هدایت شده از نایت کویین
4_5814534933007305461.mp3
22.5M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «بررسی مسائل روز ایران و جهان»
📅 ۳ اسفند ماه ۱۴۰۰ - تهران، مسجد سیدالشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
🎁🎈🎁🎈🎁🎈
http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
🎊 @bluebloom_madehand 🎊
هدایت شده از نایت کویین
سلام دوستان عزیز☺️🌻
من مربی خیاطی هستم☺️
برای اولین بار در ایتا کانالی رو تاسیس کردم که آموزش #رایگان داره😇
🔹تخصصی ترین آموزش ها
🔹نکات ریز
🔹مدلسازی
🔹#راحتترین متد با تن خور فوق العاده
همه و همه توی آموزش های رایگانم هست😎
مدام کلاس می ری و بی فایده ست🙁
ایرادی نداره بیا اینجا تا #تجربیات بیش از ۱۰سالم رو در اختیارت بذارم 😌
بیا اینجا به آسونی #بِبُروبِدوز🧥👚👕👖👔👗
🌹#اولین کانال آموزش خیاطی کاملا رایگان ایتا که آموزشاش کپی از اینترنت نیست همه تدریس خودم هست👇
https://eitaa.com/joinchat/454098969Cfb9fc7dac2
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش میلاد هست🥰✋
*استوار یڪم مامور کلانترے*🕊️
*شهید میلاد خسروی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۳۱ / ۲ / ۱۳۹۹
محل تولد: آقچه مزار،بوئین زهرا
محل شهادت: تهران
*🌹راوی← او تا یک پرونده را به سرانجام نمیرساند🎗️و تمامی متهمان مربوط به آن پرونده را دستگیر نمیکرد بیخیال نمیشد🍃 حتی اگر مجبور بود ۸۳ کیلومتر متهمان را تعقیب کند؛💥 میلاد تک خال میزد،🪄محال بود عملیاتی را انجام دهد که نتیجه آن دستگیری چند متهم تحت تعقیب و سر دسته اصلی باندها و اراذل سطح دار نباشد.»🎗️خبر شهادتش شوکه کننده بود،🥀در محلهای از پایتخت که در تصورات همه، محلهای لاکچری نشین است⚡ چند سارق مسلح در هنگام تعقیب و گریز به سمت مأموران پلیس شلیک میکنند💥و شهادت، روزی میلاد جوان دهه هفتادی پلیس پایتخت میشود.🕊️ او سعادت آباد را با خون پاک خود «آباد» کرد🍃و یک بار دیگر نشان داد که سبزپوشان ناجا برای حفظ امنیت داخل شهرها خودشان را قربانی مردم میکنند.🌙در پی عملیات تعقیب و گریز سارقان منزل،❌ استوار یکم “میلاد خسروی؛ مأمور کلانتری 134 شهرک قدس،🌙حین دستگیری سارقان مسلح با اصابت گلوله سارقین💥به بیمارستان منتقل شد🥀اما گلوله باعث شده بود لفریشن مغزی اتفاق بیافتد،🥀یعنی از بین رفتن تمام مغز، و امید نداشتن به زنده ماندنش،🥀او در سن ۲۶ سالگی به فیض شهادت نائل آمد*🕊️🕋
*ستوان دوم*
*شهید میلاد خسروی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#آخرین یادداشت شهید باکری
وقتی کلامی میشنوید آنرا برای عمل کردن بیاموزید و نه برای نقل کردن که راویان همیشه بسیار هستند اما رعایت کنندگان اندکند !!
👤 امام علی (ع)
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمدرضا هست🥰✋
*بارش باران...*🌨️
*شهید محمد رضا کارور*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۱۲ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: درده،فیروزکوه،تهران
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹همرزم← بچّهها محاصره شده بودند💥 نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند،🥀همه تشنه و گرسنه بودند🥀شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب💦برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند،موفّق نشد🥀 در همین لحظه، بچّهها کارور را دیدند که به طرف تپّهها رفت.🗻 تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت🌙 و شروع کرد به نماز خواندن📿مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و بعد به خاک افتاد.📿 نمازش که تمام شد،🌙 دستهایش را بالای سرش برد⚡ و چشمهایش را بست.🪄 نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد🌙که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید.🎊 و ناباورانه باران، نم نم شروع به باریدن کرد.»🌧️ محمد دلش نمیخواست پیکرش برگردد🥀و میگفت « نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»🥀در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥 به شهادت رسید🕊️و اَثری از پیکرش به دست نیامد🥀در نهایت به آرزویش رسید*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*سردار شهید محمد رضا کارور*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
شهیدان مدافعحـرمـ
موسی جمشیدیان🌹، و شهید پویا ایزدی🌹
حـفظ بیت المال...
شهیدمدافعحرمـ #پویا_ایزدی
✨همیشه مواظب بودکه ذره ای از مال بیت المال برای امورشخصی استفاده نشود....
✨برای انجام فعالیتهای رزمی بسیج ؛رزمایش داشتیم. قرارشدمن وپویا،برای انجام کارها ماشینی ازبخشداری بگیریم
✨پویاماشین راتحویل گرفت.درب ماشین افتادگی داشت وسپرش هم شکسته بودماشین رابه تعمیرگاه بردتاتعمییرش کندسپرش راهم عوض کرد.
✨به پویاگفتم "ماکه هنوزازماشین استفاده نکردیم !!"
پویاابرازداشت "ماشین برای بیت مال المال هست هرچه هم خرجش کنیم جای دوری نمیرود"
#راویدوستشهید
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🛑عاقبت نماز خواندن در جبهه با لباس نجس و پشت به قبله!
به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر.بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد.
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد.
تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.
گفتم برادر اسمت چیه؟
جواب نداد.
نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.
فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.
مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد..
گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟
گفت: نماز می خواندم .
نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه.
گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله!
گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.
گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم، فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!!
در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟
گفتند شهید شد... با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت…..
تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:
آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو
پشت به قبله
با لباس خونی
و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی...؟!
📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
به حالش غبطه خوردم..
سید مصطفی از دوستش خواست که برای شهادتش دعا کند اما جواب شنید: فعلا این جبهه ها به تو نیاز دارد، دعا میکنم در سپاه حضرت حجت عجل الله فرجه و در رکاب «او» شهید شوی!
سید گفت: خدا سفرهای را پهن کرده که ببیند من و تو چقدر کاسبیم، وگرنه کار خدا زمین نمیماند...
وقتی حرف از کارهای فرهنگی میشد، سید میگفت: از خدا میخواهم این جنگها تمام شود،
تا با خیال راحت برویم در شهرمان کار فرهنگی کنیم...
جایت خالیست مرد
🌹یاد شهدا با صلوات🌹
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سردار هست🥰✋
*سردار گمنامـــ*🕊️
*سردار شهید سردار خورشیدے*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۷ / ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۶ / ۴ / ۱۳۶۷
محل تولد: فارس، کوار، ارباب
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹همرزم←فرمانده تخریب لشکر ۱۹ فجر بود🌙 پس از والفجر 10 و شهادت دوست و همراه خود، او هم دل از دست داد🥀و از چند شب قبل از شهادتش ماموریتی را پذیرفت که زیر دید و تیر دشمن بود💥هرشب در آن منطقه حداقل یکی دو شهید داشتیم و پایان این عملیات قطعا شهادت بود و او میدانست💫 به همین دلیل کارت و پلاک خود را جدا کرده بود تا گمنام باقی بماند🌙سردار در صبحی به خط جزیره مجنون وارد شده بود.🗻 هنوز از حضورش ساعتی نمیگذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد💥پدرانه دور نیروها میگشت و آنها را تشویق به استفاده از ماسک میکرد⚡و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود🔥اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد📞 ماسکش را برداشت🥀و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد🥀دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود🥀سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد💥 و پیکر سردار، طبق آرزویش که گمنامی بود🌙همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند*🥀🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*سردار شهید سردار خورشیدی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
داش اِبرام تو در اینجا با خدایه خودت راز و نیاز ها میکردی... و ما به اینجا میایم تا این معنویت را بفهمیم...
من هم با خودت ببر ای بهترین رفیقم...!!
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
بنام خدای شهیدان🌹
#شهید ارشد ابوالفتح زاده
فرزند: کریم
سال تولد: ۱۳۴۵ روستای قلعه جوق
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۰۵ جزیره مجنون - عملیات خیبر
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
رفاقت با شهدا
بنام خدای شهیدان🌹 #شهید ارشد ابوالفتح زاده فرزند: کریم سال تولد: ۱۳۴۵ روستای قلعه جوق
تو سوختي و ني و نخل و نسترن مي سوخت
شبي كه جسم تو تشييع شد، كفن مي سوخت
هزار بار سرودم كه باز مي گردي
هزار بار نبودي و شعر من مي سوخت
جنازه ات چه سبك بود : استخوان و پلاك!
شبي كه اسم تو تشييع شد، وطن مي سوخت
شهید ارشد ابوالفتح زاده در یک خانواده مذهبی و مومن بدنیا آمد. او فرزند چهارم خانواده بود. پدرش فردی مومن و زحمتکش بود و مغازه پارچه فروشی در روستای رازلیق داشت که هزینه امرار و معاش خانواده را از آنجا تامین می نمود. ارشد دوره ابتدائی را در دبستان پسرانه روستا به پایان رساند و برای تحصیل دوره راهنمائی در مدرسه راهنمائی شهید تراب صادقپور روستای قلعه جوق ثبت نام نمود. تحصیل در این دوره مواجه با وقوع انقلاب اسلامی بود و او نه تنها همپای تمامی اهالی شهر و روستا در راهپیمائی ها حضور فعال داشت بلکه دوستانش را نیز برای حضور در آن تشویق می نمود.
علاقه بیش از حد به حضور در جبهه باعث شد که در اواخر دوره راهنمائی درس و مدرسه را رها نموده و در دانشگاه بسیج و جبهه و دیار عاشقان ثبت نام نماید.
در سال ۱۳۶۰ وارد بسیج شد و بعد از گذراندن آموزش عازم جبهه گردید و در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت نمود.
بعد از ماه ها ایثارگری و بعد از پایان عملیات به وطن خود بازگشت و به دلیل علاقه شدید به دفاع از کشور و انقلاب اسلامی لباس پاسداری را زیبنده وجود خود دانست و پاسدار انقلاب شد. دوره آموزش های تخصصی و تاکتیک و فنون رزم را در شهر چالوس گذراند و بعد از پایان آموزش در واحد گزینش سپاه مشغول فعالیت شد.
همزمان با فعالیت در سپاه ضمن انجام مطالعات و راز و نیاز با پروردگار و سجده های طولانی و عارفانه درجات معنوی را در وجودش ارتقاء می داد. علاقه اش به حضرت امام( ره) آنقدر زیاد بود که او را اسطوره ای غیر قابل وصف می دانست. از فرمایشات ایشان الگو می گرفت و خودش نیز به الگویی برای اعضاء خانواده و حتی برادران بزرگتر از خودش تبدیل شده بود. از حال و هوای جبهه برای دوستان و برادرانش تعریف می کرد و می گفت: "آنجا حال و هوای دیگری دارد."
این پاسدار رشید در تاریخ ۱۳۶۲/۱۱/۲ و در روزهای اوج درگیری در جبهه به همراه دوستان و همرزمان پاسدارش مجدداً بصورت داوطلبانه عازم جبهه شد.
جایگاه این شهید آنقدر در دل دوستان، پدر و مادر و برادرانش بالا و هجرانش آنقدر سنگین بود که برادر بزرگش در روز اعزام با این شعر او را بدرقه کرد:
روزی که تو رفتی، دلها همه خون شد
افسرده تر از ما، خورشید برون شد
در هجر فراق تو، شد دیده و دل نالان
هرگز نرود یادم، حال پدرت چون شد!...
این دلاور مرد در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۴ به عنوان آرپی جی زن گردان امام حسین( ع) در عملیات خیبر شرکت نمود و بعد از دو شبانه روز جنگ، درگیری و مقاومت تمام عیار در مقابل دشمن بعثی، در کنار فرماندهان و همرزمانش در گردان امام حسین( ع) که در محاصره دشمن قرار گرفته بودند؛ با اصابت گلوله به ناحیه سر در جزیره مجنون به آرزوی خودش که همانا رسیدن به معبود بود نایل گردید و پیکر مطهرش در صحرای کربلای ایران سال ها در مقابل آفتاب سوزان تابستان و سرمای سوزناک زمستان ماندگار شد.
پس از ۱۲ سال آثار پیکر مطهر این شهید شناسائی و در تاریخ ۱۳۷۴/۰۵/۰۴ در گلزار شهدای سراب به خاک سپرده شد.
این شهید بزرگوار شخصیتی بسیار مودب، باوقار، گشاده رو و باگذشت داشت. از گفتن سخنان بیهوده پرهیز می نمود. به بزرگتر از خود خصوصا به پدر و مادرش بیش از حد احترام قائل بود. دستگیری از نیازمندان را واجب شرعی می دانست و در نمازهای جماعت شرکت می نمود. بنا به گفته دوستانش در تمام مدتی که در سپاه بود همیشه نماز شب و دعای توسل و زیارت عاشورا می خواند.
فرازی از وصیتنامه شهید:
من به جبهه می روم و جان و قطره قطره خونم را در راه اسلام و آرمان می دهم تا شاید با این قطره خون ناقابل قدمی در راه هدف و آرمانم برداشته باشم. چه معامله ای از این بهتر که خون بدهی و... در بهشت در نعمت های الهی غوطه ور باشی و همچنین با رسول الله و ائمه اطهار باشی و خداوند از سر تقصیرات تو بگذرد. بتوانی دیگران را شفاعت بکنی و نزد پروردگارت روزی بخوری. دیگر این مقام را غیر از شهادت( کجا) می توانی کسب کنی؟
خدایا من خجالت می کشم سرور شهیدان بدنش پاره پاره و من سالم باشم. پروردگارا... به تمام خوبانت قسم ات می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گردانی بدنم تکه تکه شود و در صحرای محشر شرمنده نباشم.
روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد🌹
وظیفه خود می دانم از برادران گرامی این شهید بزرگوار که در تهیه این مطلب مساعدت نمودند صمیمانه تشکر نمایم.
ارسالی حاج مصطفی مشهدی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada