eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
652 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••<🥀🖤>•• الله الله ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <🖤🥀>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥ 🥀⃟🖤|↣ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[🦋🕊]•° شروع رمان زیبای📚 دو مدافع 🕊 داستانمون در مورد دو مدافع هست. یکی مدافع حرم حضرت زینب 🕌 و یکی هم مدافع چادر زینبی هست. با ما تا اخر رمانمون همراه باشید 😊🥀 [🦋🕊]
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 "تقدیم به خانواده شهدای مدافع حرم" مقدمہ: به ساعتم نگاه کردم "۱۰:۳۰" سید کمی منتظرمی ماند... سرم را بالا بردم با دیدن صحنه پیش و رویم ماتم برد پاهایم سست شد... حس و حالم خوش نبود... چیزی بین سردرگمی و... خودم برای خودم شده بودم مجهولی بزرگتر از تمام از تمام ایکس و ایگرگ های معادلات ریاضی... من کجا ایستاده بودم...؟ چه اتفاقی داشت می افتاد؟ این حس تازه چه بود که حتی عجیب تر از بلوغ، مسئله های بی خاصیت فیزیک و معادلات گیج کننده شیمی و تاریخ های درهم ادبیات بود...؟ این غلیان احساس های جدید چیست...؟ بهار بانو تا به حال کجا ایستاده بود ؟ نیازمد تلنگری بودم تا به خودم بیایم... **** من_ علی ... علی ... ترو خدا بگیر بچه رو ... و چشم دوختم به علی که پشت سر ایلیا میدوید تا به او برسد که بالاخره رسید. ایلیای ۱۸ماهه وروجک من ، با ان کفش های ابی بوق بوقی که کل پارک را به هم ریخته بود. قدم که بر میداشت از ذوق کفش هایش میدوید و می خندید که پرده از دو تا دندان خرگوشی اش گرفته میشد و برای هزارمین بار در روز، دلم برای بوسیدنش ضعف می رفت... نگاهم را به علی دوختم که پسر وروجکمان را بقل گرفته و به سمت محوطه بازی می رفت و ایلیای خندان من هم با شیطنت برایم دست تکان میداد . کاش در این همه خوشبختی مادر و پدرم سهیم بودند... روی نیمکت فلزی و نارنجی رنگ می نشینم و فکرم معطوف گذشته میشود... **** با ورود دختر چادری به حیاط حوزه ازمون ،با خنده چشمکی به ارغوان و نیلوفر زدم و در حالی که از قصد می خواستم به او طعنه بزنم، به سمتش رفتم. به هم که خوردیم ،دختر اخش بلند شد... در دلم با خود گفتم :"آخی! الهی ناز شی! درد و بلات بخوره تو سر عمت؟؟" و نگاه تمسخر امیزم را به او و چادرش دوختم... پوزخندم را پررنگ تر کردم و گفتم: _اوا حاج خانم شما اینورا چیکار دارین؟؟کورم هستید به عنایت خداوند متعال ! سکوت کرد... منتظر بودم این سکوت ارامش قبل از طوفان باشد اما با دیدن لبخند دخترک نقشه هایم نقش بر اب شد ... _ببخشید خانم ، حواسم نبود ! جاییتون که درد نگرفت ؟؟ من_ نه شما خوبی حاج خانوم ؟ لبخندش تشدید شد... _ الحمد الله و چادرش را جمع کرد . ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 از من روی برگرداند و به سمتی دیگر رفت و مرا با قیافه آویزان به سمت ارغوان و نیلوفر فرستاد... نامردها ...ضایع شدن می‌خندیدند. چشم غره اساسی رفتم که نیششان بسته شد. نیلوفر که کمی از منو ارغوان پایبند اصول دین بود گفت: _ گفتم که دخترای چادری همه آروم و با نجابتن. کم پیش میاد چیزی بارت کنن. برای شکلکی عجق و جق درآوردم که صدای خنده هر سه یمان بلند شد... با شنیدن صدای خانمی که میگفت باید به سالن شماره ۲ برویم، کارت جلسه به دست به همان سمت مسیر کج کردیم ... جلسه کنکور حتی از مدل آزمایشی اش با آن مراقبت سیبیلویش بدتر بود... پاسخ نامه را که تحویل دادم ورقه آزمون را مچاله کردم و داخل سطل آشغال کنج سالن پرت کردم. از در حوزه که بیرون رفتم فربد ( پسر عمویم)را دیدم ... مثل همیشه خوشتیپ و مرتب... جلو رفتم بعد از این که دست دادیم، دستم را مشت کردم و چندین باری به بدنه ماشینش از کوبیدم که حس کردم دستم به کل نابود شد... فربد خنده اش را جمع کرد و گفت: فربد_ بابا اشکال نداره حالا ! ضریب ادبیات اونقدرام زیاد نیست. بقیه رو خوب زدی کافیه. اون دوستای عتیقت کجان؟ با دست به ارغوان نیلوفر که با قیافه شش در چهار شان به ما نزدیک شدن اشاره زدم. فربد_ فکر کنم وضع اونا هم از تو بدتره...! تکیه مرا از ماشین فربد زدم و چشم چرخاندم که با دیدن حوزه پسرانه ای که با فاصله ی سه ساختمان از حوزه ما بود، نقشه هایی به سرم زد که با دیدن پسری ریشو و یقه آخوندی و تسبیح داخل دستانش پررنگ‌تر شد... با رسیدن ارغوان و نیلوفر نقشه مرا بازگو کردم صدای خنده هایشان بلند شد و اشکهای فربد کمی در هم شد اما توجهی نکردم و رو به نیلوفر ارغوان گفتم: من_برم؟ ارغوان_ برو ببینم چیکار می کنی دلاور. به حالت نمایشی سلام نظامی کوتاهی دادم و به سمت پسر به راه افتادم... اییییف...بوی گلابش تا اینجا هم می یاید...! شانه هایم را آماده کردند و نزدیک شدم و دام... طعنه زدم که خودم هم دردم گرفت... کلا من و طعنه رابطه خوبی داشتیم...!! پسر با چشمانی گرد شده ، قدم فاصله گرفت و دستی به ته ریش مشکی و مرتبش کشید بادی به غبغب انداختم و گفتم: من_اوا! حاج اقا !!خجالت داره ، قباهت داره ، کراهت داره !! خیابونو با مسجد اشتباه گرفتی طعنه هم میزنی به دختر مردم برادر؟! سرش را که بالا آورد. آن دو تیله مشکی هم رنگ شب لحظه ای دلم را لرزاند اما نادیده گرفتن اش و بعدها فهمیدم آن نگاه چه کارها به دستم خواهد داد... پسر که نگاهش را دزدید خنده ام به هوا رفت... "استغفرالله" زیر لب گفت... _ خواهرم شرمنده ام ببخشید. آنقدر سریع از جلوی چشمم دور شد نتوانستم چیزی دیگری بارش کنم ولی خوب تا همین حد هم کارم خوب بود... به بچه‌ها که رسیدم فهمیدم بعله... اورژانس لازمند. از بس خندیده بودند نفسشان بالا نمی امد. نگاهی به فربد انداختم که به منظور سیاست به من اخم کردو گفت: _ خانم ها بپرید بالا بریم یع بستنی بزنیم توی رگ. بعد از زدن دزدگیر ماشین سوار شد و ما هم به تبعیت از او سوار شدیم... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
[🕊🥀] اگه گفتید امروز تولد کدوم شهید هست؟ اینجا بگید👇 https://harfeto.timefriend.net/16310064172856
•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹🍁› • دیـࢪوزدنـبـٰال‌گـمنـٰامےبودیـم‌وامـࢪوز تـلـٰاش‌می‌ڪـنیم‌نـٰاممـٰان‌گـم‌نـشود...シ! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
؟ッ🖐🏻🕶↓ بعضیامیگن‌: باحجاب‌هاوچادر؎هاازهمہ‌بدترن😳 واسہ‌همین‌منم‌هیچ‌وقت‌نمیخوام‌باحجاب‌باشم:/😒 اما...! اولا1⃣🌿: بدبودن‌رفتاریاگفتاربعضےافرادباحجاب‌وچادری 🖐🏽 اشڪال‌ازرفتاراونهاست‌نه‌دینشون! دوما2⃣🌸: فرض‌ڪنیدیه‌آقایۍخیلۍ باخانومِ‌خودش‌خوب‌رفتارمیکنه خیلی‌باخونوادش‌مهربونه‌وبهشون‌میرسه🍯 امامثلا 🤕💔 به‌نظرتون‌این‌حرف‌درستہ‌ڪه‌مابگیم چون‌فلانےاینقدرباخونوادش‌خوبه‌معتاده؟ پس‌منم‌دیگہ‌هیچوقت‌باخونوادم‌خوب‌برخورد‌نمیکنم‌ چون‌ازاعتیاداون‌بدم‌میاد!😒 معلومہ‌ڪه‌درست‌نیست☺️❣ مابایدازخوبیا؎هرکس‌الگوبگیریم امابدیاش‌روبذاریم‌واسه‌خودش♥️🌺 پس‌یه‌ڪم‌دورازانصافہ‌اگه‌بگیم‌چون بعضۍازباحجاب‌هارفتارهاےخوبۍ ندارن‌پس‌من‌دیگه‌باحجاب‌نمیشم😉🌸 مجازات‌بۍحجابی‌سرجا؎خودش‌و مجازات‌باحجابا؎گنھڪار‌هم‌سرجاےخودش🥀✨ به‌قول‌معروف‌: اگه‌خطایے‌ازمن‌مذهبی‌سرزد برای‌اینه‌که‌من‌عیب‌دارم‌ولی‌دینم‌بدون‌عیبه‌ 🙂💚 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••||🦄🔮'' – نِمۍدانَم‌چِرادَرذِهنِ‌بَرخۍنِمۍگُنجَدکِہ ‌تومَعشوقِہ‌اۍبِہ‌نـٰامِ‌چٰادرمِشکۍدارۍ!シ – 🔗⃢⃟ ⃟🦄⋮⸾⇖ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
4674844074.mp3
7.04M
•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹🍀🖇› - - مثلــٰا‌یھ‌رفیق‌داشتہ‌باشے‌کہ.. دلت‌گرفت‌بـٰاهـٰاش‌برۍ.. گلزار‌شُهدـٰا..🌱! یہ‌رفیق‌داشتہ‌باشے‌شهادتے‌باشہ!😌♥️ 🌿'! - 💚⃟☘¦⇢ •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
این جمله رو گوشه ذهنت نگه دار🙃👇🏻 .......دونه........😑 ..........دونه.......... 😞 ..............گناه ..........😤 ................."من"..........😬 ...................لحظه ..........😯 ........................لحظه............🧐 ...................ظهور..............😍 .....مهدی فاطمه............😇 ..روعقب....................🙃 .میندازه...............😔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
"🐻🎻" - - "نـارَالحرب‌ڪامنة‌بینَنـا" دَرمیـٰانِ‌مـٰاآتَش‌جَنگ‌خفتِھ..! - - 🐻 ⃟🎻¦⇢ •• 🐻 ⃟🎻¦⇢ •• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ؛ ❤️ «بی‌قرار» 🔅 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا! اینا دیگه طاقت ندارند... استاد
⛔️غیبـت کـردن 🚫 💢پیامبر اکرم صلےالله‌علیه‌وآله: 🔺ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى پيش خدا محبوبتر است. بهشت بر سه گروه حرام است،بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر،(اين سه گروه از بهشت محروم هستند). 📚 بحار الانوار جلد۷۵ صفحه۲۶۱. وسائل الشيعه جلد۸ ، صفحه۵۹۹. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌟 *دعای روز چهارشنبه*🌟 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانی اش هميشگى است ✨ *الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاسا وَ النَّوْمَ سُبَاتا وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُورا لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِي مِنْ مَرْقَدِي وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَدا حَمْدا دَائِما لا يَنْقَطِعُ أَبَدا وَ لا يُحْصِي لَهُ الْخَلائِقُ عَدَدا اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ وَ انْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ* ، ستايش خداى را كه شب را جامه و خواب را مايه آرامش و روز را زمينه تكاپو قرار داده،ستايش تنها تو را سزاست كه مرا از خوابگاهم برانگيختى و اگر میخواستى خوابم را جاودان میساختى،ستايش دائم كه هرگز پايان نيابد،و سپاس‏ بيكران كه آفريدگان از شمارش آن ناتوانند،خدايا!ستايش تنها شايسته توست كه آفريدى و سامان دادى و اندازه مقرر نمودى و فرمان دادی و ميراندى و زنده كردى و بيمار نمودى و درمان كردى و بهبودى عنايت فرمودى و فرسوده ساختى و بر عرش هستى استيلا يافتی و بر فرمانروايى جهان چيره گشتى،تو را می خوانم همچون كسی كه وسيله ‏اش ناكارا گشته و رشته چاره‏ اش گسسته‏ و اجلش نزديك شده ✨ *و تَدَانَى فِي الدُّنْيَا أَمَلُهُ وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لا تَحْرِمْنِي صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعا اجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِكَ وَ رَغْبَتِي فِي ثَوَابِكَ وَ زُهْدِي فِيمَا يُوجِبُ لِي أَلِيمَ عِقَابِكَ إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَاءُ* و آرزويش در دنيا كاستى يافته و سخت بر رحمت تو نيازمند گشته و حيرتش بر اثر كوتاهى فزونى يافته و لغزش و افتادنش بسيار گشته و بازگشتش به سوى تو خالص شده است،پس بر محمّد خاتم‏ پيامبران و بر خاندان پاكيزه و پاك‏ نهاد او درود فرست،و شفاعت محمّد(درود خدا بر او و خاندانش باد)را روزی ام فرما و از همنشينى با او محرومم مساز،همانا تويى مهربان‏ترين مهربانان،خدايا!