#همراه_با_شهدا
🍃🌺بمناسبت هفته بسیج
⁉️چرا حاج همت در پوتین بسیجی آب خورد؟ ( از خاطرات شهید همت )
🍃راوي كه خود يك بسيجي است، ميگويد: محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود.
🌷مثل همیشه آنقدر صحبتهای حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچهها.
تو همین اوضاع پچ پچی توجهها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجیهای کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت میکرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر میداد که ساکت شود و به صحبتهای فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمیکرد.
😜شیطنتش گل کرده بود و مثلاً میخواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمیترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمهای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبتهایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم میکنیم».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
😳سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب»
ادامه دارد.....
#هفته_بسیج
#شهید_همت
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
❗️بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش [مشغول شد]، همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید،
حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!»
بسیجی یکهای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد.
حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمهاش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟😟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!»
بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زد بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت:
🥀«ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجیهاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجیها آب میخوره».
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفتهها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.
🌷شادی روح شهدا صلوات🌷
#هفته_بسیج
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃🌺بمناسبت هفته بسیج
🌱خودت بخور و خودت پاسخگو باش ( از خاطرات شهید باکری )
چند روز بود كه صبح زود تا ظهر پشت خاك ريز مي رفت و محور عملياتي لشگر را تنظيم مي کرد .
🌴 هواي گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر كسي را مي بريد. يكي از همين روزها نزديك ظهر بود كه آقا مهدي به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانكر، گرد و خاك را از صورت پاك كرد و سر و صورتش را آبي زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت.
آقا رحيم با آمدن آقاي باكري سر پا ايستاد و ديده بوسي كردند. در همين حين آقا رحيم متوجه لب هاي خشك آقا مهدي شد.
رحيم به سراغ يخچال رفت و يك كمپوت گيلاس 🍒بيرون آورد، در آن را باز كرد و به آقا مهدي داد. آقا مهدي خنكي قوطي را حس كرد،
گفت :امروز به بچه ها كمپوت داده اند؟
آقا رحيم گفت: نه آقا مهدي! كمپوت، جزء جيره امروزشان نبوده.
آقای باكري، كمپوت را پس زد و گفت: پس چرا، اين كمپوت را براي من باز كردي؟
رحيم گفت؟ چون حسابي خسته بوديد و گرما زده مي شديد. چند تا كمپوت اضافه بود، كي از شما بهتر؟
🥀آقا مهدي با دل خوري جواب داد: از من بهتر؟ از من بهتر، بچه هاي بسيجي هستند كه بي هيچ چشم داشتي مي جنگند و جان مي دهند.
رحيم گفت: آقا مهدي! حالا ديگر باز كرده ام. اين قدر سخت نگير، بخور
.
آقا مهدي گفت: خودت بخور رحيم جان! خودت بخور تا در آن دنيا هم خودت جوابش را بدهي
#هفته_بسیج
#شهید_مهدی_باکری
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃🌺بمناسبت هفته بسیج
آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره ( شهید محمد علی قزلباش)
🌱جثه ريزي داشت . مثل همه بسيجيها خوش سيما بود و خوش مَشرَب . فقط يك كمي بيشتر از بقيه شوخي مي كرد. نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرفها توي جبهه معنا نداشت . سعي مي كرد دل مؤمنان خدا را شادكند. آن هم در جبهه و جنگ .
🍃از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت: بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره؟
😜و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه»
بعد از عمليات، وقتي 🌷«علي قزلباش »🌷 شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت:
بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد...
😎 زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم .
🌷شادی روحش صلوات🌷
#هفته_بسیج
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃🌺بمناسبت هفته بسیج
خدمتگزاران ( خاطره ای از شهید داود حیدری )
⚓️ميگويند داود دريادل بود. هيچ چيز به اندازه جان نيروها تا حد ممکن برايش مهم نبود.
⛺️چادر فرماندهياش هميشه بين نيروها برپا بود و تابلوي «خدمتگزاران» در جلوي آن به چشم ميخورد.
