی دارد؟ گازی دارد؟
نعره ای میزند؟ گاردی میگیرد؟ یورشی میرود؟ ندارد🤷♂
موش دائم الفراره پس چرا خانم ها میترسند؟😱
🤯 این سرعت موشه که روان زن رو #متزلزل میکنه شما همون موش رو مهار کن توی یه قوطی و قفسی بینداز؛
نمیگه ببر میترسم 🐅
میگه کو؟🧐
🐀 بیارش ببینم بعد میگه علی بیرون نمیاد؟ حرکت نمیکنه اون سرعتِ اذیتش میکنه
یا خانم ها از سوسک 🦗 هم می ترسند هم متنفر اند . چرا❓
اساس زن چی بود؟ #لطافت و #طراوت سوسک برا تامین این ویژگی های اساسی زن چه نشانه منطبقی داره؟ هیچ❌
رنگ قهوه ای سوخته ☹️ اگر سوسک ها صورتی بودند آیا خانم ها اِبا میکردن؟ نه بعید نبود نگه داری هم بکنند!😳
🦗 این پاها و پرزها و شاخک ها همه قوی و زمخته از جای لطیفی هم که نمیاد 🤢
🦋یه #پروانه بیاد تو اتاق مرد بخواد بیرون کنه خانم نمیزاره چه کارش داری؟ وای چه خوش رنگه! 😍
این خوش رنگه، قشنگه، لطیفه از روی #گل 🌸اومده که لطیفه، پروانه بمیره جنازش رو دور نمیندازه لای دفترچش📖 ثبتش میکنه ، این لطیفه، مثل لطافتِ در زنه حرکتش هم که سریع و ناگهانی نیست
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
لذا خیلی از آقایون تو جریان زندگی با این انتظار سرعت مثل موش🐀 و سوسک تو روان زن می دوند و #آرامش زن رو میبرند
⇩⇩⇩
نشانه بعدی #شدت. آقایون شدید اند در حالی که خانم ها نرم و ملایم اند
◇ میخوایم با یه بچه غریبه آشنا بشیم
روش خانم چیه؟ نرم، ملایم. بیا ببینم عزیزم چه لباس قشنگی پوشیدی اسمت چیه؟
مرد بخواد همین کار رو بکنه بیا ببینم؟ گرفتش. بقیه لطفش چیه؟ پرتاب اش میکنه بالا بچه داره از ترس جیغ میزنه میگه یه بار دیگه بندازمت!
اون خانم گفت شوهر من محبت هاشم که مثل آدم نیست! گفتم چرا؟😳
گفت از کنارش دارم عبور میکنم یهو می پره با یه خشونتی سر منو میگیره لای بغلش بعد هم میگه چطووووری؟!! 🙋♂
میگم نکن اذیت میشم میگه محبت به تو نیامده! حیف من که میخوام به تو خوبی کنم!
در حالی که من #ملتمس محبتشم نه اینجوری شدید 😣
◇بزارید یه نکته خیلی مهمی رو بهتون بگم
تو جلسه آقایون مفصل در خصوص مسائل جنسی صحبت خواهیم کرد
اما اینجا همینو بدونید که نیاز جنسی برخلاف تصوری که در عموم رایجه در خانم ها بیش از آقایون هست 📈
زن ها به روابط جنسی ملتمس تر و حریص تر اند
📌اوج لذت جنسی یا حد ارضا آستانه اش دو برابر آقایونه در خانم ها؛ لذتی که یه زن میتونه از رابطه جنسی ببره هیچ مردی به پایش نمی رسد
زمان برداشت یعنی بتونه باقی بمونه در قله ارضا اش حداقل در خانم ها ده برابر آقایونه
🔍پس چرا با این بیشتر بیشتر زنان از بستر جنسی فراری اند؟ و اینطور گمان میشه که آقایون بهره بردارند خانوم ها بهره ده باید عکس این باشه!..
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
⇦علت اینجاست آقایون تو رفتار های جنسی شون هم سریع و شدید اند
🔅بریم ببینیم #سرعت و همچنین #شدت چه میکنه با روان زن مانع میشه از لذت و بهره، آرامش و تمرکز
بستر جنسی جای چیه؟ جای همین نتایجه. وقتی مرد با سرعت و شدت، لذت و آرامش رو از بستر جنسی ببره رابطه جنسی چه ارزشی داره برای خانم⁉️
تعریف خانم ها در رابط جنسی اینه ملتمس های فراری!
از یه طرف روانشون به شدت التماس داره و از یه طرف به خاطر رفتار مرد گریزان اند 🏃♀
◆اولین درخواست یک خانوم تو بستر جنسی چیه؟
هیجان به خرج میده؟ سرعت به خرج میده؟ سریع عریان میشه؟ نه، همه چیز را #کند و نرم و #ملایم میکنه ↗️
اولین درخواستش هم اینه میگه یه کم با هم حرف بزنیم؟؟
◆آقا چی میگه؟ میگه صحبت رو که بزار برا بعد ...
#سختی و محکمی
نشانه چهارم خانم ها سست و نازک و ظریف هستند دیدید آقایون از کارهای ظریف استقبال نمیکنن؟ 🤔
علی بیا این پارچه رو ببریم این تور رو بزنیم
بزن دیگه...
دست به اون میز نزن اون کار خودمه
اون کار سخته محکمه 💪
از صدای دِلِر خوشش میاد
میخ رو کوبیده دو تا چکش🛠 اضافه ام میزنه
◉ خانوم میگه چه صدایی راه انداختی پس من میرم بیرون کارت که تموم شد منو صدا بزن طاقت ندارم . این کارسخته...
به آقا بگو سفره جمع کن تو یه نوبت میخواد تکلیف سفره رو حل کنه
🍽ظرف ها رو روی هم میچینه سفره رو زیر بغل میزنه ببینه یه پارچی هم جا مونده بعید نیست با پاش بکشه بیاره
شما به خانوم بگو سفره جمع کن
با دو تا دستش دو تا ظرف نمیبره که یه ظرف رو با
دو دست میبره به خصوص اگر دیس باشه و سنگین
● بعد اون خانوم گفت آقای دکتر یه بار نشده من و شوهرم سر یه سفره بشینیم تا آخرش
گفتم چرا؟ با هم قهرید؟ دعوا و اختلافی دارید؟
گفت نه ترشی رو آوردم میرم سالاد رو بیارم ترشی رو خورده!🥗 میرم قیمه رو بیارم از سالاد نمونده! برنج رو که میارم من هنوز لقمه دومم ایشون میگه الهی شکر... و میره عقب‼️
◍ خب بگذریم با این نشانه ها معلوم شد اساس مرد اقتدار است. بریم ببینیم آیا آقاییون از این اقتدار استفاده درست میبرند یا خیر؟!!
این مبحث ادامه دارد
جلسات بعد را دنبال کنید...
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هشتم
با تمام علاقهای که بین ما بود اما همیشه مراقب حریمها بودیم .
خود مرتضی پسر باتقوایی بود که بیشتر از من دقت داشت ، اما از اینکه به او نزدیکتر شوم یا کنارش بایستم حس خوبی داشتم و دلم میخواست که این لحظات تکرار شود ، هرچند بعدش عذاب وجدان میگرفتم.
دو سه مرتبه وقتیکه غرق نگاهش بودم یا زمانیکه هر دو به یک موضوع میخندیدیم متوجه نگاهای متفکرانهی پدرم شدم و خجالت می کشیدم.
روزهای سختی بود کمبود آب ، غذا ، جای استراحت، آدمهای داغدار ، خلاصه در آن ویرانه تاریک هیچ نقطهی سپیدی به چشم نمیخورد بهجز محبت من به مرتضی که لحظه به لحظه بیشتر میشد .
بعد از نماز، سجده شکر طولانی داشتم بابت این روزها که کنار او گذر می کردم .
مادربزرگ و پدربزرگم شب زلزله تهران بودند اما خانه آنها نیمه ویران شده بود ، بخشی از خاطرات کودکی ما زیر خروارها خاک مدفون بود و تنها یک اتاق کوچک باقی مانده بود که این روزها در این اتاق زندگی می کردیم.
بعدازظهر آن شب خاص هر سه از خستگی سه روز کار سخت تقریباً بیهوش شده بودیم ، گوشه خانه ویرانشده مادربزرگ و پدربزرگ یکی دو ساعتی استراحت کردیم.
بابا با تکهای پارچه برای من جای خواب درست کرده بود که جلوی مرتضی معذب نباشم .
بعد از سه روز اوضاع در روستای ما قدری آرامتر شده بود برای پخش شام و سرکشی رفتیم و بازگشتیم از شام سادهای که پخش کرده بودیم مقداری مانده بود هر سه دور سفره نشستیم ، چراغ نفتی فضا را کمی روشن کرده بود.