در چهارشنبه‏ چهار حاجت مرا روا ساز،نيرويم را در طاعت خود و نشاطم را در بندگى خويش،و رغبتم را در پاداشت و بی رغبتی ام را در آنچه كه موجب عذاب دردناك توست قرار ده،همانا آنچه را بخواهى لطف میفرمايى. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌟 *زیارت ۴ امام در روز چهارشنبه*🌟 ( امام کاظم وامام رضا وامام جوادو امام هادی علیهم السلام ) ✨ *اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ* سلام بر شما اي دوستان خدا، سلام بر شما اي حجتّهاي خدا، ✨ *اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الأَْرْضِ* سلام بر شما اي نور خدا در تاريكيهاي زمين، ✨ *اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَي آلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي* سلام بر شما، درودهاي خدا بر شما و بر خاندان پاكيزه و پاكتان، پدر و مادرم فدايتان، ✨ *لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّي أَتَاكُمُ الْيَقِينُ* به راستي خدا را خالصانه پرستيديد و در راه خدا آنچنان كه شايسته بود جهاد نموديد تا مرگ شما را دربر گرفت، ✨ *فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إلَي اللَّهِ وَ إلَيْكُمْ مِنْهُمْ* لعنت خدا بر دشمنانتان از تمام پريان و آدميان، من به سوي خدا و به سوي شما از دشمنانتان بيزاري مي جويم، ✨ *يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ* اي سرور من يا ابا ابراهيم موسي بن جعفر، ✨ *يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَي* اي سرور من يا ابا الحسن علي بن موسي، ✨ *يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ* اي سرور من يا ابا جعفر محمّد بن علي، ✨ *يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ* اي سرور من يا ابا الحسن علي بن محمّد، ✨ *أَنَا مَوْلًي لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الأَْرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ* من دل بسته شما هستم، ايمان دارم به نهان و آشكار شما، در اين روز شما كه روز چهارشنبه است از شما درخواست پذيرايي دارم، و به بارگاه شما پناه مي جويم، ✨ *فَأَضِيفُونِي وَ اَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ* پس مرا پذيرا باشيد و پناهم دهيد، به حقّ خاندان پاكيزه و پاكتان •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 **** با صدای علی به خودم امدم. علی_بهار بانو؟بهار خانوم ؟ من_ جانم؟ علی_وروجکمون بستنی میخواد. از جایم بلند میشوم و چادرم را مرتب می کنم علی دست دراز می‌کند و جلوی روسریم را درست میکند. لبخند میزنم. کیف ایلیا را برمی‌دارم و هم قدم با علی و در حالی که هر دو دست های ایلیا را گرفته‌ایم، قسمت بستنی فروشی اول پارک می رویم. **** تمام تابستان را با ارغوان و نیلو ول چرخیده ایم... یا خواب بودیم یا دور دور دم غروب یا خرید یا شام و ناهار مهمان فربد... فقط اخر تابستان بخاطر فعالیت زیادمان و خستگی حاصل از ان ،مسافرت چهار نفره ی کوتاهی با نیلو و ارغوان و باده( خواهرکوچکترم) رفتیم که عالی بود... شمال بودو دریا و ما دریا ندیده ها... دقیقا فردای ان روزی که از رامسر برگشتیم شد روز امدن جواب کنکور. دور لبتاب ارغوان جمع شده بودیم و خود ارغوان هم برای دیدن جواب پیش قدم شد... باورمان نمی شد... هر سه تایمان دانشگاه تهران قبول شده بودیم... من و نیلو گرافیک،رشته ای که عاشقش بودیم و ارغوان هم هوشبری... هر سه خوشحال از رسیدن به چیزی که خواسته بودیم ، به قول ارغوان تیپ های خفن زده بودیم و برای دادن شیرینی به فربد که کل نمره ریاضیمان را به او مدیون بودیم ، از خانه بیرون زدیم . **** پارچ شیشه ای رنگی رنگی محبوبم را با دوغ پر کردم و روی میز گذاشتم . من_ علی...ایلیا... ناهار حاضره. صدای "الله الکبر"علی نشان میداد هنوز مشغول نماز است ... برنج را داخل دیس ریختم و خورشت قیمه خوش عطرم را هم داخل بشقاب ریختم و کنارش هم از سیب زمینی های سرخ کرده محبوب علی ریختم . راه اتاق ایلیا را در پیش گرفتم که با دیدنش در جایم متوقف شدم ... به چهار چوب در تکیه دادم . ایلیا کنار علی سجده کرده بود کلمات نامفهومی به منظور خواندن نماز میگفت... علی بهترین همسر دنیا و ایلیا هم ثمره عشق ما بود. **** موهای لخت و بلندم را دمب اسبی بستم و رژ صورتی ام را پرنگ تر کردم. با ان مانتو کوتاه و تنگ ارغوانی ، شلوار کتان جذب مشکی و مقنعه مشکی که کلا یک سوم سرم را هم نمی پوشاند و کیف و کالجهای ست چرم مشکی، عالی شده بودم . هر چند خوب میدانستم حراست گیر میدهد اما من و ارغوان پرو تر از این حرف ها بودیم... در این میان فقط نیلوفر ساز مخالف میزد... با ان مانتوی بلند ساده و موهایی که به هوای کم بیرون ماندن از مقنعه هوایی بسته شده بود بین من و ارغوان با ان تیپهای مفصل کمی مضحک بود... اما کمی بدتر فهمیدیم اشتباه کرده بودم... تیپ نیلوفر مضحک نبود بلکه تیپ منو ارغوان چند درجه پایین تر از مضحک بود ... رژ لبم را داخل کیفم انداختم و تک زنگی به فربد زدم که بیاید به دنبالمان ... ارغوان درحالی که ریمل را روی مژه های بلند و فرش خالی میکرد گفت: ارغوان_ بد نباشه هی مزاحم فربد میشیم...! من_ به ماچه !خودش زنگ زد گفت روز اول می خوام خودم منم گفتم ارغوانی رو همراهمن گفت فردا سرم !حالا هم " یا الله"! زود باشید که فربد زود میرسه. آن روز بیشتر کلاس ها تشکیل نشدند و ما بیشتر مشغول لودگی و دوست یابی بودیم و در همان روز اول هم یک اکیپ گسترده ۱۸ نفره تشکیل دادیم ده نفر دختر و بقیه پسر بودند... یک ماهی از دانشگاه میگذشت و فردا بود قرار بود تصاویری از سوژه های انتخابیمان به دانشگاه ببریم. من_ نیلو تو میگی چیکار کنیم؟ نیلوفر_ به خدا منم موندم! من_ ببین این استاده که هوا مذهبی میزنه... آمارش که میگه خانواده شهید و از این بحثاست من_آقا بیا بریم بهشت زهرای خودمون مزار شهدا یه چهار تا عکس ردیف میگیریم نمره ام میده بهمون حل دیگه! نیلو_ عکسامون باید عالی باشه که جای حرف نذاره. خیلی اذیت می کنیم نمره نمیده بدبخت میشیم. من_ تو به حرف من گوش کن بیسته رو شاخته! و به این ترتیب برنامه چیدیم تا غروب به بهشت زهرا برویم و کار عکس ها را تمام کنیم. رانندگی تا بهشت زهرا...؟ حوصله اش را نداشتم. بعد ناهار آماده شدیم آژانس گرفتیم و تا بهشت زهرا رفتیم. به مزار شهدا که رسیدیم، حس کردم کمی بدنم مور مور شد... این روزها زیاد روی در و دیوار اعلامیه شهدای غواص را می‌دیدیم... چندتا عکس محشر گرفتیم چه گرمای تیز آفتاب نگذاشت بیشتر از این به کارمان ادامه دهیم... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
◞🍁🧡◞----------------------- ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وَوَصْلُكَ‌مُنَي‌نَفْسِي وَإلَيْكَ‌شَوْقِي••• +مناجات‌المریدین - +همه‌ۍداستان‌همین‌است "تو"آرزوۍمنۍ••• :)♥️ ◜🍁🧡◞---------------------- •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•