حوالی وهم ⬆️📚
✍🏻 نویسنده: الناز شاه ملکی
📖 تعداد صفحات: 236
💬 خلاصه:
این داستان روایتگر زندگی دختریه که زندگیش خیلی عادی داره پیش میره تا این که یه سری صدای مشکوک از پشت بوم خونهشون میشنوه و دنبالش میره و میفهمه که یه موجود ناشناخته اونجا وجود داره، یه موجود که فقط دختر قصهمون و اذیت میکنه و با بقیه اهالی خونه کاری نداره…
دختر قصهمون برای حل کردن این مشکل چیکار میکنه؟
اون طی داستان به یه پسر برخورد میکنه که میتونه برای مشکلش بهش کمک کنه؛ اما این پسر کیه؟ چرا میخواد به دخترمون کمک کنه؟
همهی اینها، توی رمان مشخص میشه.
توی این رمان اتفاقات هیجان انگیزی میافته که خوندنش خالی از لطف نیست.
🎭 ژانر ⬅️ #عاشقانه #ترسناک #تخیلی
📚 #حوالی_وهم
📚📚📚📚📚📚📚
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✨﷽✨
💠چند عمل ساده براي
چند صد برابر كردن ثواب نمازها🍂
❶ «اذان و اقامه»
باعث ميشود دو صف از فرشتگان،
پشت سر مومن نماز بخوانند.
📚(ثواب الاعمال صدوق ص٧٢)
❷ «ركوع كامل»
باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.
📚(ثواب الاعمال صدوق ص٧٣)
❸ «انگشتر عقيق»
دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت
بدون آن است.
📚(عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠)
❹ «مسواك زدن»
دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتادركعت
نماز بدون مسواك است.
📚(من لايحضره الفقيه صدوق)
❺ «خواندن سوره قدر»
خواندن سوره قدر در يكي از نمازها
باعث آمرزش گناهان ميشود.
📚(ثواب الاعمال ص٢٦٧)
❻ «استنشاق و مزه مزه در وضو»
باعث آمرزش و غلبه بر شيطان است.
📚(ثواب الاعمال صدوق ص٤٣)
❼«عطر»
باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.
📚(ثواب الاعمال ص١٢٠)
❽ «تسبيحات حضرت زهراء س»
بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق
(عليه السلام) است.
📚فلاح السائل ص١٥٥
هدایت شده از ❤️ عاشقان شهدا 🌷
🌱عظمت و شجاعت خانم بنت الهدی صدر
خواهران من! دختران من! بانوان کشور اسلامی! بدانید، در هر زمانی، در هر محیط کوچکی و در هر خانوادهای که زنی با این[الگوی اسلامی] تربیت توانست رشد کند، همان عظمت [زنان بزرگ]را پیدا کرد. مخصوصِ صدر اسلام نبود؛ حتّی در دوران اختناق، حتّی در دوران حاکمیت کفر هم این ممکن است. اگر خانوادهای توانستند دختر خودشان را درست تربیت کنند، این دختر یک انسان بزرگ شد. ما در ایران هم داشتیم، در زمان خودمان هم داشتیم، در خارج از ایران هم داشتیم. در همین زمان ما، یک زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفکّرِ هنرمندی به نام خانم «بنتالهدی« - خواهر شهید صدر - توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا کند؛ البته به شهادت هم رسید. عظمت زنی مثل بنتالهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. اینگونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد.👌✅
۱۳۷۶/۰۷/۳۰
بیانات در دیدار جمعی از زنان و دختران
#زینب زمان
#الگوی زنان مسلمان
#زن_تراز
🌹🍃🌹🍃
هدایت شده از ❤️ عاشقان شهدا 🌷
🕊⚘هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🕊⚘
۳/مـرداد یادوخاطـرہ شهــیدانیڪه دراین روز به فیض شهادت نائــل آمدندگرامیـــــ باد
.
