🕊🦋.
.
#انگیزه_بگیریم💙
🌱به دعا کردنت ادامه بده
به خوب شدنت ادامه بده
به رشد کردنت ادامه بده
و از اعتماد کردنت به خدا دست برندار ...
.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈🏻ڪليپے بسیار زیبـــــا👀
این ڪلیپ ارزش هزار بار دیدن را دارد
میشود این ڪلیپ را ببینی و اشڪهات سرازیر نشود؟😢
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#حدیٽ
🍂🌼پیامبر اکرم(ص) :
بہترین زنان شمازنےاسٺ ڪہ برای شوهرش خودنمایےوآرایش ڪنداماخودرااز نامحࢪم بپوشاند...
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part54
رها رفت و جوابی به حرف های زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...
"کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آن سو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی! کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که
بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده
که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگی هایت گشته ام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیه ی که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف رویاهای تلخِ
همسرش اشک ریخت. رو به آسمان کرد:
_خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر" باشه، منم میگم شکر!
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش
َ مردی که یک پسر داشت. به کتک
که شد زن دوم کتک هایی که مادرش از
خواهرهای شوهرش میخورد! به رنج هایی که از بد دهنی مادر شوهرش
میکشید. "مادرم! چه روزهای سختی را گذرانده ای! این روزهایت به سرنوشت شوم من نگران می گذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی که سی و پنج سال تو را آُزرد و اشک مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود. صدا زدن های خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصالة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیه اش را که سر کرد، مَردی آرام درِ اتاقش را باز کرد و به نظاره نمازش
نشست مردی که نمازهایش به زور به تعداد انگشتان دستش میرسید، چندروزی بود که صبح هایش را اینگونه آغاز میکرد. به قنوت که رسید، صدرا
دل از کف داده بود برای این عاشقانه های خاموش! قبل از رها کسی در
این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمی آورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟
تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن چادر بود؛ حقیقت آن نماز بود! رها از نقش و رنگ های دروغین رها بود!
رفت و رها ندانستَ قبل از اتمام سلام نمازش رفت... مردی روزهایش را با نگاه به او آغاز میکند!
ساعت هفت و نیم صبح که شد، رها لباس پوشیده، آماده ی رفتن بود.
قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد: _صبر کن رها، میرسونمت!
_ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
_آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کالا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
_نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن!
دکتر صدر معتقده زن ها باید برای
ناهار خونه باشن و کانون خانواده رو حفظ کنن؛ میگه فشار کاری زیاد
باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا
تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشونِ می
داده غذا خوردن با خانواده سرو شه بچه ها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم
روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره...
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part55
روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره...
کالا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
_پس مَرِد خوبیه!
_برای ما بیشتر پدره!
دلش حسرت زده ی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا
برایش سوخت "چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرت زدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: آخه با این وضع سرکار اومدنت چیه؟ خب مرخصی میگرفتیَ
آیه: نیاز دارم به کار!
سرم گرم باشه برام بهتره!
ساعت 10 صبح رها با مراجعش مشغول صحبت بود. در اتاق با ضرب باز شد، رها چشم به سمت در گرداند، رویا بود.
_پس اینجا کار میکنی؟
_لطفا بیرون باشید، بعد از اتمام وقت ایشون، در خدمتتون هستم!
_بد نیست تو که اینقدر چادر دور خودت پیچیدی، توی یه اتاق در بسته با نامحرم نشستی؟ شیطون نیاد وسطتون!
رها تشر زد:
_لطفا بیرون باشید خانم! خانم موسوی... خانم موسوی... لطفا با نگهبانی تماس بگیرید!
رویا پوزخندی زد:
_جوش نیار! حرف دارم باهات؛ بیرون منتظرم، معطلم نکن!
رها کلافه شده بود. معذرت خواهی کرد و مشاوره ای که دقایق آخرش بود را به پایان رساند. با رفتن مرد، رویا وارد اتاق شد
_از زندگی من برو بیرون!
_من توی زندگی تو نیستم.
_هستی! وقتی اسمت توی شناسنامه ی صدراست یعنی وسط زندگی منی!
_من به خواست خودم وارد زندگی آقای زند نشدم که الان به خواست خودم برم بیرون.
_بالاخره که صدرا طلاقت میده، تو زودتر برو!
_کجا برم؟
_تو کار داری، حقوق داری، میتونی زندگی خودتو بچرخونی. از اون خونه
برو! من صدرا رو راضی میکنم.
_هنوز نفهمیدید آقای زند دیگه به حرف شما زندگی نمیکنه!
_و این تقصیر توئه... تو بری همه چیز درست میشه!
رویا فریاد زد و آیه نفس گرفت. صدا را شناخته بود. از مراجعش عذرخواهی کرد و به سمت اتاق رها پا تند کرد. تازه وارد پنج ماهگی شدهِ بود و سنگینی اش هر روز بیشتر می شد اتاقِ رها را که باز کرد، چند اتفاق افتاد... رها رو گرداند سمت در و نگاه به آیه دوخت. رویا آیه را دید
و برافروخته تر شد و فریاد زد:
_همه ش تقصیر شما دوتاست، شوهرمو دوره کردید که از من بگیریدش!
رها چشم از آیه نگرفت. نگاهش شرمنده ی آیه اش بود. رویا به سمت رهایی رفت که ایستاه بود مقابل میزش و نگاه به آیه داشت. با کفدست به سینه ی رها زد.
رهایی که حواسش نبود و با آن ضربه، به زمین افتاد و چشمهایش بسته شد.
آیه جیغ زد و نگاهش مات رهای بی حرکت شد. خون روی زمین را که قرمز کرد، دکتر صدر و مشفق هم رسیدند...
سایه که رها را دید جیغ کشید.
دکتر مشفق: خانم موسوی... خانم موسوی... با اورژانس تماس بگیرید!
تمام مراجعان و کادر درمانی آنجا جمع شده بودند. دکتر مشفق در حال معاینه ی رها بود، استاد روانپزشکی رها بود. پلیس آمد، اورژانس هم آمد، یکی رویا را بُرد و دیگری رها را!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و ناگهان،فرا میرسد🕰...
🎤استاد عالی
کُلُّ نَفس ذائِقَهُ المَوت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آیا من با این همه گناه، میتونم یار امام زمان علیه السلام باشم؟!
💠حجت الاسلام #عالی
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرج🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•`🌱
#استوری
درنمازحواسمونبهاهلبیتهست؟؟
استادرائفیپور
#نماز
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نصیحت 🐜 به سلیمان نبی سلام الله علیه ‼️
#پشنهاددانلود
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•