بابا شروع به صحبت کرد:
_ مرتضی...
طیبه ...
من با شما دوتا چیکار کنم ؟؟؟؟
جرات نگاه کردن به کسی را نداشتم فقط سرم را پائین انداختم مرتضی با حیا گفت :
+ دایی جان چی شده مگه خطایی داشتیم خداینکرده !!!؟؟؟
بابا با صبوری ادامه داد ، معلوم بود برای بابا هم آسون نیست :
_ببینید بچهها من آدم مقیدی هستم وقتی میبینم که شما بهم علاقه دارید و این کشش رو حس میکنم نمیتونم دست روی دست بگذارم و شاهد باشم درحالیکه به هم نامحرم هستید نگاههای ...
مرتضی وسط حرف بابا پرید با خجالت تمام و صدایی که از ته چاه درمیآمد گفت :
+ دایی جان به خدا اینجوری هم نیست من و طیبه همیشه مراقبیم
_میدونم اما منم یه وظیفهای دارم دیگه ، تصویر بابات از جلوی چشمهام رد نمیشه ...
بابایم با بغض ادامه داد :
_مرتضی تو امانتی دست من ...
طیبه هم که نور چشمهام و یادگار حسرت زندگیمه
بغض بابا نرم ترکید اشکهای گرم و داغ هر سه جاری بود ...
چند ثانیه سکوت...
بعد بابا سرش را بالا گرفت و گفت :
_ یک سوال میپرسم و پاسخ واضح میخوام مرتضی تو قصد داری با عطیه ازدواج کنی ؟!
بدون اینکه نگاه مرتضی کنم حس کردم که برگشت و رو به سمت من کرد همینطور که صورتش به سمت من بود با من و من گفت:
+ بله دایی جان این آرزوی منه ...
بابا سریع از من پرسید :
_تو چی تو دلت میخواد زن مرتضی بشی ؟!
سرمو بالا آوردم :
+یعنی چی بابا جان وسط این خرابه تو این شرایط بین این مرگومیر آخه این چه سؤالیه؟؟؟
بابا کمی تندتر و بلندتر پرسید:
_ جواب من یک کلمه است تو هم دوست داری مرتضی رو یا نه ...
هنوز سنگینی نگاه مرتضی روی صورتم بود زیر نور کمسوی چراغنفتی صورت پدرم با آن چشمهای زمردینش میدرخشید ، اشکهایم را پاک کردم محکم و کمی عصبانی گفتم :
+ بله باباجان اگر این جواب تو این وضعیت کمکی میکنه بله منم بهش علاقه دارم ...
مرتضی و بابام با هم و همزمان نفس راحتی کشیدند ...
خنده ام گرفت از این همه هماهنگی دایی و خواهرزاده ...
غ
چشمهای بابام برق زد ...
یهو از جا پرید:
+ خب بچهها پاشید...
پاشید ...
یالا کارتون دارم پاشید ببینم...
هاجوواج نگاهش کردیم و بلند شدیم :
+اینجا را جمعوجور کنید ...
زود باشید ...
خودش دستبهکار شد...
داشت اتاق را مرتب میکرد با خنده گفتم :
+چیکار میکنی بابایی
انگار نمی شنید...
با مرتضی به کمکش رفتیم
همینطور که تندتند جمع میکرد نفسنفس زنان گفت :
_ میخوام اینجا رو جمع کنم آخه عقدکنون دخترمه...
هر دو به یک صدا گفتیم :
عقققد !!!!؟؟؟؟؟؟
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل که زنده باشد، هرخانه ای آباد میشود!
سلام 😊✋
صبح زیباتون بخیر ....
خانه ی دلتون آباد🌸🍃
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز: ۴_سورهبقره آیه۱۷تا۲۴
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
*بسم الله الرحمن الرحیم * *نکاتی از #جلسه_اول_شخصیت_محوری* *حجةالاسلام عباسی ولدی* 1⃣ در بح
سلااااااااااااام بر همه شما بزرگواران✋
روزتون منور به انوار الهی
ان شاءالله که اصل حالتون خوب باشه😉😍
عزیزانی که به تازگی به جمع دوستان ارزشی خود پیوستید🌹
خووووووووووووش آمدید☺️✋
الهی!
الحمدلله رب العالمین
روز دیگری در خدمت شما خوبان هستیم
به لطف پروردگار
زیر نگاه مهربان مهدی موعود عج الله
میریم سراغ درسی از دروس #شخصیت_محوری
👌✅🌺
با ذکر شریف
#یا_مهدی_ادرکنی❤️❤️
😊👇
نکاتی از #جلسه_دوم بحث #شخصیت_محوری👇👇
1⃣ در تربیت اگر نتوانیم انگیزهها را از درون تغییر دهیم، چیزی به اسم تربیت شکل نگرفته است.
از درون باید حس همنوع دوستی و گرایش به نماز در کودکان ایجاد شود. یک کشش درونی در آنها ایجاد شود. میل و انگیزه حلقه مفقوده ای است که امروز در تربیت متدینین، (نه تربیت دینی)، گم شده است. چون تربیت دینی اساسا قاعده اش تربیت بر اساس انگیزه از درون است. پایه تربیت دینی این است. و بر همین اساس گزارههای معرفتی عقلی محض هم شکل می گیرد و فرد را بر اساس "حب به عمل" تربیت می کند.
2⃣ در مناجات می خوانیم: "اللهم إنّي اَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَحُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُرْبِکَ"
خدایا من از تو محبت تو را می خواهم!
اگر خدا را به بچه بفهمانی، بدون آن که محبت خدا در دلش ایجاد شود، یک شناخت خشک و تئوری محض خواهد بود. این خدا شناسی دینی نبوده است. چون مقصد توحید باید به حب خدا برسد. خدایا من را به جایی برسان که هر کسی تو را دوست دارد دوست بدارمش. خدایا من را به جایی برسان که هر کاری مرا به تو نزدیک میکند دوست بدارم. در این دعا خیلی واضح بحث میل درونی را می گوید.
3⃣ هیچ چیزی به اندازه محبت اهل بیت علیهم السلام میل و انگیزه ها را عوض نمیکند. برگ برنده ای که متاسفانه از آن استفاده نکردیم و هنوز هم نمی کنیم.
میل، در صورتی عوض میشود که بچه از درون عاشق اهل بیت علیهم السلام بشود. نه صرفاً یک محبت ظاهری.
اگر انگیزه کسی را بخواهید به سمت چیزی تغییر دهید باید یک مولفه محبتی داشته باشید، و اصلی ترین مولفه محبتی، محبت اهل بیت است.
در روایات فراوان درباره حب اهل بیت صحبت شده: "افضل الاعمال حبنا اهل البیت" ، " حب علي حسنة لا تضر معها سيئه" و...
درباره محبتی صحبت میکنیم که ضامن دیگر اعمال انسان است.
4⃣ *سوال* : " از کی میتوان شخصیت اهل بیت علیهم السلام را به زندگی وارد کرد ؟"
در پاسخ اگر بخواهیم به معنای واقعی کلمه دینی صحبت کنیم باید بگوییم از قبل از انعقاد نطفه. از دوران بارداری و شیردهی.
اما "چه کاری باید کرد؟"
✅ کار اول توجه به آنچه دین در بچه دار شدن گفته است.
✅ کار دوم "رفتار ما با بچه هاست". بچه وقتی اطراف خود را میشناسد، میبیند که پدر و مادر برای کمک به فقیر دغدغه دارند، اگر توانشان برسد کمک می کنند.
کمک به نیازمند محبوب فطری است. این که از این مسیر گاهی منحرف می شویم برای این است که از فطرت مان دور شدیم. کودک از ابتدایی که هست این را می بیند. وقتی بزرگتر می شود قصه ها و روایاتی را از اهل بیت علیهم السلام می شنود که می فهمد این توصیه آنها بوده که باعث شده والدین او اهل کمک به نیازمند شوند.
ما در رفتارمان با بچه ها آن چیزی را رعایت کنیم که اهل بیت علیهم السلام خواستند و در معرفی اهل بیت علیه السلام، هم سیره اهل بیت و هم سخنانشان را خوب بگوییم. در این صورت از نظر معرفتی شناخت کودک نسبت به اهل بیت علیهم السلام زیاد می شود. هر چه این شناخت بیشتر شود می بیند که تک تک این معارف در زندگی پدر و مادرش اجرا می شود. این یکی از اصلیترین عناصری است که باعث میشود بچه ها اهل بیت علیهم السلام را دوست بدارند.
5⃣ اگر میخواهید اهل بیت علیهم السلام شخصیت محوری بچه ها باشند:
✅ 1. حواستان به رفتارهای تان باشد (ریزِ رفتارها).
✅ 2. در مسیر تربیت کودک در معرفی اهل بیت کوتاهی نکنید. بگذارید بچه ها بفهمند و ریشه آن را بدانند. بچه ها به این رفتارها نیاز دارند و هر کسی کمک کند این نیاز را پاسخ دهند، عاشق او می شوند. به بازی، آزادی، محبت، احترام. البته این نکته فراموش نشود که بچه ها اهل بیت را در فطرتشان میشناسد
اتمام جلسه دوم
نکاتی ازپرسش و پاسخ جلسه دوم
شخصیت محوری
1⃣در پاسخ به این سوال که، پسرم 15 سال دارد، میتوانم هم زمان در رفتارم اشاره به اهل بیت (ع) بکنم؟ مثلا بگویم منم مثل حضرت زهرا (س) میبوسمت؟🤔🤔🤔
✅دینداری هایمان طبیعی باشد.
✅شما موظفید در تربیت رفتارتان آن چیزی باشد که قرآن و اهل بیت (ع) گفته اند. موظف هستید بچه ها را دین آشنا کنید. تطبیق را بگذارید برای بچه ها. این بی اعتمادی به فهم بچه است
✅در نهایت بچه، شما و رفتار شما را با محک اهل بیت (علیهم السلام) میسنجد.
2⃣ما *فقط یک ملاک* برای وزن گناهان داریم، آن هم قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) است.👌👌
✅ اهل بیت علیهم السلام وقتی میگویند گناه غیبت حق الناس است و به راحتی بخشیده نمیشود ولی عمل نامشروع حق الله است و اگر توبه واقعی کند بخشوده میشود، ما هم قبول میکنیم.
مشکل این است که *ما خودمان شدیم ملاک خودمان.*😔😔
3⃣آیا کارکرد سینما، سرگرمی است یا تاثیرگذاری در حوزه دینی؟
بحث بر سر کارکردها ست.
✅ اگر تصمیم بگیریم که دین را به وسیله سینما به مردم منتقل کنیم، موفق نخواهیم بود. ❌
✅اگر ما در عرصه قصه خوب کار میکردیم، آن وقت زمینه برای ایجاد فیلم خوب ایجاد میشد.😏
4⃣ فطری ترین شخصیت ها شخصیت اهل بیت علیهم السلام هستند. ✨✨
✅بچه ها در فطرتشان دنبال این شخصیت ها هستند.😍
✅ فطرت یک علم حضوری ست و از دیدن بالاتر است
✅ فطرت هزاران برابر به انسان نزدیکتر است تا رویت.
✅اصلا این شخصیت ها جایگزین ندارند.
✅ شخصیت های دیگر حتما معرفی بشوند، اما زیر سایه اهل بیت علیهم السلام.
✅میزانِ حق، امیر المومنین است.
✅ اول باید میزان را معرفی کنیم.
✅خود شخصیت اهل بیت (ع) را هم نباید قیچی کرد. جذابیت اهل بیت (ع) فقط به محبت، گذشت، یتیم نوازی و .. نیست، این ویژگی ها معادل دارد.
✅جذابیت شخصیت اهل بیت علیه السلام به ماورایی بودن آن ها است.✨
✅ شهدا این قابلیت را ندارند.
✅از طرفی وقتی اول شهدا را معرفی کنیم، آن ها میشوند سنگ محک
. اشتباهی اگر مرتکب شده باشند، (اگر اشتباه بودنش فهمیده شود) یا وزن آن اشتباه کم میشود و یا حتی به عنوان کار درست تلقی میگردد.
5⃣وقتی دوستان مدرسه از شما محبوب تر شوند، تاثیرگذار تر میشوند.
❌ مشکل این است که شما نتوانستید با آن ها دوست شوید. "المرء علی دین خلیله"
پایان جلسه
#شخصیت_محوری
#جلسه_دوم_پرسش_و_پاسخ
❤️#شهر_ظهور
قصه ای زیبا و دلنشین برای کودکان مهدی باور و مهدی یاور کانالمون...😊
💢از والدین و مربیان و همه همدلان مخاطب کانال دعوت میکنیم که این قصه زیبا رو برای عزیزانتون بخونید و لذت ببرید.😍😊
@azkhane_takhoda
#قصه_شب
#قسمت_اول
🌿(شهر ظهور)🌿
از همان روزی که بابای🙎♂ کاوه برای او دوچرخه 🚲خرید، تقریبا همه وقتش را در کوچه های محله به دوچرخه سواری🚴♂ میگذراند و خستگی در او راه نداشت علاقه💖 کاوه به دوچرخه اش آنقدر زیاد بود که حتی یک لحظه از آن جدا نمی شد. با آن به جاهای مختلفی می رفت و گاهی هم دور از چشم دیگران با دوچرخه اش صحبت می کرد و با او از آرزوهایی هایی که مثل راز در دلش نگه داشته بود،💭 میگفت .تنها دوچرخه می دانست که رؤیای کاوه🧑، پرواز به آسمان و رفتن به محله جدیدی : است که خیلی زیباتر از شهرو محل خودش باشد. آرزویی که گرچه غیرممکن به نظر می آمد؛ اما برای او بسیار شیرین
ودوست داشتنی بود.
🌲🌳🍂🌲🌳🍂🌲🌳🍂
ماجرا از آنجا شروع شد که کاوه یک ظهر تاعصر بیرون از خانه دوچرخه سواری🚴♂ کرد و غروب خسته و گرسنه به خانه آمد😴.دوچرخه اش 🚲را در حیاط رها کرد و یک راست راهی آشپزخانه شد.
مادر 👩🍳مشغول سرخ کردن سیب زمینی بود و کاوه که بدجور گرسنه بود و آب دهانش راه افتاده بود، مقداری سیب زمینی🍟 از مادرش گرفت و با یک تشکر بلند بالا
از آشپزخانه بیرون رفت. مادر که همه حواسش به درست کردن غذا بود، متوجه بیرون رفتنش نشد؛ وقتی سر چرخاند که با او صحبت کند، تازه متوجه شد کاوه در آشپزخانه نیست. به سمت پذیرایی رفت، کاوه باظرف خالی
سیب زمینی جلوی تلویزیون📺 به خواب رفته بود و مادرش می دانست که او گرسنه است، اما دلش نیامد او را بیدار کند، به سمت اتاق رفت و پتوی گلدار 🛌کاوه را آورد و روی او کشید، تا حداقل در خواب سرما نخورد.
کاوه توی خواب می خندید😇. مادر با خودش گفت: «حتما داره خواب خوبی می بینه که خنده رو لبهاشه».
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🧕مادر درست حدس زده بود ، کاوه در خواب داشت پرواز🕊 می کرد و به سرزمین رویاهایش می رفت. همانجایی که همیشه آرزویش را داشت توی خواب یک دفعه سر و کله دوچرخه پیدا شد؛ دوچرخه شروع کرد به حرف زدن با کاوه و بعد از یک چاق سلامتی درست و حسابی. اشاره ای به دسته اش کرد و رو به کاوه گفت: « زود باش تا سرما نخوردی، کلید کلاه⛑ را بزن پسرک به دوچرخه اش که انگار خیلی تغییر کرده بود، نگاه کرد و یک عالمه دکمه های عجیب و غریب روی دسته اش دید. دیگراز بوق 🔊شیبوری خبری نبود که صدایش تاسرکوچه می رفت و بیشتر وقت ها داد و بیداد همه را درمی آورد . نگاهی به کلیدها انداخت و یکی را که عکس کلاه داشت: فشار داد. در یک چشم به هم زدن کلاهی از سبد دوچرخه بیرون آمد و کاوه با پوشیدنش گرم شد. کاوه سوار بر دوچرخه 🚲از بین ابرها ☁️💨رد می شد؛ وقتی زیر پایش را نگاه کرد، دیدهرلحظه، محله باکل کوچه ها و خیابان هایش🌆 کوچک و کوچکتر می شود. آنقدر که می توانست از بین انگشتانش همه آن را یکجا ببیند. کاوه که کمی ترسیده 😣بود از دوچرخه پرسید: کجا داریم میریم ؟» دوچرخه هم آرام جواب داد: «نگران نباش؛ یادته آرزو داشتی به جایی بری که خیلی زیباتر از شهر خودتون باشه؟» کاوه که مراقب بود از روی زین دوچرخه نیوفتد دسته اش را محکم تر چسبید و گفت: مگه توهمچین جایی سراغ داری؟
┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
#ادامه_دارد.........