👈 یه سری کارا و یه سری چیزا هست که
" کنترل ذهن " را به سان بُولُدوزِر
خراب و نابود میکنه ...
به این چیزا چی میگن؟؟؟؟ ⁉️
🔪 میگن " #قـاتلکـنترلذهـن "
❓ میشه برام نام ببری
بـــــــــ ــــــــله، چراکه نه
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
📺 اولین قاتل " کنترل ذهن " یک وسیله
ی مستطیلی شکل، گوشه ی خونه ی
شماست که هر روز با برنامه هاش
شما را سمت خودش میکشونه و
ذهن شما را پرمیکنه از اطلاعات غیر
مفید و بعضی وقتا هم ، مفید 😒😒
😳 آقا دیگه داری بی انصافی میکنی، آخه
تلویزیون مگه چشه که شما میخوای
اونم از ما بگیری و میگی نبین ؟؟؟؟
✅ من نگفتم نبین، ولی به نظرم وقتشه
تصمیم بگیری و کمش کنی چون
میخوای به " کنترل ذهن " برسی
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
🚫 هر باری که تلویزیون رو روشن
میکنی ، یه سیلی عظیمی از اطلاعات
طبقه بنده نشده میذاره در اختیارت
که هم شامل اطلاعات مفید میشه
و هم غیر مفید
🎞 تبلیغات تلویزیونی شما را تا سر حد
سردرگمی میبره و از طریقه چشم
شما، ذهن شما را اول تسخیر و
بعد کنترل میکنه
🙊 تا محصولاتشون را بـــــــــخری 🙈
🎭🎬📽🎉📺 سریال ها و فیلم
های جذاب آدم را میبره به سرزمین
خیال، تا خودش را بذاره جای
شخصیت های فیلم و احساس اونا را
درک کنه و بخاطر همینه که بعضی
وقتا پای این سریال ها گریه میکنیم و
بعضی وقتا میخندیم از ته دل،
✅ چون این خودمونیم که تو خیال جای
شخصیت های فیلم هستیم و به این
ترتیب قوه یخیالتبشدت قوی میشه
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
❓ خب مگه چی میشه قوه ی خیالمون
تـــــحریک بشه ؟؟؟؟
📚 آدم باید قوه ی خیال داشته باشه و
به جاش ازش استفاده کنه ولی اگه
قوه ی خیال بیش از حد مجاز در آدم
پیشرفت کنه، اتفاقی که میوفته اینه
که از اون طرف قوه ی تفکر آدم، کم
میشه و فرد تو خیالات خودش زندگی
میکنه و از واقعیات فاصله میگیره
😅 خودش اینجاست اما فکرش هزار جای
دیگست ... تو آینده، تو گذشته ...
ولی چیزی که پیداست تو زمان حال
نیست
🤔 میشه چند دقیقه روی این حرفم ⬆
فکر کنی و زود قضاوت نکنی ؟؟؟؟
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
📡 تازه اثر ماهواره در نابودی " کنترل
ذهن " خیلی بیشتر از تلویزیونه ...
❌ ماهواره علاوه بر اینکه نظم ذهنی آدم
را بهم میریزه وبا برنامه های جذابش و
آدم را خیالاتی میکنه، ذهن آدم را هم
به سمت چیزای غیر انسانی و مضر
میکشونه، مثل؛ خیانت، بی بند و
باری، خشونت، تجمل گرایی و ...
