#شهید_هادی_ذوالفقاری
یکبار از هادی پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفتهای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم؛
وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمیتونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب میاندازه.📚
پسرک فلافل فروش
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#خاطرات_شهید
#امام زمانم
شهید همیشه روی آمادگے جسمانے خودشون ڪار میکردن هر روز به پیاده روی و ورزش مے پرداختند از ایشون پرسیدیم ڪه حاج آقا شما چرا انقدر ورزش مے کنید ڪه شهید فرزانه در پاسخ به ما گفتند
: ما اگر اعتقادمون اینه امام زمان (عج) به سرباز نیاز دارند باید ورزش ڪنیم و از آمادگے جسمانے برخوردار باشیم چون آقا سرباز تنبل نمے خواهند.
#سردار_شهید_رضا_فرزانه🌷
#شهید_مدافع_حرم
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
کمر شکستهام
از حال و روز من پیداست
عجیب بر جگرم داغِ برادر مانده...
سرپل ذهاب ۱۳۵۹
این عکس یکی از سختترین لحظات
در جبهه را به تصویر می کشد
برادری در کنار برادر دیگر
ولی بدون سَر ....😭😭😭😭😭
«یادی که دردلهاهرگزنمی میردیاد شهیدان است»
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🍂هیئت تموم شده بود؛
نزدیک اربعین بود،
اومدم پیشش طبق معمول روبوسے ڪردیم🥰
حال و احوال و شوخے و خنده و...😅
بهم گفت موتورت ڪو؟🛵
گفتم گذاشتم بفروشمش
گفت میخواے ماشین بخری؟🤔
گفتم نه میخوام برم ڪربلا💚
گفت خب موتور واسه چے میخواے بفروشی؟
گفتم واقعیت پول ندارم مجبورم بفروشم💸
گفت چقدر میشه پول سفرت؟
گفتم یه تومن
گفت غلط ڪردے موتور و بفروشے
من پول بهت میدم😊
گفتم ایول خیریه زدی؟😎
گفت اره اولین یتیمشم تویی😅😂
گفتم دمت گرم جور میشه😬
گفت جور شد دیگه...🙂
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید #وحید_زمانی_نیا🏴
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🔰مادر می گفت:
با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم.
هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد.
رفت تو شلمچه روز عید قربان در راه خدا قربانی شد....
🔹وصیت نامه:
مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم....
#بسیجیشهید عباس رمضانیقرا
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5805140800148869001.mp3
24.95M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «شرح دعای ندبه» - جلسه ۱۲
🗓 ۱۱ شهریور ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
سلام بر #علی_اکبرهای
امام زمان (عج)
همان هایی که
امام خود را ندیده عاشقند
و برای آمدنش از جان،مایه می گذارند.
#شهداگاهی_نگاهی😔
#دهه_هفتادی_ها_نسل_مدافعان_انقلاب
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
.
✅ محرم در راه بود، قرار شده بود ڪه با عملیاتهایے اطراف حرم بیبی(سلام الله علیها) از اشغال تروریستهاے تڪفیرے، پاڪسازے شده تا مردم محرم امسال بتوانند بهراحتے و در امنیت ڪامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزادارے ڪنند. محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع عملیات لحظه شمارے میڪرد، خیلے خوشحال به نظر میرسید. با شادے فوقالعادهاے از حضورش بر بالاے گلدستههاے حرم جهت شناسایے دشمن تعریف میڪرد و از عڪسهاے نابے میگفت ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود.
🔺#شهید_محمودرضا_بیضائی
🔺#راوی_دوست_شهید
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
﷽ 🕊🖤 🕊﷽
#خاطرات_شهید
●شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
●موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
▪️شبی تو خواب دیدمش؛
بهم گفت: به بچه ها بگو سمت گناه هم نرن... اینجا خیلی سخت می گیرن...!
▪️بابت مداحی هیچ صلهای دریافت نمی کرد.
میگفت: صله من رو باید خود آقا بدهد..
▪️اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود، شب شهادت حضرت زهرا(س) رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت: ۱۵سال نوکری کردم، یک شبش رو قبول کن و امشب سند شهادتم رو امضا کن..
فرداش در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش ۴۰ ترکش خورد و شهید شد.
▪️آخر وصیتنامه اش نوشته بود:
وعدۂ ما بهشت...
بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود: وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیه السلام"
طلبه، بسیجی، ذاکر اهل بیت(ع)، خادم شهدا
#شهید حجت اسدی
🥀🕊 @aShoohada 🥀🕊
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
قبل از انقلاب رفته بود سربازی. جناب سرهنگ گفته بود خدمت ات را باید در منزل من بگذرانی. کارش این بود که کارهای منزل سرهنگ رو انجام بده. به محض ورود به منزل، دید همسر سرهنگ وضع زننده ای داره. سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ برای این کار تنبیه اش کرد. هجده توالت را باید به تنهایی می شست.
بعد از گذشت یک هفته از این تنبیه سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی تو خونه من کار کنی یا نه؟
عبدالحسین بهش گفت: اگه تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت های توالت رو در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم پا توی خونه شما نمی ذارم.
بیست روز دیگه هم این تنبیه ادامه پیدا کرد. تا اینکه مسئولین پادگان خودشون خسته شدند و رهایش کردند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
منبع: خاک های نرم کوشک
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