eitaa logo
از خــانــه تــا خــدا
762 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مـــا ایــنـجــا مــیخوایـم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 💝آرامش به سبک اسلامی 💑 همسرداری و مهارت زناشویی 🤱تربیت فرزند و لذت مادری 💫ارتباط با ما @mfater1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴: حواست به من باشه ✅ محتوای دینی خوبه طنز باشه😎 هر بار خودم دیدم باز خندیدم🤣 این قسمت امیرحسین در حال نماز داره فوتبال میبینه😅😅😅 تا اینکه گیر سیدکاظم می افته تو تلویزیون... آخرش به خندوانه میرسه😂😂 دیگه نمیگم بقیه شو ببین👆👆 @azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #قصه_شب #قسمت_چهارم 🌱(شهر ظهور)🌱 🧑 کاوه از پسرک👦 پرسید: «راستی، به چه مناس
🌱(شهر ظهور)🌱 👦 پسر با اینکه عجله زیادی برای رفتن به شهربازی🎢 داشت، اما باز هم دوست داشت از آقای مهربان شهرشان تعريف کند؛ برای همین از صف کوتاه شهربازی🎡 بیرون آمد و گفت: «حالا که تازه به اینجا اومدی بذار یه کم برات از شهرمون بگم. اینجا همه می تونن از امکانات شهراستفاده کنن، شهرما با اومدن آقای مهربون خیلی فرق کرده اینها که می بینی، کوچیک ترین کارای خوب آقاست!» بعد هم به داخل صف برگشت و در حال راه رفتن گفت: «اگه میخوای بیشتر با شهرما آشنا بشی، بهتره بقیه شهر رو هم ببینی».
از خــانــه تــا خــدا
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ #قسمت‌چهارم   🌹 امروز برای شروع بد نبود.
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ ✨بیماری✨ یک سرماخوردگی شدید که در آن حال و حوصله خودم را هم نداشتم، چه برسد به همسرداری و ... ! البته خودم میدانم که این اصلاً چیز خوبی نیست، اما خوب من اصلاً برای همین اینجا هستم تا این بدیهای وجودم را و کنم! در این مدت فهمیدم که وجود من برای آرامش محیط خانه تا چه حد ضروریست. همه کارها روی هم تلنبار شده بود و نه غذای درست و حسابی بود و نه نظافتی و ... ✅ یعنی همان حداقلهایی که من انجام میدادم هم نبود، نه این که خانه ما همیشه دست گل باشد  و حالا نه! انتظار داشتم همسرخان در این مدت توجه بیشتری به من کند، اما واقعیت این است که او یا بلد نیست و یا نمیتواند و یا هر چیز دیگری که از مرزهای معمول توجه جلوتر برود. من را دکتر برد، داروهایم را گرفت، به بچه ها سفارش کرد که من حالم بد است و نیاز به استراحت دارم، حتی به خانوم خانوما گفت که برایم سوپ درست کند. اما دریغ از یک جمله یا کلمه محبت آمیز حال مریض جا آور! ...😐 نه این که الان باشد، اصولاً همیشه معتقد است محبت را باید در عمل نشان داد، نه به زبان!😏 در این مدت الیته میفهمیدم از مریضی من ناراحت است، ولی چه فایده که اصلاً درباره اش حرف نمیزد، حتی میتوانم بگویم که تحت تاثیر فضای نابسامان خانه، از قبل هم شده بود. این وسط دردسر این بود که خانوم کوچولو هم مریض بود که مدام سرفه میکرد و نیاز به مراقبت داشت و این خودش یک پروژه بود. نمیدانم اشتباه کارم کجا بود، ولی همسرخان واقعاً از من توقع داشت با وجود مریضیم به او هم برسم. یعنی به زبان میگفت استراحت کن، اما در عمل توقع داشت تا جایی که ممکن است به کارها برسم. البته او هم تقصیری ندارد و بالاخره وقتی بعد از یک روز کار به خانه می آید توقع آرامش دارد ... 💞تو فقط لیلی باش💞 @azkhane_takhoda
30.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ اینو ببین 👉 👈 اینو نبین ❌ یعنی چی 😰 یعنی امپراطوری رسانه بهت میگه چیو ببینی چیو نبینی و تو محکوم شدی به دیدن هر چیزی که امپراطوری رسانه بگه 😈 تو باید فقط اخبار بد رو بشنوی... @azkhane_takhoda
28.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓مهدیار، میگما الکل که حرامه... پس چطور وقتی کرونا اومد حلال شد؟؟!😶 ❓ اصلا این الکل همون الکله؟!🧐 چه فرقی دارن @azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
‌ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت‌شیرین 📌#قسمت‌‌چهارم 🔵 دو روز از خوشحالی گریه می کردم
‌ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ❤️ 🔵 با تمام دستپاچگی که در مصاحبه داشتم و در کمال ناباوری شدم. مادرم خبر قبولی را بهم داد و از ادب آقای پشت تلفن کلی تعریف کرد. 🔶 باید در هفته سه روز برای انجام کارهای دفتری به شرکت می رفتم . اولین روز کاریم مادرم هم با من آمد و کلی کرد و من بدون توجه به عمق حرفهایش فقط با سر تأیید می کردم. کارم در شرکت ساده بود . 🔻حقوق کمی داشتم اما برای من بود. از آنجایی که روابط عمومی خوبی داشتم خیلی سریع با بقیه ی کارمندان شرکت که همگی خانم بودند ارتباط برقرار کردم. همه چیز بر وفق مرادم بود به جز یک مورد و آن هم روبرو شدن با بود. کلا از طرز نگاه و رفتاری که داشت خوشم نمی آمد. سرد و مغرور به نظرم می رسید،کم حرف بود و شاید بشه گفت کمی منزوی ... در بحث ها و صحبت های خودمانی شرکت نمی کرد . از هر اتاقی که می گذشت صدای خنده ی خانمها می شد . 🔵 یک مرد قد بلند و لاغر اندام ، رنگ پوست او ‌سبزه بود با موهایی پر کلاغی که چندین تار موی سفید روی شقیقه اش نمایان بود .اما انصافا متبحر بود و و هوای کارمندانش را داشت ، برای همین هم کارمندانش با احترام خاصی که توأم با کمی ترس باشد با او‌ رفتار می کردند . اما من در کنارش احساس نمی کردم . ❤️ کم کم رفتارش با من متغییر شد ... حدودا سه ماه از کار کردنم در شرکت می گذشت ، دیگر دستش کاملا برایم رو شده بود ، مسعود به من داشت