eitaa logo
از خــانــه تــا خــدا
762 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مـــا ایــنـجــا مــیخوایـم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 💝آرامش به سبک اسلامی 💑 همسرداری و مهارت زناشویی 🤱تربیت فرزند و لذت مادری 💫ارتباط با ما @mfater1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 تمام تنم رعشه داشت ... رنگ‌پریده و حال پریشانم عمه فاطمه را حساس کرد : _خوبی گلم مشکلی هست ؟ می‌دیدم که مرتضی با کمی فاصله ایستاده و شش‌دانگ ما را زیر نظر دارد . +خوبم عمه جان نگران نباشید یه‌کم خستم فقط من از حرکت امیر عصبانی بودم و مرتضی از همه‌جا بی‌خبر احساس عذاب وجدان داشت ، تا شب چند بار نزدیک شد و عذرخواهی کرد ، خودم را جمع‌وجور کردم و سعی داشتم این شب آخری با خاطره بد همراهی نشود . آخر شب منچ بازی کردیم و فضا در بازی و شوخی و خنده عوض شد. صبح زود بعد از نماز عازم بود از پشت پنجره به کوچه پر از گل و خیس از باران بهاری نگاهش کردم که با قد بلندش روی عمه خم شده بود و او را تنگ در آغوش میفشرد ، در همان حال به سمت من نگاه انداخت و با لبخند و حرکت دست خداحافظی کرد. رفت ... هنوز به سر کوچه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد اما ... تا آخر تعطیلات بازهم با امیر رودررو شدم ازش عمیقاً متنفر بودم . چرا بعضی‌ها قدرت تنفر آدم را درک نمی‌کنند؟! در همان روستا وسط یک مهمانی زنانه داخل شد و با یک آهنگ خارجی رقصید ، دخترها برایش غش و ضعف می‌رفتند و به‌شدت انزجار من افزوده می‌شد. آن روزها نمی‌دانستم دنیا با این احساسات من چه بازی‌ها خواهد داشت. شب آخر تعطیلات نوروزی بود باید فردایش به کرج برمی‌گشتیم ، بچه‌ها در حیاط خانه پدربزرگ آتش بزرگی زده بودند ، با تمام دلتنگیم برای مرتضی کنار آتش نشسته و به شراره‌های زیبایش نگاه می‌کردم . دست‌هایش را دور گردنم انداخت میان بازوهای قدرتمند پدرم غرق شدم ، خدایا چقدر حس خوبی بود دل‌تنگ باشی و همان لحظه نیروی پرقدرت پدرانه تو را در بر بگیرد همان‌طور که سرم را می‌بوسید و بیشتر مرا در آغوشش می‌فشرد گفت : _قیزیم یه چیزهایی شنیدم ... دوست داشتم خودت برام بگی نه این‌که از غریبه‌ها بشنوم ... برق از سرم پرید اما به روی خودم نیاوردم یعنی توانش را نداشتم فقط با صدای آهسته گفتم : +چی شنیدی بابا جانم ؟ _ امیر برام گفت که تو و مرتضی خلوت کرده بودید... نمی‌دانم چرا در آن لحظه از هوش نرفتم... نمی‌دانم... _ البته گفت که تو ابراز علاقه مرتضی رو نپذیرفتی ... درسته ؟؟ آروم از بغل پدرم جدا شدم روسری‌ام را مرتب کردم و گفتم : +باباجان حرف یه آدم ناحسابی فکر کردن هم نداره. می‌خواستم بلند شوم که دست‌هایم را گرفت... _بمون باباجان به من نگاه کن من که می‌دونم تو و مرتضی به هم علاقه دارید از حرکاتتون مشخصه من هم که مخالفتی ندارم فقط حرفم اینه که همه‌چیز به وقتش باید انجام بشه این‌جوری برای خودتون بهتره ... اون‌جا بود که از حرکت خودم و نگرفتن دفترچه راضی‌تر شدم ، با غرور نگاهش کردم و گفتم: + باباجان خیالتون راحت طیبه حواسش هست که کاری بدون اجازه باباش انجام نده ... رضایت عمیقاً در چشم‌های