🌷صفاي خاصي داشت با آن پاي مجروح و لنگ جرات و جسارت يک شير مرد را داشت. پاي بيحسش را جلو ميانداخت وسر ستون حرکت ميکرد.
گاهي اوقات نيروها با او شوخي ميکردند و ميگفتند: حاج داود اگر توي خيابان راه برود همه ترکشهايش صدا ميدهد.
کل بدنش آسيب ديده بود.
اگر جنگ تمام ميشد و برميگشت بايد به يک بازسازي کامل ميرفت.
🌷غم هايش براي خودش بود وشاديهايش را بين نيروها تقسيم ميکرد.
ميگفت: اگرروزي جنگ تمام شود فقط دربسيج خدمت ميکنم و لا غير.
#هفته_بسیج
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃🌺بمناسبت هفته بسیج
استراحت را گذاشته بود بعد از شهادت"( شهید حمید باکری)
🍃باکری ها را همه میشناسند
نامشان که برده میشود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد
🍃دو برادر بودند که قلبشان برای انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
🍃قلم اینبار از حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید
🍃قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
🍃به سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
🍃تمامِ فکر و ذکرش خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند❣️
🍃رنگ و بویِ جبهه را که دید، گویی روحش به تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد.
خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد جهاد بود و میدان جنگ!
🍃بیوقفه در تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول حاج احمد متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از شهادت"!
🍃شهادتی که در خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از مجنون باز نگشت اما آنچه حاکم است، عشقی است به حمید که در دلها مانده❤️
🌷شادی روحشان صلوات🌷
#هفته_بسیج
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
🍃فرمانده حمید آقا
🥀این روزها به چون تویی نیاز داریم...
کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...
🥀درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به مقام و منصب و میز نباشد!
🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
🥀برای روحِ زمینگیرمان فاتحه بخوان...
🍃شاید نفسِ تو زنده مان کند!
🌷یاد و خاطره بسیجیان مخلص وبی ادعا گرامی باد🌷
#هفته_بسیج
#همراه_با_شهدا
🍃🌺 #همراه_با_شهدا
بالاترین پاداش برای من ، لبخند رضایت رهبره (شهید حسن تهرانی مقدم)
🎁انواع پاداش ها توی نیروهای نظامی وجود داره ،
از پاداش های مالی و پست و مقام گرفته تا اعطای درجه ی تشویقی ...
اما پاداشی که حسن دنبالش بود از جنس این پاداش ها نبود .
بارها ازش شنیده بودیم که می گفت : « بالاترین پاداش برای من ، لبخند رضایت رهبره 💞... »
💐یه بار که رهبری (حفظه الله) برای بازدید از پروژه ای اومده بودند و مسئولیت پروژه به عهده ی حسن بود ، با اشاره به حسن فرمودند :
« طهرانی مقدم به هر قول و وعده ای که به ما داده وفا کرده و ندیده ام وعده ای بدهد و به آن عمل نکند ... »
بعد هم پیشانی حسن رو بوسیدند 💞
همون جا بود که به چشم دیدیم حسن بالاترین پاداش و آرزوی قلبیش رو دریافت کرد ...💞
🌷سردار شهید حسن تهرانی مقدم ، پدر موشکی ایران و رئیس سازمان جهاد خودکفایی و تحقیقات صنعتی سپاه
🌷روحش شاد🌷
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
سعید بیابانکی شاعر برجسته کشورمان از خاطره خود با شهید هسته ای کشورمان میگوید.
یک روز قبل از اربعین امسال در محفل شعر خـوانی مختصر و پر شوری مهمان دکتر محسن فخری زاده بودم. پس از پایان مراسم که نزدیک ظهر بود مرا مهربانانه به دفترش دعوت کرد...ساعتی محضر آن بزرگمرد را درک کردم که جهانی بود بنشسته در گوشه ای. از شعر و ادبیات سخن گفت. یاد شاعران سفر کرده کرد. از جمله قیصر امین پور، سید حسن حسینی احمد زارعی و دیگران...
آن نگاه و خلوت آرام و معنوی و صمیمی را هرگز از یاد نخواهم برد. من تا روز شهادتش به جایگاه علمی آن عزیز واقف نبودم.
🌱این ابیات به یاد آن سفر کرده بر زبانم جاری شد... روحش شاد.🌷🌷
خبر دهید به کفتار های این وادی
گلوله خورده پلنگ غیور آبادی
گلوله خورده همان مهربان ناآرام
همان شهید مجسم یگانه ی گمنام
درخت پر بر و بار فضیلت و نیکی
گلوله خورده چو ماهی میان تاریکی
گلوله خورده همان بی بدیل بی تکرار
همان درخت تناور درخت پر بر و بار
بهار را به زمین زد خزان زرد و گریخت
انار جان تو را دانه دانه کرد و گریخت
خبر دهید ذلیلان بهار را کشتند
پلنگ زخمی این کوهسار را کشتند
تو مرد وادی گمنام زیستن بودی
تو اهل سوختن اهل گریستن بودی
چه شد که نام تو اینگونه منفجر شده است؟
شمیم نام تو در شهر منتشر شده است؟
بهشت بر تو مبارک شهید میهن ما
نثار راه تو فریادهای روشن ما
عقیق خونی دور از یمن خداحافظ
شهید عارف گلگون کفن خداحافظ...
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🌹 امام زمان در میان ما زندگی می کند (شهید مصطفی #چمران)
⚠️ کسانیکه فکر میکنند، باید گوشهای بخوابند تا امام زمان (عج) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند.
🔰 مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نمایند ، تا باعث تسریع در ظهور حضرت شوند
🌀 اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عج) در میان آنها زندگی میکند و شاهد اعمالشان است؛ رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا میکند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود.
#شهید_چمران
#یاد_شهدا_باصلوات
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃خاطراتی از شهید آیت الله دکتر مفتح🍃
🌷ایشان بسیار با دانش آموزان گرم و صمیمی بودند و در گوش کردن به سئوالات بچه ها بسیار حوصله به خرج می دادند و به همین دلیل خیلی مورد توجه قرار می گرفتند و بچه ها بسیار دوستشان داشتند.
ایشان حتی پیشنهاد می کردند که اگر عده ای از بچه ها درسی را متوجه نشده اند، می توانند در ساعاتی دیگر، بدون چشمداشتی، برای آنها کلاس فوق العاده بگذارند، کما این که برای خود من این کار را کردند و من در منزلشان، نزد ایشان فلسفه می خواندم. ( خاطره ای از سید باقر سخائی)
🌷ایشان عادت داشتند صبح زود برای پیاده روی بروند و موقع برگشتن نان سنگک و پنیر بخرند، عادتشان بود که با تک تک کاسبها احوالپرسی کنند و اگر موقعیت مناسب بود، با آنها دست بدهند. بسیار خوش خلق و مردمدار بودند. (خاطره ای از عبدالکریم دلداده _داماد شهید مفتح)
#شهید_مفتح
#روز_وحدت_حوزه_ودانشگاه
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃🌹بخشی از وصیت نامه شهید محمد بلباسی
مردم عزیز آگاه باشید اکنون دشمن با نقاب اسلام به میدان مبارزه با ما آمده است و این اتفاق ریشه تاریخی دارد و در زمان امیرالمومنین در جنگ صفین با نقشه عمر و عاص ملعون، خوارج قرآن را به نیزه کردند و با گفتن لا اله الا الله و محمد رسولالله یاران حضرت علی(ع) را فریب دادند و اصحاب امام را تنها گذاشتند و گفتند ما با قرآن نمیجنگیم و از حیله دشمن غافل شدند و قرآن ناطق را رها کردند و اکنون بعضیها در داخل دارند این حرفها را تکرار میکنند و ما را متهم به بردارکشی میکنند و حضور در این جبهه را باطل میدانند.
🍃🌹شهید بلباسی
هم زن و خونه زندگی داشته و یه خانواده رو میچرخونده
هم کمک دست باباش تو مغازه کار میکرده
هم پاسدار بوده
هم کتابای شهید مطهری رو میخونده
هم میرفته بین رفقاش و اونا رو توجیه میکرده.. دنبال جواب سوالای ملت میگشته و جواب شبهاتشونو میداده
هم کلاس اخلاق میرفته
هم سیر مطالعاتی معرفت نفس داشته
هم حواسش به همه اعضای خانواده و فامیل بوده و پیگیر مشکلاتشون بوده
هم تو یه خیریه فعالیت میکرده و به خانواده های فقیر کمک میکرده
تو جریان فتنه 88 شب و روز نداشته از بس دنبال روشنگری بوده..
🌹شادیروحشصلوات
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🍃خاطره ای شنیدنی از سردار دلها🍃
(از قرص های حاج قاسم داری به ما بدهی )
🌴💫سردار سلیمانی چون شناخته شده بود لازم نبود در فرودگاه از گیت بازرسی کنترل و رد شود . اما آنقدر فروتن وخاضع بود که همه ی مراحل را طی می کرد .
🥀از آنجایی که تمام بدنش پر از ترکش بود .هنگام عبور وکنترل در مقابل دستگاه که قرار می گرفت به دلیل وجود تر کش ها سیستم دستگاه قاطی می کرد وصدا می داد . در این باره سردار سلیمانی می گوید : گاهی جای ترکش ها چنان آزارم می دهد که امان ازم می گیرد. دوستی دارم که وقتی مرا این چنین می دید یک قرصی برایم آورد.که در هنگام شدت درد ان را می خورم کمی آرام می شوم .
گاهی که منزل پدرم در قنات ملک می رفتم وپیر زنان وپیر مردان از درد پا وزانو وبدن می نالیدند ، از آن قرص به آنها می دادم تا کمی تسکین یابند . سردار با لبخندی ادامه می دهند وقتی که قرص تمام می شد ودرد انها دوباره به سراغشان می آمد .می آمدند منزل پدرم ومی گفتند از قرص های حاج قاسم داری به ما بدهی .
#شهید_سردار_سلیمانی
┏━━━🍃🖤🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━🖤━
#همراه_با_شهدا
شهید حاج قاسم سلیمانی (توفیق بوسه بر پاهای مادر)
▪️مادر بزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی كه از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملك برویم.
با هماهنگی قبلی، روزی كه سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم كه كنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.
🍃بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت كرد و گفت: این مطلبی را كه می گویم جایی منتشر نكنید.
گفت: همیشه دلم می خواست كف پای مادرم را ببوسم ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم كه این جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا كردم و كف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فكر می كردم حتماً رفتنی ام كه خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
سردار در حالی كه اشك جاری شده بر گونه هایش را پاك می كرد، گفت: نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم
🌹شادی روح تمام مادران آسمانی و مادر سردار دلها صلواتی ختم کنید
#شهید_سردار_سلیمانی
┏━━━🍃🖤🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━🖤━
#همراه_با_شهدا
🍀 ظرف غذایش که دست نخورده می ماند، وحشت می کردیم.
مطمئن می شدیم به گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نرسیده؛ این طوری اعتراض می کرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمی کردیم و غذا نمی دادیم بهشان، لب به غذایش نمی زد.
گاهی 48 ساعت غذا نمی خورد تا یقین کند همه غذا خورده اند.
#حاج_قاسم_مرد_میدان
🍃🌷🍃
#کلام_شهدا
📬|شهیدمحمدابراهیمهمت:
انسان یک تذکر درهر۴ساعت به خودش بدهد بدنیست بهترین موقع بعدازنماز،وقتی سربه سجده میگذارید،مروری بر اعمال صبح تاشب خود بیندازید،آیا کارمان برای رضای خدابود؟
#شهید_همت
┏━━━🍃🖤🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━🖤━
#همراه_با_شهدا
🌷 خاطرات مقدس | سلام به امام برسون
✍🏻 آب جیرهبندی، مهمّات جیرهبندی، وسائل زخمبندی را هم یکجا گذاشته بودند، شده بود بهداری. به اسیرهای عراقی هم جیرهی آب و زخمبندی میدادند؛ جیرهی مهمّات نه.
ترکش و ریختگی کانال جیرهبندی نبود، همهجا کانال ریخته بود ـ جاهایی که کانال بود کمتر از ریختگیها بود شاید ـ و همهجا ترکش میآمد.
صفآرایی برابر بود؛ تقریباً. آن کانال با دویست نفر آدم و دشت باز با چهارصد تانک. آتش هم به جای خود. از همهطرف میریخت.
هفتشب خمپاره میزدند. بیسیم صدا میکرد. بیسیمچی اسم میآورد «حاجی غفاری و حسینی هم رفتند پیش فلانی. سالم رسیدهاند بهحمدالله.»
بیسیمچی میگفت «حاجی سلام به امام برسون. بگو ما چهطوری جنگیدیم.» حاجی توی سرش میکوفت.
بیسیمچی میگفت «حاجی قربونت. باتری کمه. خاموش کنم.»
حاجی میگفت «خاموش نکن. روشن باشه.» ...
#خاطرات
#کتاب_روزگاران
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
🌷💌نامه شهید مدافع حرم به امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
پسربچه بود و شیطنتهایش دردسر درست میکرد. اما در همان زمان هم روحی بزرگ و ارادهای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامهای به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشت:
💌""باسمهتعالی من آدمی هستم بیاختیار که برای پدر و مادرم دردسرهای بزرگی درست میکنم. خواهش میکنم هرچه زودتر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عهده عزرائیل بگذارید. من از شما خواهش میکنم از شما خواهش میکنم. من مانند کبوتر بچهای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم. خواهش میکنم بهحق فاطمه زهرا و بهحق تشنهلبان و تشنهلب کربلا آزادم کن. اگر حاضر به این کار نیستی مرا هرچه زودتر از دنیا آزادم کن. بهحق جدّت رسولالله قسمت میدهم.""
نویسنده: شهید عبدالصالح زارع در سن 11 سالگی
🌹 شهید عبدالصالح زارع
🌹 #سالروز_شهادت
🌹شادی روحش صلواتی بفرستید🌹
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
🍃🌸🍃🌸🍃
#همراه_با_شهدا
🌷از خاطرات دوست شهید ابراهیم هادی🌷
❣️خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم.عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. زير لب فقط مےگفتم:
《يا صاحب الزمان ادركنی》
🦋هوا تاريك شده بود. جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.
❣️من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!"
🦋لحظاتے بعد ابراهيم آمد.با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، #ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
📚سلام بر ابراهیم1/ ص۱۱۸
تو هادی دل هایی....🌸
#بی_نشانی، نشان توست...
تو نخواستی شهرت را...
نخواستی دیده شدن را...
و نخواستی دنیا را...
تو نخواستی عزیز مردم باشی...
تو خدا را خواستی و عزیز خدا بودن را...
خدا خواست که نام تو را بر سر زبان ها جاری کند...
خدا خواست که تو را عزیز کند...❤️
که نور باشی در ظلمات ما...
و چراغ راه باشی..
#هادی_دلها باشی..
برای همه ی ماگمشدگان...
تمام عمر مدیون مهربانی هایت هستیم...
🌷روز ۲۲ بهمن ماه سالگرد شهادت ابراهیم هادی بود
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#همراه_با_شهدا
🍃 هر دو #برادر چشمهای حقیقت بین بازی داشتند انگار که مثل آب خوردن غیب میدیدند و از شدت آنکه این دیدن برای آنها طبیعی و معمولی بود، آن دیده ها را به راحتی وخیلی فاش بیان می کردند.
🍃 اگر اینقدر دیدن حقایق عالم که برای امثال ما #غیب_گویی است برای آنها آسان و طبیعی نبود لااقل کمی خصوصی تر و با احتیاط بیشتری آن حقایق را بیان می کردند، نه مثل #مهدی که چند لحظه قبل از شهادتش، خطاب به #شهید کاظمی پشت بیسیمی که می دانست ضبط میشود و در آینده همه آن را میشنوند بگوید «احمد!بیا اینجا که اگر بیایی دیگر دلت نمیخواهد برگردی!»
