eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 ـ ـ میگفت شما‌خودڪار‌ رومیخری‌چهارهزارتومن‌ولی لاڪ‌غلط‌گیر‌رو‌‌‌‌‌‌‌‌ده‌هزارتومن‼ تواین‌دنیا‌حتی‌روی‌ڪاغذهم‌اشتباه‌کنی برات‌گرون‌تموم‌میشه😢 چه‌برسه‌به‌زندگی(: •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
| 📜💫| •| ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ... و خدايي كه آغوشَش به رويِ مابازاست ...:) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🖇️بچـہ‌بسیجےای‌ڪـہ یـہ‌پاش‌یکسره‌تو‌پایگاه‌ بسیج‌و‌مسجدو...باشه، یـہ‌پاش‌هم‌تو‌فضای‌مجازی درحالِ‌فیلتر‌کردن‌دشمن، و‌یِکسره‌هم‌بگہ‌شهادتــــ...؛ ولی... نمازش‌اول‌وقت‌نباشـہ... احترام‌به‌والدین‌سرش‌نباشـہ... و‌برای‌شـہید‌شدن‌هیچ‌کاری انجام‌نده؛ بچـہ‌بسیجے‌نیستــ!ツ قبول‌داری؟! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد (:️❤️صبحتون بخیر🌱✨
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الّلهُــــمَّ عجِّـــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرـجْ ⚫️آهِ پدر و مـــــــــادر 🔴فوق العاده تاثیرگذار👌👌👌 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°`🪴حواست هست از دست ندی؟! استاد رفیعی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃🍃🍄 😆 کلاه شرف بعثی هــا...! 🤣 یک روز، گربه ای🐱اومد توی اردوگاه یکی از بچه ها آن را گرفت و برد داخل اتاق🤫 یک کلاه نظامی مثل کلاه سربازهای عراقی، اندازه سر گربه دوخت و گذاشت سرش😄🤭 وقتی که نگهبان می خواست از پشت پنجره رد بشه، گربه رو ول کرد جلوی پاش😻 نگهبان که جا خورده بود مدتی به گربه نگاه کرد🧐 بعد رفت که بگیردش🏃‍♂ گربه از ترس فرار کرد🙀 نگهبان داد زد بقیه هم آمدند و افتادند دنبال گربه...😿 یکی از نگهبانها داد می زد:😫 «بگیرینش، بگیرینش، این کلاه شرف ماست ؛ اون رو از سر گربه بردارین».😂 آنها می دویدند، گربه می دوید😾😹 بیچاره ها یک ساعت دنبالش دویدند تا گرفتندش بچه ها به این صحنه نگاه می کردندو میخندیند •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی ارمیا: همه برای چی میرن؟ صدرا: باورم نمیشه! ارمیا: راهیه که سید مهدی و زنش جلوم گذاشتن! صدرا: اونجا چه خبر بود؟ ارمیا: میخوای چه خبری باشه؟ جنگ و مرگ و خاک و خون! راستی... آیه خانم کسی رو ندارن؟ هیچوقت ندیدم کسی دور و برشون باشه جز رها خانم! صدرا: منم تو این سه چهار ماه کسی رو جز پدرش و مادرشوهرش و سید محمد ندیدم، یه روز از رها پرسیدم! این دختر عجیب تنهاست ارمیا! رها میگفت مادر آیه خانم مادرشو چند سال پیش از دست داد، یه برادر داشته که چهار ساله بوده تو یه تصادف عجیب میمیره! مثل اینکه میخواستن برن مسافرت. آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین بودن که مادرشون صداش میزنه. همون لحظه حاج علی میخواسته ماشین رو جابه جا کنه. ماشین که روشن میشه برادرش میدوئه بره پیش پدرش، حاج علی که داشته دنده عقب میرفته، نمیبینه و برادر آیه خانم تو اون حادثه میمیره! همسر حاج علی هم که افسرده میشه و مجبور به عوض کردن خونه میشن! بعد از فوت همسرش هم خونه رو فروخته و یه خونه کوچیکتر گرفته و باقی پولشو داد به دامادش که بتونه خونه ی بهتری کرایه کنه! ارمیا: روز اولی که خونشون رو دیدم فکر کردم بچه پولدار بوده، همه ش اشتباه فکر کردم! صدرا: همه اشتباه میکنن. ارمیا: تو که زندگینامه ی خانواده ش رو درآوردی، نفهمیدی عمویی، عمه ای، خاله ای، دایی ای چیزی نداره؟ صدرا ابرو بالا انداخت: _نکنه قصد ازدواج داری؟ لحنش شوخ بود و لبخند بدجنسی روی لبانش بود. ارمیا هم ادامه داد: _قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟ صدرا: متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و دخترخاله ای در کار نیست! از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ شهید شدن و اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن، روی فامیلای آیه خانم حساب نکن! ارمیا: رو فامیلای تو چی؟ صدرا آه کشید. هنوز زخمی که معصومه زد، درد داشت: _فامیل من لیاقت نداره! ارمیا: چرا پکر شدی؟ صدرا: زن داداشم با برادر رها ازدواج کرد! ارمیا ابرو در هم کشید. مقداری حساب کتاب کرد و گفت: _متاسفم! صدرا: هزار بار بهش گفتم برادرِ من، پای شریک و رفیق رو به خونه زندگیت باز نکن! رفت و آمد حدی داره، لااقل طرف رو بشناس و زندگیت رو بپا! با کسی رفت و آمد کن که چشمش پاک باشه و پی ناموست نباشه، هرچی رها پاک و نجیب و بی آلایش و با ایمانه، رامین بویی از آدمیت نبرده! گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن! ارمیا: شاید چون رها خانم کسی مثل آیه خانم رو کنارش داشت. صدرا: آره! دوست میتونه زندگیه ادم رو زیر و رو کنه! ارمیا به دوستی خود با مردی اندیشید که بعد از مرگش سر دوستی را با او باز کرده بود. چقدر دوست خوبی بود سید مهدی! چیزی مثل آیه و رها! ارمیا را از مرداب زندگی گذشته اش بیرون کشید و دریا را به همه وسعت و عظمتش پیش رویش گشود. ******************************************* آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی لب زد: مهدی! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