🌸در ميان باغى از گل
🕊صبح من آغـاز شد
🌸غنچههاى اطلسى
🕊كم كم كنارم باز شـد
🌸مى رسد بوى بهار و بوى عطر رازقى
🕊مرغ عشقم از قفس آماده پرواز شد
🌸سلام ، آخـر هفتـه تون
🌸مملو از شادی ، آرامش و مهر...
@azkhane_takhoda
38.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز:۳۲_سورهبقرهآیه۲۰۳-۲۱۰
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
40.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرکانسهای_آینده_ساز
آیه ۱۸۲ آل عمران
✅ درست فکر کردن
🌷 سلام دوستان
📗 بریم سراغ یکی دیگه از آیات
طلائی قرآن کریم که به ما یاد
میده چطور آینده خودمونو بسازیم 👌
🖊 لطفا نظرات و برداشتهای خودتونو برامون بفرستین😊👇
#کلیپ_انگیزشی_۱۳
https://harfeto.timefriend.net/16750523378352
`
❌ به جـا یاینـکه عابـد باشی
عـــــــــبــــــــــد بــــــــــاااااااـش
⭕️ شیــطان هـم قـریــب بـــه
۶۰۰۰ سـال عبادت کرد؛
🔴 امـــــــاااااااا عــــبــــد نـشد!😔
🔵 تـا عـبد نشـوی ، عـبـادت
ســـودی بــه حـالـت ندارد.
✅ عـــبـــد بودن یعنی ببین
خدایت چه میخواهد نه دلت.!
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #حرف_خودمونی_۱۴ 💛 سلام روزت بخیر دوست عزیز☺️ 🟢 حـــــال وهـواااااااااای دلت چطوره. چـــ
1⃣
#حرف_خودمونی_۱۵
✅ مـــیــــدووووووونی............
اصلا زندگی یعنی مدیریت رنج و لذت☺️👌
🤔 یــــــعـــــنــــــــی چــــــی؟؟
✅ ببین ما از یه طرف آفریده
شدیییببم لذت ببریم😍
از یه طرف تو رنج آفریده شدیم😟
💓 ما میدویم دنبال لذت💕
رنجم میدوه دنبال ما😄
♈️ حالا این وسط ما باید مدیریت کنیم
✅ یادتونه گفتم لذت دو نوع داره؟؟
رنج هم دو نوع داره!!😎
💙 رنج ها هم مثل لذت ها دو نوع دارن✌️
✔️یه نوع رنج هست که انسانو میبره بالا👆
#رشد میده
#بزرگ میکنه
سختی میکشی،ولی عوضش
نتیجشو میبینی😉👌
✔️ یه نوع رنجم هست آدمو
فقط زجر میده😣
به هیچ دردی هم نمیخوره❌
کلا فقط عذابه...........
2⃣
✅ رنج نوع اول،رنجیه که
خدای تو💕برای تو قرار داده.
خواسته بزرگت کنه💪
خواسته مرد بشی💪
🟢 و در مقابل این رنج تو
دو رااااااااااه داری!
1⃣ یا غرغر میکنی و رنج میکشی
و آخرشم کشک............😒
2⃣ یا بخاطر #خدا تحمل میکنی
لبخندددددد مــــیــــزنی😊
🟣 میگی اصلا هیچی نشده خدایا...
من اصلا اذیت نمیشما،
یه وقت ناراحت نشی برای
من خداجون...😊💕
🟡 همه چی خوبه...........
ممنون که دوست داری رشدم بدی...
ممنون که هوامو داری...😍
🔵 و خدا چنان بزرگت میکنه که
✔️ میشی آیت الله بهجت!
✔️ میشی آیت الله قاضی!
✔️ میشی علامه حسن زاده!
🔹زرنگ باش!
🔹رنج هارو بکن پله!
🔹بذار خدا بزرگت کنه!
🟥 راستی دقت کردید چقدر
از این دست آدما کم شده؟؟
🟩 ما هممون پتانسیل بهجت
شدن رو داریما ولی نمیشیم!
❌ از بس تنبل و غرغرو شدیم😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍#ماجراهای_سیدکاظم_امیرحسین_۴
✅#قسمت_چهارم
🔴 میگه: دلت پاک باشه مهم نیست
تو ازدواج عقد محرمیت بخونیم یا نه
❌ مهم اینه که همدیگرو دوست
داشته باشیم و بس...........
✅ و اما بشنویم جواب سیدکاظم رو😎
ضمنا مگه آخوند خوب فحش میده❓🤣
💙 ازدواج سفید و دوستی vs ارتباط
سالم زیررررررررر نظر خدا
@azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط بشین وتماشاکن خدایی خدارو...
#حتماببینید☝️
✅ بزرگی میگفت: به خــدا وابسته شو
❓پرسیدم چــــگووووووووونه؟
💙 گفت:چگونه به دیگران
وابسته میشوی؟
🔷 گفتم: با حرررررررف زدن،
رفت و آمد و دیدارهای مڪرر....
💝 گفت: پس با خدا هم زیاد حرف بزن،
رفت و آمد ڪن و زیاد ببینش...😍
@azkhane_takhoda
رادیوکلبه قسمت سوم.mp3
8.09M
#رادیو_کلبه😍
#قسمت_سوم
طرف از بابل زنگ زده میگه من ۱۹ ساله چطور ازدواج کنم؟؟🤔
شما مملکت خراب کردین🧐
سیدکاظم اولش متوجه نمیشه ولی بعد روشو کم میکنه😁
@azkhane_takhoda
🖋 به نام خداوند مهر آفرین...
📕 داستان #حضرت_دلبر
#قسمت_بسیت_نهم
یک ماه بین بیمارستان رشت و روستا و کرج در حرکت بودیم...
با دست گچ شده ...
به مسجد مادر امیر رسیدم .
خانواده اش نگران امیر بودند .
با کمک عمو اکبر و حیدر و محمد به امیر میرسیدیم .
آخر هفته ها هم عمه بچه ها را می آورد ...
طیبه ی قوی باید این مرحله را هم میگذراند ...
طیبه ی قوی باید به بچه هایش یاد میداد که در موقع سختی هم لبخند بزنند و ناشکری نکنند .
اما خودم در خلوت ...
در گوشه نمازخانه بیمارستان اشک میریختم و از امام زمان کمک میخواستم ...
بعد از ترخیص امیر زندگی جدید ما شروع شد .
محمدم یک جوان ۲۴ ساله ؛
زیبا و مومن و مودب ، هم کار میکرد و هم درس میخواند .
مهدا یه دختر دانشجوی محجبه و خانم
هدا محصل زیبا و سرحال ...
بچه ها ۳ یار من بودند برای نگهداری از امیر
هنوز مشکلات مالی کامل حل نشده بود ، مسائل مالی را خودم مدیریت میکردم تا بچه ها صدمه نبینند .
امیر به لطف خدا روز به روز بهتر میشد
هفته ای سه جلسه فیزیوتراپی و کاردرمانی داشت که همه را خودم میبردمش ...
گاهی حیدر و محمد هم میآمدند .
در مسیر رفت و آمد کلی شوخی میکردم و میخنداندمش تا با روحیه خوب به درمان دل بدهد .
+ ببین امیر من اینجوری پشت فرمون برات قر میدم بد نباشه یه وقت ...
الان یکی میبینه میگه هرچی در میاد از این خانم چادریا در میاد ...
به سختی جوابم را داد :
_ نه ...
نه ...
نه عشقم تو راحت باش ...
ضربه ای که به گردنش وارد شده بود شدید بود .
نخاع آسیب جدی دیده بود .
ولی به لطف خدا و کاردرمانیها همه چیز عالی پیش میرفت .
هم پاهایش کم کم حرکت کردند .
و هم دستهایش کمی جان گرفتند .
صحبت کردنش هم در طی یکسال خیلی بهتر شده ...
در آن سال من ۱۵ کیلو وزن کم کردم
از بس تقلا داشتم ...
کار و تدریس و مدیریت خانه
و امیر ۴۰ کیلو لاغر شد .
یک پاره پوست و استخوان بود ...
یک سال گذشت ...
سالگرد زلزله زده ها و سالگرد فوت مادرش که رسید دوباره برگشتیم روستا
با عصا راه میرفت .
داخل اتاق موهایش را سشوار کشیدم و لباس مرتب تنش کردم و برایش عطر زدم .
