17.mp3
2.02M
#جلسهپنجم
چطور جواب سوالای بچه ها رو بدیم ؟؟؟؟🤔🤔
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#سوالات_کودک_درباره_خدا2
#داستان_واره
18.mp3
3.37M
✅ *شخصیت محوری و سؤالات کودک درباره ی خدا
مدیریت سؤال کنید؛
یعنی سمت و سوی سؤالات را در ذهن مخاطب به دست بگیرید و آن را به سویی ببرید که *توان فهمیدنش* را دارد. وگرنه ذهن مخاطب جاهایی می رود که به صلاح او نیست و نمیتواند بفهمد و اگر رفت و سؤالاتش روی هم تل انبار شد، احساس میکند سؤال هایش اصلا جواب ندارد و وای به حال آن موقعی که مخاطب به این نتیجه برسد. ‼️‼️‼️ اگر کسی موفق شد که این کار را انجام بدهد، خیلی از مشکلات پاسخ گویی
را حل کرده است.
در سؤالاتی که در حد و اندازه فهم مخاطب ما نیست، راه اصلی
پیش گیری از ایجاد سؤال است؛
یعنی نگذاریم این سؤالات پیش بیاید که مدیریت سؤال، همین وظیفه را برعهده دارد.
🔅برخی اصرار دارند که برای هر کدام از سؤالات دینی کودک یک جواب پیدا کنند؛ مثلا وقتی که کودک میپرسد خدا چیست، به دنبال پاسخی برای این پرسش میگردند؛ در حالی که اصلا این سؤال پاسخ ندارد. ما در دعاهایی که از سوی اهل بیت و صادر شده میخوانیم:
_يا من لا يعلم ما هو الا هو_
ای آن که کسی نمیداند چیست مگر
خودش.
👌👌👌وارد کردن یک شخصیت محوری قابل لمس برای مخاطب در زندگی، می تواند سؤالات مخاطب ما را جهت دهد. اگر ما توانستیم یک شخصیت محوری را که بشود آن را تصور و توصیف کرده و به صورت ملموس برای مخاطب بیان نمود، وارد زندگی او کنیم، سؤالات به سمت شخصیت محوری جهت پیدا میکند. در این صورت کودک، سؤالاتی را که درباره خدا می پرسید، درباره شخصیت محوری می پرسد.
حس حقیقت جویی کودک به سمت شخصیت محوری تغییر جهت پیدا می کند.
این نکته فقط درباره کودک نیست، درباره انسان است
#شخصیت_محوری
#سوالات_کودک
🖋 به نام خداوند مهرآفرین
📕 داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_هشتم
امیر اشاره کرد که خودم میگم
من را روی مبل نشاند و گفت :
_ نگران نشو ، نگفتم که حرص نخوری ، یه مشکل مالی پیش اومده
هاج و واج نگاهش کردم
+ این مشکل چقدر بزرگه که آقاجون و مامان به این روز افتادن ؟
سرش را پایین انداخت و گفت :
_ امروز هر ۴ سوله آتیش گرفت و تمام باری که وارد کرده بودیم سوخت ...
چند لحظه سکوت کردم
بعد از جا بلند شدم باید قوی می بودم
+ فدای یه تار موی بچه هامون
تنت سلامت باشه
رفتم و چای و میوه آوردم و به همه دلداری دادم
مادر و پدر امیر رفتند
آن شب تا نزدیک سحر هر دو نخوابیدیم
من نگران او بودم و امیر نگران من
کلی صحبت کردیم و نقشه کشیدیم تا از بن بست خارج شویم
کلی سر به سرش گذاشتم
نزدیک سحر بود که گفتم :
+پاشو بریم بیرون یه دور بزنیم
شاید بستنی چیزی باز باشه
رفتیم و دور زدیم و از دکه دو تا فالوده بستنی خریدیم و خوردیم
وسط خوردن بستنی سر به سرش گذاشتم و خندید ، گفتم :
.+ به خدا اگه یه نفر ما رو ببینه فکر نمیکنه ما ورشکست شدیم
امیر همانطور که از خنده ریسه رفته بود گفت :
راست میگی بیشتر شبیه کسایی هستیم که بلیطشون برنده شده
اذان صبح بود
رفتیم مسجد محل و نماز خواندیم
هر دو بعد از نماز با چشمهای سرخ از اشک به هم رسیدیم ...
روزهای سخت مالی ما شروع شد
ولی ما خدا را داشتیم
امیر مرا داشت
و من امام زمانم را
👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆
امیر بعد از ورشکستگی شرایط سختی را گذراند
بیشتر بار بدهی ها را تنهایی به دوش میکشید تا ما سختی نبینیم
من هم از ۷ صبح تا ۹ شب کار میکردم بیشتر ساعات روز هدا و مهدا اگه مدرسه نداشت را با خودم همراه می بردم ، هم موسسه و هم دفتر ، فقط دانشگاههایی که تدریس داشتم بچه ها پیش مامان معصومه که حالا حسابی تنها شده بود می ماندند.
این تلاشها از من زن پولسازی ساخت ، از همه تواناییها و تحصیلاتم استفاده میکردم برای کسب درآمد و کمک به امیر و زندگی و ادامه اهداف فرهنگی و آموزشی خودم .
این وسط دلم به حافظ شدن محمد خوش بود
تمام تلاش خودم را میکردم تا بچه ها این میزان کار کردن من و پدر را امری عادی بدانند و هیچ تنشی به خانه منتقل نشود ، امیر هم به خوبی همراهی میکرد ولی پیر شد ، در عرض دو سال به اندازه ده سال پیر شد
در همه آن روزها طبق آموزشهایی که دیده بودم با پیامها و تماسها با آغوش گرم و زبان شیرین ، با صرفه جویی و قناعت تلاش میکردم تا همسرم آرام باشد ، چرا که رضای امام زمانم در گرو آرامش و رضایت این مرد بود ، چون انگیزه داشتم کم نمی آوردم
خسته نمی شدم
محمد که ۱۵ ساله شد برایش جشن عبادت گرفتم
با یک کیک کوچک و کلی کتاب جدید که لا به لای ورقهایشان پسر بچه مرا به مردی کامل تبدیل کنند.
امیر از اینکه محمد ساعات زیادی را با مرتضی میگذراند ناراحت بود ، به وضوح حسادت میکرد و از من انرژی میگرفت .
نزدیک نوروز ۹۲ بود
طبق معمول محمد و مرتضی پی کارهای جهادی شب عید بودند و امیر کلافه
_ چه معنی داره الان ۷ شبه و این بچه هنوز تو اون پایگاهه
+ حق با توئه عزیزم حال این پسر پر رو میگیرم
اینجوری که حرف میزدم آرام میگرفت
+ ولی واقعا جای شکر داره ها ، ببین چه لقمه ای دادی به این پسر که برای کارهای جهادی خسته نمیشه ، هرچی داره از تو داره ، باید شکر کنیم به خاطر داشتنش ...
نرم میشد بعد از حرفهای من
_ طیبه جان من که نمیگم نره کار جهادی ، ولی خب از درسش نزنه ، فردا پس فردا کنکور کم نیاره
+ نگران نباش حالشو میگیرم ، برنامشو دقیق تر میریزم که از درسشم نمونه
رفتم آشپزخانه و به محمد پیام دادم :
+ گل پسر طیبه همین الان یه پیام قشنگ بده به بابا و آرومش کن
نگرانته
_ چشم عشقم
اینو بگم خوبه ؟
سلام پدر ببخشید دیر شد
+ نخیرم این چه پیامیه آخه
اینو براش بفرست :
سلام پدر
سلام سلطان
سلام ستون
ببخشید این پسر ناخلف خودتونو
باور کنید هر بسته ای که دست فقرا میرسونم یاد شما میوفتم که چقدر خیر هستید
امشب زودتر میام یه کشتی با هم بزنیم باشه
_ چشم مادر ...
خدا شما رو برام نگهداره
الان میفرستم براشون
باید میانداری میکردم تا هیجانات مثبت محمد با مرتضی خالی شود و امیر هم آرام بگیرد
اگر مرتضی نبود محمد این میزان تقوا و شور کار کردن برای خدا را نداشت
امیر در عین همه خوب بودنهایش برنامه ای برای رشد شخصیتی و معنوی بچه ها نداشت
ولی هیچ وقت اجازه ندادم بچه ها متوجه تفاوتهای اعتقادی پدرشان شوند
همیشه ویترین پدر یک پدر معتقد بود
امیر برای ساختن این ویترین کمکم کرد
آن شب هم بعد از نماز سجده شکر کردم
خدایا شکرت
درسته اوضاع مالی سخت شده
ولی داشتن این ۳ تا بچه باهوش و باتقوا یه دنیا می ارزه
خدایا کمکم کن تا حواسم به همه باشه ...
با گسترش و نفوذ داعش در منطقه زندگی من و راحله هم تغییر کرد ...
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگرد مهدی جان😭😭
تو رو دوست دارم
دوست دارم
#شبتان_بخير_حضرت_آرامش_دلم
#پدر_مهربانم_دوستت_دارم
#مدد_نما_كه_بمانم_عاشق_و_خدمتگزار
@azkhane_takhoda
جانجانان!
مهربان خدای من❤️
دلمان را رنگ بزن ، رنگی خدایی ،
تا هیچ رنگی بالاتر از رنگ تو ،
در دلمان جولان ندهد.
ما را سرمست از عشقت کن ،
تا پروانه کنار شمع از ما یاد بگیرد
که چگونه شیدایی کند....
ما را از نعمت سپاسگزاریت
محروم نکن ....
بگذار زندگیمان پر شود از
برکت و نعمت و رحمتت...
از سفره رحمتت ، توشه ای عطا کن
تا خیلی هارو میهمان قلبمان کنیم ،
ثروتی ببخش تا زندگیمان پر از
بخشش و صفا شود....
الهی 🤲
امروزمان آغازی باشد
برای شکر بیکران از نعمتهای الهی
قلبمان جایگاه فقط مهربانی
زندگیمان سر شار از آرامش
و روحمان غرق از محبت الهی
سلام دوستان 😊
صبح تون بخیر وزیبا
به زیبایی بهشت🌷🍃
36.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز:۳۱_سورهبقرهآیه۱۹۷-۲۰۲
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
38.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آیه_خاص_برای_مخاطب_خاص
⚜۳ نکته کاربردی از آیه خاص قرآن کریم⚜
💙 ســــــــلــــــااااااام دوســتان عزیز 😊
✅ این آیه از خاص ترین و زیباترین
کلام پرودگار برای من و توست
❓ چطور میشه به خداوند نزدیک شد
که دعاهای خوب از او بخواهیم؟!!
#کلیپ_انگیزشی_۱۲
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #حرف_خودمونی_۱۳ ✅ یه مثال ساده بزنم؟؟😊 👼 بچه کوچولو رو که از شیر میگیرن کلی گریه میکنه
1⃣
#حرف_خودمونی_۱۴
💛 سلام روزت بخیر دوست عزیز☺️
🟢 حـــــال وهـواااااااااای دلت چطوره.
چــــــه خـــــبــــــررررر از رفــــیــــقـــــت
🟣 اررررررره باتوام. رفـــــیـــــقــــــــت☺️
🟡 همون که قراردوستی رو باهاش
گذاشتی. درسته خداااااااا........
❤️ پی بردی چقدر دوستت داره،😇
💙 فهمیدی بهت بی تفاوت نیست...
🌸 فهمیدی چقدر بزرگ و مهربــونـــه
کـــه بـــا چــنـــد تا گناه قرار نیست
ماروووووووووو دور بـــنــــدازه😏
⭕️ راستی حواست به شیطان باشهها.
نکنه بیاد درگوشت بگه تو گنهکاری
و خداااااااا قـــبـــولــــــت نـــــداره☹️
🥰 خدا خیـــــــلی خیـــــــلی دوستمون داره
2⃣
✅ حواست باشه اینقدر غرق تو فکر
مهربونی و بخشندگی خدا نشی
که عذاب و قهر وحشتناکش از یادت بره!
❓میگم دقت کردی دنیا اصلاً چشم
دیدن خوشی آدما رو نداره😂😂
☺️ شوخی کردم ولی..............
هـــیـــچ وقـــت نــمــیشه زندگی
بـــــدون مــشــکــل بــاشه❌
💫لقد خلقنا الانسان فی کبد💫
همانا ما انسان را در رنج آفریدیم
⭕️ مشکلات همیشه هست
رنـــــج هــمــیــشــه هـست
انــــســـانــــه ووووووو رنــج
✅ ولی مهم اینه که از پا نیفتی👌
3⃣
✅ باید رنج ها رو مدیریت کرد.
❌ خدا هیچوقت بیشتر از توانت
بـــهـــت ســخــتــی نـــمـــیــده❗️
🔷 واسه همینه که نوع مشکلات
آدمـــا بـــــا هـــم فــــرق داره👌
✔️ یکی مشکل مالی
✔️ یکی خانوادگی
✔️ یکی بیماری
❌ آدم خوب و بد هم نداره.
همه از دم، رنج دارن تو زندگیشون✅
⭕️ پـــــــس نــــــمــــیشــــه گـــفـــت
خدایا من که نمازمو میخونم
حجابمم دارم،گناهم نمیکنم
پس چرا فلان مشکلو دارم😠
🔴 اگــــــر قــــرار بـــود آدم خـــوبا
رنــــج نـــــداشــــتــــه بــــاشـن،
❓ کـــــــی خـوووووب تر از ائمه؟؟
کی بهترررررر از امیرالمؤمنین
و حضرت زهرا...........؟؟
مگه کم رنــــــج کشیدن؟؟
🌷 راستی گفتم حضرت زهرا...💕
💓 هییییییچوقت دستتونو از دست
حضرت زهرا نکشید بیرون.......
🌸 مادر خیلی هوای بچه هاشو داره..💕
1⃣
#قصه_شب
#قسمت_چهارم
🌱(شهر ظهور)🌱
🧑 کاوه از پسرک👦 پرسید:
«راستی، به چه مناسبتی
ایستگاه صــــــلوااااااااتی زدیــــــن؟»🤔
🧍♂ کودک خندید و گفت: «این سؤال
خیلی از مسافرای شـهر ظــهـــوره
اما به نظر من بهتره قبل از شنیدن
جواب، بستنی🍦 رو بخورین که
زود آب میشه) . کاوه با راهنمایی
کودک، دوچرخه اش 🚲را زیـــــر
سایه درخت🌳 گذاشت و خودش
هم بررو یکی از صندلی های 🛋
مخصوص پذیرایی از مسافرین نشست
و شروع کرد به خوردن بستنی
و پسرک روی صندلی کنار او نشست
✅ و گفت: «یه روز که هوا خیلی
گرم بود، داشتیم با بچه ها فوتبال⚽️
بازی می کردیم که آقای مهربون از
اینجا رد شدن. بچه ها مثل همیشه
دویدن پیششون و کلی از دیدنشون
خوشحال شدن 🤗بعد از سلام و
احوال پرسی یکی از بچه ها به آقای
مهربون گفت: «کاش اینجا بستنی
فروشی داشت تا هر وقت گرم مون
شد از بستنی هاش بخوریم». آقای
مهربون خندیدن و گفتن: «آفرین، چه
پیشنهاد خوبی» بعد دستی به سرش
کشیدن و رفتن. چند روز بعد آقای
مهربون به پدرا گفته بودن که اینجایه
ایستگاه صلواتی بزنن و از مهمونایی که
به شهرمون میان با بستنی
پذیرایی کنن).
┄┄┅═✧⭐️🌹⭐️✧═┅┄┄