✍هنوز باب شهادت باز است ، دهه هشتادیهایی که عاقبت به خیر شدند📩
⚘پاسدار_شهید_محمد_اسلامی⚘
⚘وشهید_بسیجی_محمد_سجادی_زاده⚘
روز گذشته در درگیری با اشرار در استان فارس به شهادت رسیدند.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌹🍃🌹🍃
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱#نسیم_حدیث
🌸 امام على عليه السلام:
دلت براى تو سالم نخواهد شد، مگر آن گاه كه براى مؤمنان همان پسندى كه براى خود
مى پسندى.
📚 ميزان الحكمه جلد نهه
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 عاقبت عجیب مرد ثروتمند
💠 استاد مسعود عالی
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌺«مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
اَلله اَلله فی الأَیتامِ! فلا تَغُبّوا اَفواهَهُم و لایَضیعُوا بِحضَرِتَكُم.
از خدا بترسید و دربارة ایتام، خدا را شاهد و ناظر بگیرید! مبادا آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در جمع شما حقّشان ضایع و پایمال گردد.
📙(نهجالبلاغه، (وصیت)نامه ص ٤٧)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهدا
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز!
گفتم :چرا؟
گفت:چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد"
گفت: اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#سالروز_شهادت 🌷
باران جباری:
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_سی_یکم
روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم،
و با انگشت هایم بازی میڪردم.
شمار صلوات هایی ڪه فرستاده بودم از دستم در رفته بود.
صدای زنگ در آمد. مادر، پدر را صدا زد:
-مرتضی پاشو اومدن!
و درحالی ڪه چادرش را سرش میڪرد در را باز کرد.
پدر پیراهنش را مرتب ڪرد
و رفت جلوی در.
اول پدر و بعد مادر آقاسید
-همان خانمی ڪه در نمازخانه دیده بودمش-
و بعد خودش وارد شدند.
بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود.
یڪ جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود.
وقتی نشستند،
مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت.
پدر پرسید:
-خوب آقازاده چڪارهن؟
پدر سید جواب داد :
-توی مغازه خودم ڪار میڪنه، توی حوزه هم درس میخونه.
چهره پدر عوض شد.
نگاهی به سید انداخت ڪه با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت.
خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: -خیلی هم خوب…
مادر سید اضافه ڪرد:
-بجز یه #موتور و #یهمقدارپسانداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه ڪنن.
مادر صدایم زد:
-دخترم… طیبه…
سینی چایی را برداشتم،
و رفتم به پذیرایی. آرام سلام ڪردم و برای همه چایی تعارف ڪردم و نشستم کنار مادر.
سید زیر لب بسم الله گفت، و بعد با صدای بلند گفت:
-یه مسئله ای هست آقای صبوری!
قلبم ایستاد. سید ادامه داد:
-بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به #سوریه اعزام بشم؛ برای #دفاعازحرم….
چهره پدر درهم رفت:
-تڪلیف دختر من چی میشه؟
سید سرش را تڪان داد:
-هرچی شما بگید!…
&ادامه دارد....
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
باران جباری:
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_سی_دوم
سرم را پایین انداختم و گفتم :
-من مشڪلی ندارم. دربارهش خیلی وقته ڪه فڪر ڪردم.
پدر یڪه خورد:
-خودت باید پای همه چیش وایمیستی.؟ مطمئنی؟
-آره. میدونم.
-پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید!
آقاسید جلو میرفت،
و من از پشت سر راهنمایی اش میڪردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سڪوت گذشت.
بالاخره آقاسید پرسید:
-واقعا مطمئنید؟
-خیلی بهش فڪر ڪردم؛ به همه اتفاقاتی ڪه میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم.
-من از نظر مادی چیز زیادی ندارم!
-عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم.
-بفرمایید!
-برای عقد بریم شلمچه!
لبخند ریزی زد:
-پس میخواین همسنگر باشین!
-ان شاءالله.
#گره_زلف_خم_اندر_خم_دلبر_وا_شد
#زاهد_پیر_چو_عشاق_جوان_رسوا_شد…
&ادامه دارد....
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