☑ در مورد ماهواره و فاجعه هایی که به
بار آورده خیلی حرف دارم ولی در یک
کلام بگم اونیکه ماهوارهداره باید بگه ؛
👋 بای بای " کنترل ذهن "
😎 مـنم نمیگم نـبین و نـداشته باش
صلاح مملکت خویش خسروان دانن
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
💢 و اما قاتل بعدی که میخوام معرفی
کنم کسی نیست جز جناب " موسیقی
🎹🎼🎧🎤🎸🎷
🙃 میدونم قبول کردن این موردم، برات
سخته و میگی ؛ آخه موسیقی چه
ربطی به کنترل ذهنی داره؟؟؟؟ ولی
باید بهت بگم ؛
🤕 علم امروز ثابت کرده ؛ موسیقی علاوه
بر آسیب های جسمی و ضعف اعصاب
و تاثیر روی اعصاب سمپاتیک و پارا
سمپاتیک و علاوه بر آسیب به قلب و
ایجاد فشار خون و علاوه بر کاهش
بینایی و شنوایی
🗣 حتی روی طراوت فکری و ذهنی افراد
همتاثیر میذاره، بهاینجملاتدقت کن ؛
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
🎤 موسيقي در اثر ارتعاشات حساس،
حالت جلب توجه شديدی در
شنوندگان پديد آورده كه با ايجاد اين
حالت حكومت مطلقه خود را بر
اعصاب اعلام ميدارد، در نتيجه تسلط
بر اعصاب، بر تمام نيروهای مغزی و
فكری نيز مسلط گرديده و با
❌ مختل کردن تواناییهای فكری و
نيروهای ذهنی و فهمی، يك نوع
توقف و بی تفاوتی فكری پديد
میآورد ... 😔
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
🔍 بديهی است وقتی اين عمل تكرار شد
و برای هر نوبت تكرار، تأثيری روی
مغز و نيروهاي فكری گذاشت
😏 به تدريج نيروی خرد و اراده و
انديشههای عالی و اخلاق و معنويت
ناتوان گرديده تا آنجايي كه به سر حد
زوال و سقوط در ميآيد 😱😱😱😱
👆 این یه تیکه از خودم نبود، بلکه از
کتاب " تاثیر موسیقی بر اعصاب و
روان " از آقای حسین عبداللهی
خوروش، بود ...
✅ قضاوت رو میذارم بر عهده ی خودت
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
🔷 بذار نشونه هم بهت بدم ؛ دیدی وقتی
موسیقی گوش میدی، بعضی وقتا
دستت یا پات ضرب بر میداره با ریتم
موسیقی ؟؟؟
👌یا دیدی یه دفه متن یه موسیقی یا
ملودی یک آهنگ میوفته رو لبت، و
هی تکرار میکنی و حتی بعضی وقتام
خودت کلافه میشی از اینکه همش رو
لبته ؟؟؟
⛔️ اینا زنگه خـــــطره ... زنگ خطره اینکه
اراده و کنترل ذهنت داره یواش
یواش، نابود میشه...
#ادامهدارد
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
#قسمتسیوچهار
☂ چی شد چادری شدم ☂
⁉️⁉️ چی شد چادری شدم
🟢 چادری شدن من خیلی سخت نبود.
میخواستم به یکمدرسه راهنمایی غیر
دولتی بروم که از نظر علمی یک سرو
گردن از بقیه مدارس بالاتر بود،اما شرط
ورودبه آنجا داشتن چادربود.
🔶 قبل از من خواهر بزرگترم همهمین
کار راکرده بود و بعد از قبول شدن در
دانشگاه به سادگی چادرش راکنار
گذاشته بود. بنابراین خطری از این بابت
مرا تهدیدنمیکرد و با خیال راحت
موضوع راپذیرفتم.
🔻 روز اول مدرسه کهآن پارچه سیاه نامانوس را ناشیانه به سرانداختم،همان اول سنگهایم را باآن واکنده ودر دلم برایش خطو نشان کشیدم:
🔴 زیاد به دلت صابون نزن! درسته که سرت میکنم،اما یادت باشه تو فقطمال مدرسه ای و بس!
✅ اما طولینکشید که کلاغها برایمدرسه گزارش بردندکه فلانی دربیرون مدرسه بدون چادر رویت شده است! خانم مدیر، من و مادرم را به دفتر احضار کرد و بهمان اخطار داد! آن وقت بود که فهمیدم این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و اگر میخواهم در این مدرسه و پیش دوستانم بمانم باید با این پارچه سیاه مهربانتر باشم!
💙 سالهای نوجوانی من در بحبوحه جنگ و میان خانواده ای بیگانه با جنگ به سرعت برق و باد گذشت. یادم هست که در خانه ما هیچکس دغدغه جنگ نداشت. شرمنده ام، اما باید اعتراف کنم که تا شعاع یک کیلومتری خانواده ما شهید که سهل است، حتی یک رزمنده هم پیدا نمیشد! ... الان که تاریخ آن روزها را میخوانم تعجب میکنم که چطور من در سال 65 دوازده ساله بوده ام، ولی هیچ خاطره ای از عملیاتی به عظمت کربلای 5 ندارم؟ فقط به طور کلی یادم می آید که آن سالها بعضی وقتها رادیو و تلویزیون آهنگی (که بعدها فهمیدم مارش عملیات است) را پخش میکرد، اما یادم نمی آید حتی یک بار نگران کسانی بوده باشم که برای این که من بتوانم در خانه با خیال راحت کارتن " مهاجران" را ببینم، یکی یکی به ملکوت اعلا هجرت میکردند ...
🔻نه! حال و هوای آن روزهای من اصلا حال و هوای جنگ و دفاع نبود. فقط آرزو داشتم که من هم بتوانم مثل دختر عموها و دختر خاله هایم، یکی از آن روسریهای به قول خودم " زر زری " ( که آن وقتها مد بود) را سرم کنم و در کمال شیکی، یک سرش را بیندازم روی شانه ام و بیرون بروم ... اما این چادر و این مدرسه سختگیر نمیگذاشتند به آرزویم برسم!
✔️ سال 67 شد و موشکباران تهران و تعطیلی مدارس ما را هم مثل خیلیهای دیگر به شهرهای دیگر پناهنده کرد. پدرم ، که در هر شرایطی درس ما از هر چیز دیگری برایش مهمتر بود، در یکی از شهرهای شمالی خانه ای اجاره کرد و با سختی فراوان من را در مدرسه ای در آن شهر ثبت نام کرد تا ماههای آخر سال تحصیلی را آنجا بگذرانم ... بالاخره زمان موعود فرا رسیده بود: مدرسه جدید یعنی آزادی! یعنی دیگر لازم نبود از ترس مدرسه چادر سرم کنم. فکر کردم بالاخره از آن همراه اجباری خلاص شده ام، اما سرنوشت برایم چیز دیگری رقم زده بود ...
🔸 اولین روز مدرسه جدید، با پوشش جدید را هرگز فراموش نمیکنم ... صبح زود بیدار شدم و با دقت مانتو و مقنعه ام را مرتب کردم. باید به همه نشان میدادم که دختر تهرانی، تهرانی ست، حتی اگر جنگ زده باشد! ... حالا دیگر میتوانستم حتی موهایم را بیرون بگذارم و کسی مزاحمم نبود. موهایم را به مدل آن زمان بالای سرم جمع کردم و از مقنعه بیرون گذاشتم. اما نمیدانم چرا وقتی در آینه چشمم به خودم افتاد از خودم بدم آمد. به خودم نهیب زدم :
✅ دیوونه، این بهترین فرصته. چند ماه بعد برمیگردی تهران و باید دوباره چادر چاقچور کنی! ... از فرصت استفاده کن!
هرطور بود آن احساس بد را سرکوب کردم و با همان موهای کوهان مانند از خانه بیرون رفتم. اما پایم را که از خانه بیرون گذاشتم، انگار آسمان بر سرم هوار شد. نمیدانم چرا، اما چنان احساس ناامنی وجودم را فرا گرفته بود که احساس میکردم در و دیوار و کوچه همه چشم شده و به من خیره شده اند. تحملش برایم ممکن نبود ... هنوز به سر خیابان نرسیده بودیم که مقنعه ام را جلو کشیدم و موهایم را با دقت پوشاندم. حالم یک کم بهتر شد، اما هنوز آن حس بد ناامنی سرجای خودش بود. احساس سربازی را داشتم که سپرش را از او گرفته، و او را بدون هیچ سنگر و امکان دفاع وسط لشگر دشمن رها کرده باشند.
🔴 همنطور که همراه بابابه سمت مدرسه میرفتم، زیر چشمی به مردم نگاه کردم.حقیقت این بود که هیچکس حواسش به من نبود.نه لباس عجیب و غریبی به تن داشتم و نه زیبایی خارق العاده ای که چشمها را به سمت من برگرداند. هرکس به دنبال کار وزندگی خودش بود و اصلاً من میان آن همه آدم گم بودم
⁉️ پس چرابه اینحال افتاده بودم؟چرا تا این حد معذب بودم؟در آن حال تک تک سلولهای بدنم آرزوداشت یک باردیگر سایه گرم آن سایبان سرشار از امنیت را برسرم احساس کنم
#ادامهدارد
💞تو فقط لیلی باش
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda
▪️یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّةِ...
🕯فرا رسیدن سالروز وفات شهادت گونه
حضرت معصومه سلام الله علیها بر
امام زمان ارواحنا فداه و همه منتظران
حضرتش تسلیت باد🏴
┈࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda