فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣امام زمان (عج)آمدنی نیست! آوردنی است.
#اللّهم_عجِّل_لولیّک_الفرج
🍃دادرس بیچاره ها
آقا! این روزها ترسی به دلم افتاده که نکند تو از دستم خسته شده و نام مرا از ذهن و دلت پاک کرده باشی. میشود بگویی که اشتباه میکنم تا خیالم آسوده شود و دلم آرام بگیرد؟! میدانم که صبر تو تجلی صبر خداست؛ ولی چه کنم که به قدری بدی بر اعمالم چیره شده که بعید نمیدانم کاسۀ صبر خدا هم در حال لبریز شدن باشد.
جز دستان قدرتمند تو کسی نمیتواند مرا از گرداب بدیها بیرون بکشد. به دادم برس که بیچارهام!
شبت بخیر دادرس بیچارهها!
#بهانه_بودن
#امام_زمان
#شب_بخیر
@azkhane_takhoda
سلام و عرض ادب خدمت دوستان 🤚
لحظاتتون مملو از نور و رحمت الهی ان شاءالله💫
دومــیــن جلــســه از مــبــحــث زیبـای
#تربیت_فرزند تقدیم به شما عزیزان
👇👇👇
🔹جلسه گذشته خدمتتون گفتیم که قبل از اینكه صاحب فرزندی بشین باید خودتون و همسرتون رو بخوبی #بشناسید.
✅ برای این منظور #اولین_قدم اینه که اقدام به شناخت طبع و مزاج خودتون بکنید.
🔸برای آشنایی شما عزیزان با طبع و مزاج به توضیح مختصری اکتفا می کنیم .ولی ارجاعتون میدیم به گروه مشاورین تنها مسیر که می تونن به شما در جهت شناخت طبع و مزاج و شخصیت تون کمک زیادی بکنند. .
و اما تعریف طبع و مزاج
🔰توجه داشته باشید که هر فردی یک طبع و یک مزاج داره.
#طبع همان طبیعت انسانه که بر اساس اون خلق شده .شرایط موثر در طبع هر انسان در واقع همان شرایط انعقاد نطفه هست.
🔍ازجمله این شرایط زمان انعقاد نطفه، نوع غذای مورد استفاده والدین، طبع و مزاج والدین و.... می باشد که باید برای داشتن فرزندی با طبع و مزاج سالم مورد توجه قرار بگیره.
#مزاج هم حالت فعلی انسانه که وابسته به عواملی ازجمله نوع طبع فرد، شرایط کنونی زندگی مثل محیط، تغذیه و... است.
💢در حالت کلی طبع به ۴ دسته اصلی و ۸ دسته فرعی یا ترکیبی تقسیم میشه. یعنی ما ۱۲ تیپ شخصیتی داریم که هر کدوم خصوصیات جسمی و ویژگی های اخلاقی و رفتاری خاص خودشون رو دارند.
🔷طبایع اصلی عبارتند از:طبع سودا، طبع بلغم، طبع دم و طبع صفرا و 8 تای دیگه ترکیبی از اینهاست که مجموعا میشن ۱۲ تا.
✅هر کدوم از این طبایع ویژگیهایی دارند که تعیین کننده پایه و اساس شخصیت هر انسانی است.این ویژگیها هم ویژگیهای مثبت هستند و هم ویزگی های منفی، یعنی شخصیت هر انسانی ترکیبی از صفات خوب و بد هست.
#مزاج هم به همین شکل دارای 4 دسته اصلی هست به نام چهار خلط دم و بلغم و سودا و صفرا که هر کسی تو بدنش به اندازه لازم از این اخلاط چهارگانه رو داره.
هر کدوم از این اخلاط در بدن کم یا زیاد بشه، عوارضی داره که کلا بهش میگن #اختلالمزاج،
🍂اختلا ل مزاج یعنی جسم انسان از حالت تعادل خارج میشه و مشکلاتی اعم از جسمی، روحی و اخلاقی و....برای شخص بوجود میاد.
✅ازجمله موارد اصلی و بنیادی در مسئله #فرزندآوری داشتن جسم سالم می باشد.
🍏سلامتیجسم نتیجه داشتن طبع و مزاجی متعادل هست که ناشی از رعایت اصول کلی تغذیه وسبک زندگی صحیح با رعایت اصول اسلامی می باشد.
👈در واقع سلامتی جسم پدر و مادر(هر دو) در ایام قبل از تشکیل نطفه و مادر در ایام بارداری تعیین کننده طبع فرزند و درنهایت تعیین کننده مسیر زندگی او می باشد.
روایت داریم که؛
🌐 شکم مادر محل رقم خوردن سعادت و شقاوت فرزندان شما است!
البته از این مدل احادیث فراوان داریم که بیانگر اهمیت دوران بارداری هست.
👈چون جسم ناسالم مادر ، جسم جنین رو به خطر میندازه و گاهی ممکنه حتی پس از به دنیا اومدن تا اخر عمر مانع پیشرفت اون باشه،
🎋مثل اینکه مادر در ایام بارداری دچار به هم ریختگی مزاجی شده باشه و این باعث بشه فرزند پس از به دنیا اومدن دچار تالاسمی یا دیگر بیماریهای خونی بشه❗️
🚫 و یا یک تغذیه حرام که باعث میشه روح فرزند تخریب بشه.
✔️ پس یادتون باشه، حالا که به امید خدا قراره در تولید نسل قدمی بردارید اول باید آمادگی کامل داشته باشید تا زمینه رشد یک انسان رو درون جسم خودتون فراهم کنید
✅بنابراین به جسم خودتون خیلی اهمیت بدید چون مهمه، اونقدری که سالم و صحیح بودن اون سلامت جسمی و روحی فرزندتون رو رقم میزنه👌
🏡🌳〰🌺➖🦋
ان شاالله در ادامه حرفهای بدرد بخور زیادی داریم با ما بمونید😊
#تربیت_فرزند
💠عامل نشاط و سلامت روانی والدین
جامعه، وقتی نشاط دارد که خانوادهها در نشاط و آرامش به سر ببرند؛
🌿از جمله عوامل زیاد شدن نشاط در زندگی مشترک، #فرزندآوری است.
🌺حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در تعبیری زیبا میفرماید؛ “فرزند صالح گلی از گلهای بهشت است.”
💐همانطور که گلهای بهشتی باعث سرور و شادی اهل بهشت میشوند ، فرزند صالح نیز چنین است.
#تربیت_فرزند
@azkhane_takhoda
❤️زندگی مثل الاکلنگ میمونه باید نوبتی یکی کوتاه بیاد
💛اگه همیشه فقط یک نفر کوتاه بیاد
هر دو نفر زده میشن
یکی از بالا موندن و دیگری از پایین موندن
💖ازدواج موفق :
✅ازدواجی است که نیمی از آن محبت است و نیم دیگر آن گذشت.
بخاطر خودتان از خطاهای یکدیگر چشمپوشی کنید. گاهی اوقات نباید دید و نباید شنید.
@azkhane_takhoda
💜🌸💜
💥 #اطلاعیه 💥
❇️ چطور میتونم اخلاق و رفتار همسرم رو عوض کنم؟ 🤔
چیکار کنم که شوهرم باهام خوب باشه و بهم محبت کنه؟🥰
چیکار کنم که شوهرم سراغ روابط بیرون از خونه نره؟!😰
🔶 پاسخ همه این سوالات از در کانال زیر:👇🏼
@azkhane_takhoda
همراه با صحبت های جذاب دکتر حمید #حبشی😍
از خــانــه تــا خــدا
💥 #اطلاعیه 💥 ❇️ چطور میتونم اخلاق و رفتار همسرم رو عوض کنم؟ 🤔 چیکار کنم که شوهرم باهام خوب باشه
❌میگم تو زندگیا مشکل جایی شروع شد که مرد گفت من اینو می گم و زن گفت من اینو می گم و
👈 هیچ کدوم نرفتیم ببینیم #خدا چی می خواد
✅خدا هم گفت اگه بلدید برید ببینم چه گلی به سر خودتون می زنید 😅 و نتیجه شد چیزی که می بینیم
♈️از طریق لینک بالا👆می تونی دوستات رو به کانال دعوت کنی تا اونا هم زندگی بهتری داشته باشن و خدا خیر و برکت بیشتری رو وارد زندگی ت کنه
تا حالا خیلی ها زندگی شون با این دوره رایگان تغییر کرده تو هم بسم الله بگو هم وقت بزار خودت بخون و هم برای عزیزانت لینک رو بفرست😊
☘🌷☘🌷☘
از خــانــه تــا خــدا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ #همسرداری💞 #سخنرانی_دکتر_حبشی #جلسه_اول ←موضوع→
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
#سخنرانی_دکتر_حبشی
#جلسه_دوم
←موضوع→
"اقتدار مرد"
❓می خوایم بدونیم زن ها چه جور موجوداتی هستند و آقایون چه جور اعجوبه هایی؟؟
🔺 برای فهم این، از این مثال آغاز می کنم .
در بدن انسان اعضا و احشایی وجود داره مثل قلب و ریه و کلیه و کبد که هر کدوم مشغول یه کارکردی هستند.
تسویه، گردش خون، حرکت تنفس رو ممکن میکنند اگه این اعضا بخوان به کارکرد هاشون برسند باید مستقر بر پایه ای باشن که اون پایه در بدن اسکلته 🍎
تجسم بکنید اگه اسکلت رو که پایه کارکرد های اعضا بدنِ از بدن جدا کنیم اعضا بر حسب وجود قادر به کارکرد نیستند⚠️
👈🏻 روی زمین پهن و لهیده رها میشن چون مستقر بر پایه شون نبودن
✍🏻 طبق این مثال مرد دارای یک آثار و نتایجیه محبت و معیشت و خدماتی داره که کارکرد های مرد رو شامل میشه
😇 اگه انتظار داریم این کارکردها درست عرضه بشه باید مراقب پایه ای باشیم که در روان مرد نقش بنیادی و اسکلتی داره
🤔 چی اینجا بذاریم خوبه؟؟
اگه من از شما بپرسم لابد مفاهیمی رو مثل غرور، قدرت، غیرت، شجاعت، مدیریت رو می شمارید.
🔺 اینها همه آثار یک مفهوم اساسی به نام اقتدار است
🌳 خداوند مرد را بر پایهی اقتدار آفرید
من اینو اول براتون تبیین میکنم و توضیح میدم
بعدا بریم ببینیم آقایون با اقتدارشون چه میکنند و خانمها چه به روز اقتدار مرد میارند که بسیاری از مسائل و نتایج زندگی ناشی از همین آثاره 🔺
بریم نشانه های اقتدار رو در جسم و روان مرد ببینیم🔻
در جسم:
🖐🏾 پوست را ضخیم آفریده در حالی که در خانم نازک و شفافه
👨🏻 آقایون رو دیدید به امورات و وسایل هجوم میارند در حالی که خانمها با ملاحظه و احتیاط عمل میکنند. یه بخشیش مربوط به اینه
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
💪🏻 عضلات را در مرد حجیم آفریده
نزدیک به یک دوم وزن آقایون عضلهست در حالی که این میزان در خانم ها حدود یک سوم وزنشونه
🏃♂ میخوایم یه راهپیمایی انجام بدیم چه اتفاقی میفته؟ آقا جلو می افتد.
⁉️ آیا داره از دست خانم میگریزه؟ نه اگر راه رفت طبیعی خودش رو بره الزاما پیش می افتد
🚶🏻♂خانم ها بدونن اگر مرد داره شونه به شونه اونها راه می ره که دیگه راه نمیره داره با تاخیر و تائنی راه میره
⚠️ برا همینه که زود اذیت و آزرده میشه میخواد یه خیابان با شما بره میگه ، بسه
🧗♂ اگه با دوست و همجنس خودش کوه و در و دشتی هم رفته بود احساس خستگی نمی کرد
اگه مرد بی ملاحظه ای باشه بخواد راه رفت طبیعی خودش رو بره دیگه خانوم به گام او نمیرسه باید بدوه هروله کنه تا به او برسد این مربوط به این تفاوته 🏃♀
🦴 استخوان بندی در مرد محکم و مقتدر آفریده شده در حالی که در خانم ظریف و سستِ
🤛🏼 مشاهده کردید آقایون با آقایون وقتی می خوان خوش و بش بکنند گاهی ضربه میزنن!
➖ میکوبه پشت دوستش خوبی؟
➖ مشت میزنه به شونه ش چطوری؟
➖ دستشو میکشه بریم.
➖ هُل میده، راه بیفتیم.
یه دونه از این کارا رو با خانم بکنه میگه چرا میزنی آزار داری؟😕
🔺 او را زحمت حساب میکنه فشار حساب میکنه
🗣 صدا رو بم آفریده تارهای صوتی و عضلات حلقی رو طوری در مرد طراحی کرده که تولید یک صدای درشت و پر طنینی رو میکنه
🔺گاهی مرد داره با زن حرف میزنه خانوم میگه چرا داد میزنی؟ داد نمی زنم سوال پرسیدی دارم جوابتو میدم میخوای اصلاً حرف نزنم؟!
➖ میگه خب نه شما داری داد میزنی عصبانیی؟ عصبانی نیستم اگر شما نکنی
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥
☎️ یه وقتی خانمی زنگ زدن به من گفتن، من با شوهرم بگو مگویی پیش اومده قهر کردم رفتم خونه مادرم.
👨🏻⚕ اومد توضیح بیشتری بده. من گفتم خانم ازتون دوتا سوال دارم شوهرت را دوست داری؟ گفت بله خیلی زیاد . زندگی با او را میخواهی؟ گفت حتما .
⚠️ پس کارت غلطه همین الان برگرد برو خونتون اگر هم مرد پرسید به قهر رفته بودی؟ بگو خیر به سرکشی پدر و مادرم من هیچ وقت از شما قهر نمیکنم
دلیل این توصیه ام لابه لای درس هام هست بهش خواهیم رسید 🔻
این خانم گفت نه دکتر من که برنمیگردم ایشونم دنبالم بیاد قواعدی دارم😒
👈🏻 من اومدم تاکید کنم گفتم ببین خانم شما که به من زنگ زدی لابد منو به عنوان یه مشاور قابلی قبول داشتی...
❓دوباره ازت سوال میکنم دقیق جواب بده آیا شوهرت رو دوست داری؟ زندگیت رو میخواهی؟
اون خانم گفتن آقای دکتر همینکه شوهرم داد میزنه بسه شما دیگه داد نزنید 😔
💠 گفتم پیداست اون بنده خدا هم حرف میزده.آخه اینکه نمیتونسته بگه سرکار خانم اگه زحمت تون نیست همون آچار رو به دست من برسونید که من اینجا معطلم
نه ، خواهد گفت مریم کجایی؟ آچار....
اونم میگه تو به خاطر یه آچار سر من داد میزنی همین بود می گفتی دوستت دارم، دوستت دارم؟ 😏
🔺 به انحراف در تشخیص موضوع میره
خب اینا نشانه های جسم
بود بریم ببینیم در روان به مرد چه بخشیده...
این مبحث ادامه دارد...
جلسه بعد را دنبال کنید
و من الله التوفیق
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
•━━━ೋ❀ ❸ ❀ೋ•━━━•
از خــانــه تــا خــدا
✅برای راحتی شما عزیزان برای اینکه بدونین چه مطالبی در کانال گذاشتیم برای هر بخش رو لینک دار گذاشتم
برای راحتی شما دوستان
تمام مطالب رو از اینجا میتونین بخونین به راحتی 😊
♈️آیدی من @Mfater1
🌸هر نظر و پیشنهاد و انتقادی دارین در خدمتم
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهارم
جنگ با همه تلخیها و زیباییهایش تمام شد عمه در این سالها تحصیلاتش را تکمیل کرد و گاهی در دانشگاه و گاه در حوزه تدریس میکرد .
پدرم بعد از جنگ یکی دو سالی پریشان بود بهسختی توانست ظاهرش را حفظ کند و خارج از مناطق جنگی بماند، با گروهی از اهالی روستا تعاونی راه انداخت، یک مرغداری و یک کارخانه کوچک روغن گیری اولین پروژه آنها بود.
پدرم مرد جهادی بود و کارها را با سرعت پیش میبرد ، گاهی ما هم برای کمک به روستا میرفتیم .
همگی سوار ماشین جیپ میشدیم ، صفایی داشت ...
و بین مسیر کلی خوش میگذشت...
دوستش داشتم ، نمیدانم از چه زمانی شروع شد اما از وقتیکه خودم را شناختم محبت مرتضی در وجودم حکشده بود .
در تمام این سالها او کنارم بود و با هم رشد میکردیم.
وقت سربازی رفتن مرتضی که رسید بهوضوح پریشان بودم صبح روزیکه میخواست اعزام شود گوشهی آشپزخانه داخل حیاط عصبی و بداخلاق کار میکردم معصومه خانم هم با حرفهای تکراری و تذکرات زیادش اعصابم را بههمریخته بود وقتی از آشپزخانه خارج شد سبد سبزیها را با تمام قدرت داخل سینک کوباندم سبزیها پخش شدند و عصبانیت من با یک بغض و اشک گرم ترکید...
با گریه سبزیها را جمع میکردم:
_ لعنتیها...
لعنتیها...
حضورش را کنارم حس کردم:
+ چه کار میکنی با خودت ؟ چته تو پس ؟
با عصبانیت نگاهش کردم:
_ هیچی نگو مرتضی عصبانیتم رو سرت خالی میکنما
همانطور که یک ترب قرمز را گاز میزد دستهاشو بالا گرفت :
+باشه باشه بابا تسلیم ما که داریم میریم طیبه خانم خلاصه خوبی هامون رو حلال کن بدی مدی که ندیدی...
از لحن حرفش خندیدم گرفت ، همیشه میتوانست مرا بخنداند .
نمیدانستم چه بگویم فقط نگاهش کردم دوست داشتم بگویم :
_ دلم برایت تنگ میشود ، زود زود نامه بده ، اما روم نشد...
فقط نگاهش کردم و او هم همینطور چند ثانیهای که برایم قد یک عمر طول کشید ...
مرتضی به سربازی رفت و ما هم با درس و کارهای پدر مشغول بودیم و البته کتاب و کتاب و کتاب ، به مطالعه اعتیاد داشتم لذت کتاب خواندن و یاد گرفتن تنها چیزی بود که جای خالی مرتضی را برایم پر میکرد.
نوروز سال شصت و نه هنوز چند ماه از سربازی مرتضی مانده بود همه به روستا رفتیم.
من سال دوازدهم بودم و آماده کنکور میشدم از اینکه مرتضی چند روز اول تعطیلات نوروز پیش ما بود سر از پا نمیشناختم .
در شلوغی منزل پدربزرگ و مادربزرگ تمام حواسم بهراحتی مرتضی بود مثلاً اگر احساس میکردم تشنه شده سریع برایش آب میآوردم، سر سفره حواسم بود تا او غذا نمیگرفت لب به غذا نمیزدم و جالب اینکه او همه این ریزهکاریهای مرا تعقیب میکرد و هر وقت چشم در چشم میشدیم با لبخند قدردان بود.
آن نوروز برای اولینبار بعد از سالها امیر را دیدم برای تبریک نوروز آمده بودند موهایش را فوکول زده بود انگار مثل دخترها با بیگودی موهایش را لوله لوله کرده بودند ، با پیراهن و شلوار سفید که ده تا پیله داشت ...
با بچهها حسابی به مدل موهایش خندیدیم و با تذکر مرتضی خودمان را جمع کردیم .
امیر پسر یکی از اقوام بود که نسبت به بقیه اهالی روستا متمول تر بودند ، پدرش در میهمانی هم دائم در حال به رخ کشیدن دارایی خود بود.
موقع پذیرایی من هم ظرف آجیل را چرخاندم وقتی پذیرایی کردم با لبولوچه آویزان به آشپزخانه بازگشتم مرتضی جلوی در آشپزخانه مهربان گفت :
+چی شده باز
تن صدایم را آرام کردم و نزدیکش رفتم و گفتم :
_ این امیرخان هیز با چشماش داشت قورتم میداد هیچ خوشم نمیاد ازشون ...
مرتضی با خنده علامت سکوت را نشان داد و گفت :
+برو داخل آشپزخانه و تا نرفتن بیرون نیا خودم جمعش میکنم نگران نباش ...
رفتم داخل ، با بودن او که نگران نبودم...
زیر لب لبخند میزدم ...
مرتضی که باشد حال من روبهراه است...
آن روزها بهواقع بچه بودیم نمیدانستیم که چند ماه دیگر سرنوشت چه بازی پیچیدهای را با ما شروع خواهد کرد ...
در فرهنگ آن سالهای قوم ما ازدواج دخترها زیر هجده سال محقق میشد ، پدرم اصرار داشت که طیبه باید وارد دانشگاه شود بعد به خواستگاران اجازه ورود خواهم داد ، از دور و نزدیک میشنیدم که فلانی مرا زیر نظر دارد و همیشه خیلی قاطع و محکم نظر میدادم که :
_قصد ازدواج ندارم...
اما به واقع داشتم ، با همه سلولهای وجودم طالب ازدواج با مرتضی بودم ، این واقعیتی بود که نمیشد از آن چشم پوشید.
از اینکه عشق مرتضی را در کنج قلبم داشتم احساس خوشبختی میکردم اما همیشه این تردید در من بود که آیا به همان میزان که او را میخواهم مرتضی هم مرا دوست دارد ؟
نشانهها ، نگاههای یواشکی ، خندهها همه نشان از واقعیت میداد ، اما هیچگاه مستقیم مطرح نکرده بود و این بر پریشانی من اضافه میکرد.
چند روز از عید نوروز گذشته بود یک روز بنا بر رسم محله خانمهای چند خانواده غذا پختند و وسیله برداشتند و ناهار را به کنار رودخانه و باغات زیتون بردیم ، بچهها بازی میکردند و زنها و مردها آجیل میخوردند.
بهخوبی به یاد دارم که آن روز از صبح حرکت کردیم مرتضی دستپاچه و مضطرب بود حتی کمی عصبی ، نگاهش را از من میدزدید و به بقیه کمک میکرد ، فردای آن روز باید برمیگشت پادگان و برای همین من هم حال و روز خوشی نداشتم.
مردها تاپ بزرگی انداختند و خانمها به نوبت سوار میشدند ، شعر میخواندند و از هیجان جیغ میکشیدند ، من هم سوار شدم و بابا چنان تاپم داد که از ترس جیغ کشیدم ، در همان حال جیغ و هیجان چشمم دنبال مرتضی بود که محو تاب خوردن من و نگران ترسیدنم میگفت :
_دایی یواش ...
یواش ...
دلم غنج میرفت برای همه محبتها و دلواپسیهایش.
تاپ ایستاد هنوز صورتم گر گرفته بود و هیجان داشتم ، بقیه با تاپ مشغول بودند ، مرتضی با هیجان نزدیکم شد و گفت :
_پشت سر من بیا کارت دارم ...
با تعجب نگاهش کردم و بیاختیار پشت سرش راه افتادم ، لابهلای درختان زیتون پیش رفت و من همپشت سرش بهجایی رسیدم که از دیدهها پنهان بودیم ایستاد و با خجالت ، هیجان و دستپاچه گفت :
_طیبه میدونی که فردا باید برم پادگان
سرم پایین بود و با خجالت گفتم :
+بله ، خیرپیش ، برو بهسلامت ...
_میخواستم قبلاز رفتن یه چیزهایی بهت بگم اما فرصتش نمیشد برای همین همه رو توی این دفترچه نوشتم ...
دفترچه کوچکی را به طرفم گرفت .
نگاهم به دستها و دفترچه خیره بود ، یک آن تصویر پدرم از جلوی چشمهایم رد شد ...
با همه عشقی که بهش داشتم اما میدانستم که این کارم بدون اجازه پدر صورت خوشی ندارد.
با تمنا نگاهش کردم :
+مرتضی نمیتونم اینو بپذیرم عذر خواهی میکنم ...
شوک شده بود ...
با چشمهای گرد شده نگاهم میکرد :
_طیبه من فکر میکردم که ما هر دو ...
تمام وجودم تمنای خواستنش را فریاد میزد
+میدونم چی میخواهی بگی اما منو درک کن بگذار همهچیز درست پیش بره...
همه آن علاقه ای که به او داشتم مرا بی پروا کرده بود ، ادامه دادم :
_حس منو نسبت به خودت میدونی اما...
سرم را پایین انداختم....
دستهاش را آرام پایین آورد ...
چند قدم عقب رفت ...
همینطور که داشت دور میشد گفت:
_طیبه بدون که خیلی دوستت دارم و برای تمام شدن سربازی و رسیدن ب تو لحظه شماری میکنم.
نگاهش کردم و از عمق وجودم لبخند رضایت زدم ، او سریع رفت و من خیره به راهش مانده بودم...
ناگهان صدایی به گوشم خورد :
+چه صحنهای دییییدم ....
خدایش خیلی باحالید شما ....
برگشتم با دیدن امیر حسی از خجالت و خشم بر من هجوم آورد فقط توانستم با غیض بگویم :
+خیلی بیشعوری که نگفتی اینجا هستی...
خندید و به سمتم آمد و فقط یک جمله گفت:
_بعداً معلوم میشه کی بیشعوره ...
با عصبانیت به سمت خانوادهها حرکت کردم ...
#ادامه_دارد ..
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
#سلام_آقا_جانـــــم
ای راحت دل، قرار جانها! برگرد
درمان دل شکستهی ما، برگرد
ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
دلها همه تنگِ توست آقا برگرد
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
@azkhane_takhoda