🍃 اما حکایت حمید از مهدی هم جالبتر است، او چند وقتی قبل از شهادتش وصیت نامه ای مینوسد که در آن آینده را به تصویر میکشد و انگار که از پشت پرده ای از پرده های عالم خبر بدهد می گوید:«دعا کنید که خداوند #شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که #جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از آن پشیماناند. دستهای که راه بیتفاوتی در پیشگرفته و غرق زندگی مادی میشوند و دستهای که به گذشته #وفادار میمانند و احساس وظیفه میکنند و از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.»
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
💫 ﷽ 💫
#همراه_با_شهدا
🌷 شهید امیر حاج امینی بیسیمچی گردان
🍃گاهی عشق معجزه میکند و بیسیمچی گردان، آشنای غریب #شهدا می شود.
🍃امیر امینی، رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
🍃فرمانده قلبش شد و بیسیمچی اشک و مناجاتش برای خدا. آنقدر دعا کرد تا عاشق، مخلص و #شهید شد.
🍃عکاسِ جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند.
🍃سربندش، چشم هایش که از خستگی دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم ذکر میگویند. اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که گرفتار دنیا شدهاند
🍃او با مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و عزیز شد برای دنیا و آدمهایش.
🍃کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای غفلت و گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید
نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۶۵، شلمچه، کربلای۵
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
⚘﷽؛⚘
#همراه_با_شهدا
🌷شهید ابراهیم همت:
⬅️ یاد خدا را فراموش نکنید
مرتب بسم الله بگویید با یاد و ذکر خدا و عمل برای رضای خدا بسیاری از مسائل حل میشود
امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:🔻
«خداوند نیازمندی های شما را کفایت کرده وبه شکرگزاری وادارتان ساخت،
و#یاد_خویش را بر زبان ها شما لازم شمرد»
و روشنی دلها را یکی از آثار #یاد_خدا
بیان نمودند🔻
«همانا خدای بزرگ،یاد خود را روشنی بخش دل ها قرار داد،تا گوش،پس از ناشنوایی بشنود و وچشم پس از کم نوری بنگرد،و انسان پس از دشمنی رام گردد»
📚نهج البلاغه،خطبه۱۸۳-۲۲۲
✅ بصیرت،درصحنه بودن وپا به رکاب بودن شهدا از یاد خدا وبرای خدا بودن انها نشأت گرفته بود
روحشان را شاد کنید با صلوات🌷
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━
#همراه_با_شهدا
نیمه شعبان بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم چراغانی کوچه خیلی خوب بود بچه های محل انتهای کوچه جمع شده بودند . وقتی به آنها نزدیک شدیم همه مشغول ورق بازی و شرط بندی و... بودند.
ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شد. اما چیزی نگفت من جلو آمدم و آقاابراهیم را معرفی کردم و گفتم:
ایشان از دوستان بنده و قهرمان والیبال و کشتی هستند. بچه ها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند.
بعد طوری که کسی متوجه نشود، ابراهیم به من پول داد و گفت : برو ده تا بستنی بگیر و سریع بیا .
آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خندیدن ، با بچههای محل ما رفیق شد .
در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. وقتی از کوچه خارج می شدیم تمام کارت ها پاره شده و در جوب ریخته شده بود!
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۷۰
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
شهادت طلوعیـ دوباره است
که تو را میخواند
عقل و عشـــق
در رگهای شهادت جاریست
عقل میگوید برو
و عشق میخواند بیا ...
آنگاه ست که در آغوش معشوق و معبودت الله جای میگیری
سلام برشما شهیدان🌷
که خدا عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید✨
🌹#شهدا را با صلواتی یاد کنیم🌹
┏━━━🍃💐🍃━━━┓
@azzahraa_urmi
┗━━━💐━