سبز پدرم هویدا بود. اردیبهشت و خرداد سخت درگیر امتحانات نهایی بودم عمه کلی برایم وقت گذاشت و همه امتحانات به‌خوبی سپری شد . جام‌جهانی فوتبال شروع‌شده بود من هم پیگیری می‌کردم و آخر شب‌ها پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ مینشستم ، آن شب هم با صدای کم بازی را دنبال می‌کردم ، تا معصومه خانم و بچه ها بیدار نشوند، پدرم برای کارهای تعاونی به روستا رفته بود ... یک‌صدایی شبیه غرش آمد ، اولش احساس کردم سرم گیج رفت بعد دیدم معصومه خانوم سر جایش پرید و در کسری از ثانیه تمام خانه شروع به لرزیدن کرد ... زلزله بود... زلزله ... زلزله آمد و به تاراج برد هرآنچه که باید ، آرزوها و عشق‌ها ، رؤیاها ، چه آینده هایی که با همین چند ثانیه تباه شد ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطمئن باش در جاده امروزت قدم های خداوند از گام های تو جلوتر خواهد بود تا دشواری ها را آسان و تنهایی ها را پر کند دلت را به او بسپار 🌱عیدت مبارک و روزت شادِ شادِ شاد🌱 @azkhane_takhoda
دریاب ثانیه‌هایی‌ را که؛ در شتاب زندگی گمشان کردیم! تو میتونی زندگیتو تغییر بدی💪❤️👇🌱 @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی ذکر قیام مهدی است یاعلی ذکر مدام مهدی است " یا علی قفل فرج وا می کند " درد غیبت را مداوا می کند یا علی گویید خیل عاشقان تا بیاید مهدی صاحب زمان... 💐 ایام با سعادت ولادت امیر عوالم هستی، حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب‌ علیه السلام، بر فرزند عزیزش، حضرت مهدی علیه السلام و محبین تبریک عرض مینماییم . ان شاءالله زیارت آقا امیر المومنین در دنیا و شفاعتش در آخرت نصیبتان گردد🤲 زندگیتون علوی ┄┉┉❈«یامهدی»❈┉┉┄
از خــانــه تــا خــدا
🍃🌼🌼🌼 ✅ #خلاصه‌_درس_دوم: تا حالا شنیدید کسی عبادت کنه برای دنیا؟ 🍃🌼🌼🌼 • دنیا واقعاً برای ما جدّی
🍃🌷🌷🌷 ✅ : کی می‌تونه بگه من برای خدا می‌میرم؟ 🍃🌷🌷🌷 ‼️یه نکتۀ خیلی مهم، توی رابطۀ ما با دنیا و رابطۀ ما با خدا وجود داره که توجّه به اون آدم رو داغون می‌کنه: • هر اندازه که دنیا تو نظر آدم بزرگ می‌شه، خدا تو نگاه آدم کوچیک می‌شه. • کسی که حرف مردم براش بزرگه،‌ خودش برای خودش بزرگه، قضاوت دیگران براش بزرگه⚌خدا براش کوچیکه. • اصلاً امکان نداره کسی خدا براش بزرگ باشه و در همون حال این چیزا هم براش بزرگ باشن. ❗️ما به شدت محتاج ایمان آوردن به صفت «عظیم» و «کبیر» خدا هستیم. ▫️وقتی کسی عظمت خدا را درک می‌کنه، دیگه نمی‌تونه باقیِ چیزا رو بزرگ ببینه. ❌ کسی که خدا رو کوچیک می‌بینه و تحقیر می‌کنه،‌ نمی‌تونه به معنای واقعی کلمه، اخلاص داشته باشه. ▫️بهش می‌گی به خاطر خدا صبر کن،‌ گذشت کن،‌ انفاق کن‌ و ...؛ اما وقتی خدا توی دلش عظمت نداره، انگیزه‌ای برای انجام این کارا نداره. ✅ بزرگ دونستن خدا، یه عالمه از کارای ما رو مدیریت می‌کنه. ⁉️در بارۀ اخلاص خیلی حرف زده می‌شه؛ امّا چرا کمتر گفته می‌شه که بدون بزرگ دونستن خدا، نمی‌شه اخلاص داشت؟ ❕ما خدا رو کوچیک می‌بینم که حاضر نیستیم به خاطرش خیلی از کارا رو انجام بدیم. ▪️ما فکر می‌کنیم اخلاص، معنایِ مقابل ریاسْت. 👆این یه جزء کوچیک از معنای اخلاصه که به دست آوردنشم کار سختی نیست. ▪️اخلاص واقعی یعنی همه کار برای خدا؛ • چون خدا دوست داره، این کار رو انجام می‌دم • و اگه دوست نداشته باشه،‌ انجام نمی‌دم. ❓کی می‌تونه بگه من برای خدا نفس می‌کشم، برای خدا می‌میرم، برای خدا نماز می‌خونم، مناسک دیگم رو برای خدا انجام می‌دم؟ • فقط کسی می‌تونه همچین ادعایی کنه که خدا رو بزرگ می‌بینه. ↪️ یه مقدار برگردیم توی زندگی‌مون ببینیم چه کارهایی رو به خاطر این و اون انجام دادیم یا ندادیم و چه کارهایی رو به خاطر خدا. ⬅️ بعد حسمون رو توی این حالتا بسنجیم و ببینیم به خاطر خدا انجام دادن چه احساسی توی درونمون ایجاد کرده و می‌کنه. این طوری می فهمیم که چقدر اخلاص داریم. ⛔️وقتی توی زندگی‌مون اخلاص نباشه،‌ توی کارامون هَمَش منتظر نتیجه می‌مونیم. نتیجه‌گرایی توی مسیر معنویت خیلی ضرر داره و خطرناکه. 🔰وقتی کسی خدا رو بزرگ ببینه، هیچ نتیجه‌ای براش بزرگ‌تر از انجام کار برای خدا نیست. ‼️باید باور کنیم که توی این دنیا هیچ کاری، تأکید می‌کنم هیچ کاری جز بندگی برای خدای بزرگ نداریم، هیچ کاری. ➖➖➖🍃🌷🌷🌷🍃➖➖➖ 🌷 اینم پی‌دی‌اف درس سوم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن: 👇👇👇👇👇
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 زمین از لرزیدن ایستاد ... صدای جیغ بچه‌ها و ذکر یا حسین یا ابوالفضل در کوچه می‌پیچید... معصومه خانم حسابی ترسیده بود اما سعی می‌کرد به خودش مسلط باشد و بچه‌ها را آرام کند . آن روزها فضای مجازی و رسانه نبود ، باید تا فردا صبر می‌کردیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. فردا حوالی ظهر بود که از طریق یکی از اقوام مطلع شدیم کانون زلزله رودبار بوده و روستای ما هم ویران‌شده است. با شنیدن این خبر عمه و معصومه خانم به سرزنان و ضجه کنان آماده رفتن به روستا شدند همگی نگران بابا و بقیه اقوام بودیم. اوضاع از کنترل خارج‌شده بود با هر سختی بود معصومه خانم را راضی کردیم تا کرج پیش بچه‌ها بماند ، من و عمه با اولین اتوبوس به سمت منجیل حرکت کردیم ، هوا نیمه‌تاریک بود که به منجیل رسیدیم چشم‌هایم آنچه را که می‌دید باور نمی‌کرد ، شهر تبدیل به تلی از خاک شده بود . عمه فاطمه به سر می‌زد و عموی بزرگم که ساکن منجیل بود را صدا می‌کرد. دل در دلم نبود خدایا پدرم ... روستا ... به‌سختی کوچه‌ای که خانه‌ی عمو در آن‌جا بود را پیدا کردیم همه‌جا تاریک بود صدای گریه‌های کم جان از گوشه‌وکنار به صدا می‌رسید ، تا به حالم عمه را آن‌گونه پریشان ندیده بودم با تمام توان فریاد می‌زد و برادرش را ترکی صدا می‌زد: قارداش... قارداشیم... اکبر جان ... من اشک می‌ریختم و درحالی‌که مراقب بودم عمه به زمین نیوفتد در تاریکی به‌دنبال راه خانه‌ی عمو می گشتم ، در همین حین صدای زنی را شنیدیم که عمه را صدا می‌زد : _فاطمه جان خوش اومدی به ویرانه داداشت به سمت صدا و کورسوی نور حرکت کردیم ، به ویرانه ای رسیدیم که چراغ لاله شکسته‌ای روی خاک‌ها روشن بود کنار چراغ هیبت مردی خاکی مسخ شده و مات برده را دیدم به‌سختی پسِ پشتِ آن صورت و موهای خاکی عمو را شناختم عمه را رها کردم و با تمام سرعت خودم را به عمو رساندم بغلش کردم بوسیدمش صورت خاک آلودش را پاک کردم : _عمو جانم !!! عمو اکبرم !!! اصلاً صدایم را نمی‌شنید ، ماتش برده بود ، بعد از صدایی که حالا تبدیل به فریاد شده بود کند و آرام نگاهم کرد ، انگار مرا نمی‌شناخت ، چند ثانیه فقط نگاهم کرد بعد با بغض گفت : +طیبه جان ... _جانم... عمو اکبرم ... جان دلم ... خوبی ؟ بچه‌ها کجا هستند ؟ زن‌عمو کجاست ؟ اشک راه خودش را از بین صورت خاک آلودش پیدا کرد و سُر خورد ، به کنارم نگاه کردم عمه خشک‌شده بود... فقط به برادرش خیره نگاه می‌کرد . آن لحظه دلم می‌خواست واقعیت را نشنوم... دلم می‌خواست هیچ حقیقت تلخی را ندانم... کاش زمان همان‌جا متوقف می‌شد ... عمو با دست بیجانش به خانه ویرانه اش اشاره کرد و با صدایی نحیف گفت : + بچه‌ها اون‌جا خوابیدن ... گلی اون‌جا خوابیده ... با گفتن این جمله انگار از خواب بیدار شده باشد صدایش جان گرفت فریاد شد خودش را میزد عمه با صلابت برادرش را دربرگرفت . جنازه چهار فرزند عمویم به‌همراه گلی خانم را فردای آن روز از زیر خاک بیرون آوردند ، اما من آن‌جا نبودم که ویرانی عمویم را به چشم ببینم. بعد از نماز صبح تکاپو در ویرانه ی منجیل شروع شد آواربرداری و رفت‌وآمد و تلاش برای یافتن زنده‌ها شدت گرفت ، پریشان پدر بودم به عمه گفتم که می‌روم تا راهی برای رفتن به روستا پیدا کنم. به هر کس که می‌رسیدم جویای حالش می‌شدم و دنبال راهی که مرا به روستا ببرد به هر دری می‌زدم عصبی و خسته از بی‌خوابی شب با رنگ‌پریده بین مردم می‌گشتم ... که صدایش را شنیدم ، خودش بود : +طیبه... طیبه... مرتضی بود از پادگان مستقیم آمده بود کمک ، نگاهش کردم یک لحظه در چهره ی نگران او بابایم را دیدم ، مرتضی روز به روز بیشتر شبیه پدرم میشد ، دلم می‌خواست مثل بچگی‌ها بغلش می‌کردم با چشم‌های پر از التماس گفتم: مرتضی بابام ... مرتضی تو رو خدا بابام ... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـیدوارم امـروز بهترین روز رو داشته باشید🌸 الـهی حـال دلتـون خوب🌸 احوالتـون بر وفق مراد🌸 روزو روزگارتون خـوش🌸 آدینه تـون زیبـا و گـلبـاران 🌸 ✨اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ یک اتفاق زیبا و متفاوت اجرای جالب سرود روز پدر با حضور «پدران و دختران» برای اولین بار در برنامه زنده قرارگاه شبکه قرآن و معارف سیما. https://eitaa.com/joinchat/2495611186C568c124186
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 خبر_خوب 😍 دوره کاربردی 🎁تربیت فرزند 🎁 آموزش ها شروع شد. زود وارد بشید 👇🏼👇🏼😊 https://eitaa.com/joinchat/2495611186C568c124186 ✅ از زمان قبل از بارداری و تولد تا 21 سالگی هر چیزی که در مورد تربیت فرزند لازم دارید اینجاست👆🏼 🔹 هزینه دوره= ارسال بنر به دوستان 😉
یک تجریه بی نظیر است! تجربه زندگی دو انسان زیر یک پوست! تجربه تپیدن دو قلب در یک بدن، و تجربه عشقی عمیق...💞 با بچه دار شدن تا همیشه، قلبتان بیرون از بدنتان قدم میزند و به زندگی ادامه می دهد...💖
بسم‌الله الرحمن الرحیم✨ با سلام و عرض ارادت🌹 ان شاء الله که قدم اول رو برای‌ تربیت فرزند برداشتید و‌ موفق به شناخت طبع و مزاج خودتون و همسرتون شدید☺️