دستش را گرفتم و با هم وارد سالن خانه پدریش شدیم .
جمعیت آمده بودند برای تسلیت ...
شروع کردیم خوش آمد گویی و بین مهمانها حرکت کردیم .
از دور مرتضی را دیدم بعد از سالها ، یک لحظه طول کشید تا بشناسمش، کل موهایش سفید و طلائی شده بود ، صورتش شکسته تر ، پدرم بود انگار سن و سال آخرین سالهای عمر پدرم را داشت.
با سر سلام و علیکی کردیم.
امیر زیر گوشم گفت :
_ طیبه ببین شبیه عروس دومادا شدیم ما .
یک لحظه خنده ام گرفت ، چادرم را جلو دهانم گرفتم و گفتم :
+ خدا نکشتت نمیدونی مگه جنبه ندارم الا وسط ختم خندم میگیره آبروم میره ...
جدی شد .
وسط سالن رسیده بودیم .
ایستاد و جدی و بلند طوری که همه بشنوند گفت :
_ طیبه تو آبروی منی ...
پدر منی ...
مادر منی ...
کس و کار منی ...
بعد با گریه خم شد و دستم را بوسید .
+ نکن امیر جان ...
می لرزید ...
نگران به محمد که پدرش را بغل کرده بود نگاه کردم .
+چرا میلرزه پس ...
_ هیچی نیست مامان جان نگران نباش .
با ترس صدا زدم :
+ جمیله....
جمیله جانم
جمیله و همسرش که بودند دلم قرص بود .
عمه فاطمه خودش را به من رساند :
_ گلم آروم باش چیزی نیست که
برو پیشش من و بچه ها به مهمونها میرسیم .
با نگاهم تشکر کردم و رفتم اتاق
امیر را خوابانده بودند .
جمیله بازویم را فشرد و با همسرش از اتاق خارج شدنی گفت :
+ چیزی نیست استاد ...
نگران نباشید .
محمد مهدا و هدای گریان را از اتاق خارج کرد .
کنار تخت نشستم
موهایش را مرتب کردم
با تمام محبتم گفتم :
+ چی شدی پس عشقم ...
نمیگی طیبه میمیره برات ...
_ خوبم الان ...
ببخش منو ...
+ وای امیر نمیبخشمت اگه بازم از این حرفها بزنیا ، تو شوهر منی ، پاره تنمی ، مثل بچه هامی ، مثل حیدر ، اگه کاری میکنم برات وظیفمه ، منم مریض بشم تو مثل پروانه دورم میگردی .
باز هم دستهایم را بوسید ...
بعد از ۲۵ سال آن شب حرفی را زد که می دانم سالها با خودش تکرار کرده بود .
لرزان و با ترس و بغض حرفش را زد .
_ حلالم کن طیبه ...
من نگذاشتم تو با مرتضی زندگی کنی .
جوونیتو گرفتم ازت ؛
به خاطر خودم زندگی شما دو تا رو خراب کردم .
انگشت اشاره ام را روی لبهایش گذاشتم .
+ هیییسسس ...
نگو اصلا ...
هیچ وقت
زندگی من تو بودی امیر ؛
خدا تو رو به من داد تا کنارت رشد کنم .
کنارت درس بخونم .
کنارت ۳ تا بچه گل داشته باشم .
تو هدیه ی خدا بودی .
دیگه نگیا ...
بغلش کردم ...
امیر نحیف من ...
خدا می داند که در آن لحظه رضایت محض بودم از عمری که با امیر طی شده بود ...
امیر همان شب و پیش از رسیدن به بیمارستان در حالیکه در آغوش من بود برای همیشه رفت ...
من ماندم و داغ نبودن او ...
داغ یتیمی فرزندانم ...
و مسئولیت زندگی که حالا سنگین تر شده بود ...
#ادامه_دارد
دنیا متعلق به کسانی است
که صبحها با یک عالمه
امید و آرزوهای قشنگ بیدار میشن؛
امروز از آن توست…
پس با اراده ت معجزه کن !
سلام ✋
صبح زیباتون بخیر 😍
@azkhane_takhoda
36.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز:۳۳_سورهبقرهآیه۲۱۱-۲۱۵
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda