💎
تسلیم بودن در برابر خداوند به این معناست که من ایمان دارم که یک نیرویی برتر از کل نیروهای جهان
نیرویی که جهان رو خلق کرده و داره هدايتش می کنه
من رو هم هدایت می کنه
و اگه من به اون توکل کنم و خودم رو به اون بسپارم، و ازش درخواست کمک کنم و باور و ایمان داشته باشم بهش
اون من رو به مسیر های درست هدايت می کنه
آدم ها درست، موقعیت های درست و شرایط درست جلوی راه من قرار میده
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی اجازه دادن به خداوند که پاسخ دهد
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی نداشتن احساس نگرانی یا هر احساس منفی دیگه
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی هر روز در جهت بهتر شدن احساسمون تلاش کنیم
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی هر لحظه برای همه موقعیت های زندگیمون، و نعمت هایی که خدا بهمون داده سپاسگزار باشیم و از صمیم قلب بگیم:
خدایا شکرت، دوستت دارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس هامون تا صبح ذکر میشه ...👌
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
✨﷽✨
🌼خطاب خداوند به حضرت موسی(ع):
من نمیخواهم بندۀ من از کسی خجالت بکشد
✍حضرت موسی(ع) در راه طور سینا بود. در بین راه کسی پیش او التماس کرد و چنین گفت: من، گناه بدی کردهام؛ از خدا بخواه که از من بگذرد. سپس گناهی را که مرتکب شده بود به حضرت موسی(ع) گفت. حضرت موسی(ع) به خداوند گفت : این بنده از تو پوزش میطلبد؛ او را مشمول رحمت و مغفرتت قرار بده! خطاب رسید که من او را بخشیدم؛ ولی به او بگو که از تو یک گلایه دارم؛ چرا این مطلب را به تو گفت که تو مطلع شوی و هر وقت تو را ببیند، از تو خجالت بکشد. من نمیخواهم بندهٔ من از کسی خجالت بکشد. در وسائلالشیعه، ابان بنتغلب از امام صادق(ع) نقل میکند: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ مَا مِنْ عَبْدٍ أَذْنَبَ ذَنْباً فَنَدِمَ عَلَيْهِ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ». از امام صادق(ع) شنیدم هیچ بندهای نیست که گناهی کرده و بعد پشیمان شده باشد، مگر اینکه خدا او را قبل از آنکه بگوید «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه»1،
میآمرزد؛ بنابراین ما پروردگارمان را نشناختهایم. از نظر ظاهر هم اینگونه است که خداوند فرشتگان مقرّب خود را میگمارد که برای ما استغفار کنند.
📚الکافی، ج 2، ص 427- وسائلالشيعة، ج 16، ص 62- بحارالأنوار، ج 85، ص36
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کسی قهر نکنید ...!
🎙#آیتاللهمجتهدیتهرانی
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ختم هایی برای حاجاتی خاص🌹
به قصد بر آمدن حاجت در یک هفته،
در ساعت معین ، این اذکار مفید و موثر را بخواند;
🌼 ((البته بهتر است بعد از نماز انجام دهد)) :
🌸 روز شنبه 1060 بار ذکر [ یا غَـنِی ] برای توانگری ،
🌼 روز یکشنبه 489 بار ذکر [ یا فَتّاح ] برای گشایش کار ها و بخت ،
🌸 روز دوشنبه 129 بار ذکر [ یا لَطیف ] برای حاجات نهان و غمهای درون ،
🌼 روز سه شنبه 903 بار ذکر [ یا قابِـض ] جهت رسیدن به مطلوب ،
🌸 روز چهارشنبه 541 بارذکر [ یا مُتَعال ] برای پیدا کردن شغل و منصب ،
🌼 پنجشنبه 308 بار ذکر [ رَزّاق ] جهت افزون شدن روزی ،
🌸 و روز جمعه 256 بار ذکر [ نُـور ] جهت نورانیت دل و عزت بسیار مفید است.
📚 رهنمای گرفتاران ، ص۲۲۵
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
#حق_الناس_ما_را_بدبخت_میکند
✍ شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا میتوانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند.
بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّالناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند.
و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّالناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.»
📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #شصت_نه
محمد نگاهی به کمیل که سرش را بین دو دستش گرفته بود انداخت و خندید:
ــ یعنی فدای دختر خواهرم بشم که تونسته اطلاعاتیه مملکتو اینطوری بهم بریزه ،
ــ خنده داره؟بهتون میگم از دیشب اعصابم خورده،نتونستم یه لحظه با ارامش چشمامو روی هم بزارم
ــ کمیل نبایدم بتونی،دیشب نزدیک بود سمانه رو بدزدن ،به فکر چاره ای باش،با حرفایی که امیرعلی گفت،شک نکن که کار همون گروهکه،
کمیل سری تکان داد و گفت :
ــ آره کار اوناست،اما چرا هنوز از سمانه دست برنداشتند و بیخیالش نشدند خودش جای بحث داره
ــ من یه حدسی میزنم.
ــ چه حدسی
ــ اونا تورو شناسایی کردن
کمیل با ابروان بهم گره خورده گفت:
ــ خب
ــ اونا بعد اینکه متوجه میشن دختر خالت تو دانشگاه هست بشیری رو کنار میزنن و سمانه رو توی تله میندازن،و اینکه چرا صغری رو انتخاب نکردند اینو نشون میده که اونا از علاقه ی تو به سمانه خبر دارند
عصبی از جایش برخاست و غرید:
ــ یعنی چی؟
ــ آروم باش،این فقط یک حدس بود،اما میتونه واقعیت باشه،پس بدون یکی که خیلی بهت نزدیکه رابطه اوناست
ــ یعنی یکی داره به ما خیانت میکنه
محمد سری تکان داد و گفت:
ــ دقیقا،بیشتر هم به تو
ــ دارم دیونه میشم ،یعنی به خاطر من سمانه رو وارد این بازی کثیف کردند
ــ متاسفانه بله
ــ وای خدای
محمد کنار کمیل ایستاد و دستی روی شانه اش گذاشت و بالحن آرامی گفت:
ــ فقط یه راه حل داری
ــ چیکار کنم؟یه راهی جلوم بزارید.
ــ با سمانه ازدواج کن
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #هفتاد
ــ چی؟
ــ حرفم واضح نبود
کمیل حیرت زده خنده ای کرد!
ــ حواستون هست چی میگید؟من با سمانه ازدواج کنم؟
محمد اخمی کرد و گفت:
ــ اره،هر چقدر روی دلت و احساست پا گذاشتی کافیه،اون زمان فقط به خاطر اینکه بهش آسیبی نرسه و کارت خطرناکه ،اون حرفارو زدی تا جواب منفی بده،اما الان اوضاع خطرناک شده تو باید همیشه کنارش باشیو این بدون محرمیت امکان نداره.
تا کمیل خواست حرفی بزند ،محمد به علامت صبر کردن دستش را بالا اورد:
ــ میدونم الان میگی این ازدواج اگه صورت بگیره به خاطر کار و این حرفاست،اما من بهتر از هرکسی از دلت خبر دارم ،پس میدونم به خاطر محافظت از سمانه نیست در واقع هست اما فقط چند درصد
کمیل کلافه دوباره روی صندلی نشست و زیر لب گفت:
ــ سمانه قبول نمیکنه مطمئنم
ــ اون دیگه به تو بستگی داره،باید یه جوری زمینه رو فراهم منی،میدونم بعد گفتن اون حرفا کارت سخته اما الان شرایط فرق میکنه اون الان از کارت باخبره،در ضمن لازم نیست اون بفهمه به خاطر تو در خطره
ــ یعنی بهش دروغ بگم تا قبول کنه با من ازدواج کنم؟
ــ دروغ میگی تا قبول کنه ازدواج کنه،اون اگه بفهمه فکر میکنه تو به خاطر اینکه عذاب جدان گرفتی حاضری برای مراقبت از اون ازدواج کنی و هیچوقت احساس پاکتو باور نمیکنه
کنار کمیل زانو زد و ادامه داد:
ــ این ازدواج واقعیه از روی احساس داره صورت میگیره،هیچوقت فک نکن به خاطر کار و محافظت از سمانه داری تن به این ازدواج میدی،تو قراره بهاش ازدواج کنی نه اینکه بادیگاردش باشی
نگاهی به چهره ی کلافه و متفکر کمیل انداخت و آرام گفت:
ــ در موردش فکر کن
سر پا ایستاد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج شد.
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید،در بد مخمصه ای افتاده بود نمی دانست چه کاری باید انجام دهد،می دانست سمانه به درخواست خواستگاریش جواب منفی می دهد،پس باید بیخیال این گزینه می شد و خود از دور مواظبش می شد.
با صدای گوشیش از جایش بلند شد و گوشی را از روی میز برداشت با دیدن اسم امیر سریع جواب داد:
ــ چی شده امیر
ــ قربان دختره الان وارد دانشگاه شد ،تنها اومد دانشگاه،از منزل شما تا اینجا یه ماشین دنبالش بود،الانم یکی از ماشین پیاده شد و رفت تو دانشگاه،چی کار کنیم
کمیل دستان مشت شده اش را روی میز کوبید!
ــ حواستون باشه،من دارم میام
گوشی راقطع کرد و از اتاق خارج شد،با عصبانیت به طرف ماشین رفت،
فکر می کرد بعد از صحبت ها و اتفاق دیشب سمانه دیگر لجبازی نکند اما مثل اینکه حرف در کله اش فرو نمی رفت،و بیشتر از ان ها تعجب کرده بود که چرا از سمانه دست بردار نبودند.
در آن ساعت از روز ترافیک سنگین بود و همین ترافیک او را کلافه تر می کرد،کشتی به فرمون زد و لعنتی زیر لب گفت.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری