eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
666 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و راننده‌اش خونریزیش شدید بود نمیذاشت زخمش رو ببندم می‌گفت: اول اون (راننده‌اش رو می‌گفت) شنیدم حاج حسین زیر لب می‌گفت: اون زن و بچه داره امانته دست من کم کم چشماش داشت بسته میشد بیهوش شد ... شبیه شهدا رفتار کنیم.. 🏴سلام بر حسین شهید🏴 🏴یاد شهدا با ذکر صلوات🏴 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋ *الهام شهادت*🕊️ *شهید مجید صانعی*🌹 تاریخ تولد: ۲۸ / ۳ / ۱۳۵۸ تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد: همدان محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← شاید برای همه تعجب آور باشد اما ما هیچگاه با هم دعوا نکردیم🍃و اختلافی با هم نداشتیم🌿فرزندمان طاها مثل پدرش صبور است🍂 ولی بعضی وقت‌ها حرف‌هایی می‌زند که جگر آدم را می‌سوزاند🥀متاسفانه موقع خاکسپاری مجید، بالای قبر بود🥀و دیده بوده که پدرش را چطور توی قبر می‌گذارند🥀تا مدت‌ها در خانه دراز می‌کشید و می‌گفت بابا اینطوری خوابیده بود🥀مدام جلوی عکس پدرش می‌نشیند و با او حرف می‌زند🥀اگر چیزی بخرد می‌آورد و به مجید نشان می‌دهد🍂همیشه میگوید: "مامان بابا کی بر می‌گردد خسته شدم"🥀من هم می‌گویم ان شاالله با امام زمان (عج)می آید»💚 زمان سوریه رفتن مجید یک هفته مانده بود به رفتنش🕊️تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید🍂حرف را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم🍂اما جدی گفت: "خواب دیدم شهید می‌شوم🕊️در معرکه ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند💚 یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو🦋 او از ماست و من شهید شدم"»🕊️من هم گفتم مجید حسودیم شد چه خواب خوبی دیدی🦋 او عاقبت با اصابت گلوله به پهلو🥀به شهادت رسید🕊️🕋* *شهید مجید صانعی موفق* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی اصغردر هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد. در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر 👥از همه تماشایی تر بود. دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ها 🚤بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان🌊 اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: 🌸 بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.😔 از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه🌕 می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.» 🌷شهیدعلی اصغرخنکدار🌷 🌷یادش با صلوات🌷 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷عراقی‌ها عادت داشتند صبح‌ها آمار اسرا را بگیرند. با یکی از دوستان قرار گذاشتیم بر خلاف همیشه، این‌بار جلوی صف بایستیم. از قضا شانس کتک خوردن، با نفرات جلویی صف بود. تا خوردیم ما را زدند. 🌷چند هفته‌ای گذشت. شانس صف صبحگاه این بار هم قرعه نفر اولی را به نام ما ثبت کرد. یکی از هم‌بندی‌ها با این تصور که به کتک خوردن عادت کرده‌ایم، خود را توجیه می‌کرد. تصمیم خود را گرفتم و به انتهای صف رفتم. افسر عراقی برای آمارگیری آمد. این‌بار اما انتهای صف را برای کتک زدن انتخاب کرده بود. 🌷در اسارت شوخی و خنده در بین بچه‌ها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یک شلنگ و برف و کولاک و سرمای استخوان‌سوز اردوگاه تکریت. بر سر حمام کردن با آب سرد رقابتی بین بچه‌ها بود تا روحیه خود را حفظ کنیم. 🌷یک سرباز عراقی هم بود که یکی از بستگان خود را در جنگ از دست داده بود. بسیار ناراحت بود و با کتک زدن ما به خیال خود تلافی می‌کرد. عراقی‌ها هر کاری دوست داشتند، انجام می‌دادند. ظهرهای تابستان لباس بچه‌ها را از تن خارج می‌کردند و با کابل کتکمان می‌زدند. همگی مریض شده بودیم ولی نمی‌دانستند ما ایرانی‌ها زیر بار حرف زور نمی‌رویم! راوی: آزاده سرافراز و جانباز ایواز خداوردیان از برادران ارامنه منبع: سایت خبرگزاری مهر 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ی خاطره کوچولو بگم سید روح الله با وایتکس افتاد به جون شناسنامه ش و دو سال بزرگ کرد ، سال ۵۹ رفت جبهه سومار برای رزمندگان با قاطر غذا میبرد وقتی بعد سه ماه برگشت تمام دست و پاش سرما زده شده بود میگرفت توی کرسی و اشک میریخت به بنی صدر میگفت بنی سگ از خاطرات شهدایی که محاصره شدند و تا آخرین نفر شهید شدند و پشت بی سیم یا حسین میگفتند ، سال ۶۰ رفت انرژی اتمی که شهید بهشتی اومده بود و پشت سرش نماز جماعت خونده بودند اواخر فروردین ۶۱ خدا حافظی کرد و گفت این دفعه شهید میشم تیربارچی لشکر علی ابن ابیطالب ایستاده بود و به فرمانده گفته بود من عراقی ها رو سرگرم میکنم شما نیروها رو ببر عقب خودش تو منطقه موند عراقیها با ۳۹ شهید دیگه خاکشون کردند ۴۰ روز بعد جنازه شو آوردند من به مامان گفتم جنازه روح الله پیدا شده گفت بریم سپاه ببینمش ، رفتیم همسرم دیده بود که سر نداره هر چی التماس کردیم گفت دیر شده نمیشه جنازه را باز کنیم مادرم با مظلومیت گفت باشه عیبی نداره دیدار من و روح الله رو انداختید به قیامت هنوز هم خبر نداره بچه ش زیر شنی تانک سرش را از دست داده 🕊🥀💦🥀🕊🥀🕊 @baShoohada