6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنھاڪہازپلصراط مۍگذرند ،
قبلا ازخیلۍچیزهاگذشتہاند؛
بایدبگذرۍتابگذر؎ ..💚🌱'
💚⃟🌱|↜#شہـیدانھ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#طنز_جبهه🤣 #طنز😅
محمدرضا داخل سنگر ⛺️ شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت: «آخرش نفهمیدم کجا بخوابم؟! هر جا می خوابم مشکلی برام پیش میاد.😑
یکی لگدم میکنه ☹️. یکی روم میفته. یکی...» 😫
از آخر سنگر داد زدم: «بیا این جا. این گوشهٔ سنگر. یه طرفِت من و یه طرفتم دیوار سنگره. کسی کاری به کارِت نداره. منم که آزارم به کسی نمی رسه».😁
کمی نگاهم کرد و گفت: «عجب گفتی! گوشه ای امن و امان 👏🏻. تو هم که آدم آروم و بی شرّ و شوری هستی»😊
و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر.
😴 خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش.
منم خوابیدم و خوابم برد.🤭
خواب دیدم با یه عراقی 👾 دعوام شده. عراقی زد تو صورتم.😑 منم عصبانی شدم. دستمو بردم بالا و داد زدم: یا ابوالفضلِ علی!
و بعد با مشت، محکم کوبیدم تو شکمش.👊🏻
همین که مشتو زدم، کسی داد زد: یا حسین!
از صداش پریدم بالا. 😰
محمدرضا بود.
هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می کرد و می گفت: «کی بود؟! چی شد؟!» 😧
مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند: 🤦🏻♂«نترس کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت».😂
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
لیست رمان و داستان های بارگذاری شده
{برای رفتن به قسمت اول روی متن کلیک کنید.}
●○●○●○●○●○●○●○
📚|رمان بدون تو هرگز
●○●○●○●○●○●○●○
📚|رمان از روزی که رفتی
●○●○●○●○●○●○●○
📚|رمان دو مدافع
●○●○●○●○●○●○●○
📚|رمان تلنگر شهید
●○●○●○●○●○●○●○
📚|داستان سرگذشت ارواح در عالم برزخ
●○●○●○●○●○●○●○
📚|ماجرای حقیقی معجزهی شهدا
●○●○●○●○●○●○●○
📚داستان عبدالله دیوونه
لیست رمان های pdf👇🏼🌱
●•.
🦋| رمان جان شیعه اهل سنت
●•.
⛴|رمان کشتی پهلو گرفته
●•.
🧕🏻|من میترا نیستم
●•.
📚|مامان فاطمہ
●•.
♥️|از چیزی نمیترسیدم
#بدونتعارف
یِہجـُورۍنَمـٰازبِخُـونیـمڪِہ؛
وقتـۍسلآمدادیـممَلائِڪہنَگَـن:تَمـومشُـد؟!
خیـلۍتَـاثیـرگُـذاربـُود...!
حَـواسِمـُونبِهنَمـٰازمـُونبـاشہ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
دارم میچینم سفره هفت سین اما...🌹
●•.
هدایت شده از 🌷ازشوقشھادٺ🌷
1f9ae79d0c64413eccf128d457cb8366b103510a.mp3
11.55M
[🌱🎤]
- بنبست !'
• استادرائفےپور + علیفانے