eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
666 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای این دو شهید هم نام کنار هم ، از این قرار است که سال 59 محمود مراد اسکندری در جنگ تحمیلی ایران و عراق شهید میشود و 8سال بعد برادر زاده اش که همنام عموی شهیدش است بدنیا می آید و سال 94 در سوریه شهید مدافع حرم می شود. شادی روح شهدای اسلام  صلوات🌺 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
شهادت نهایت خلوص قلب هاست♥️ .
شهید نشد ، مُرد...! همون که یه دقیقه هم مثل شهدا زندگی نکرد‌‌ فقط حرفشو میزد‌..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید. بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما... یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «این حرفا چیه که میزنی، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.» آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.  🥀🕊@baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهیدی که پیکرش در قبر سالم و از آن عطر خوشی به مشام رسید انگار همین تازه او را دفن کرده باشند. 🟢شهیدی که لات بود حضرت زهرا سلام الله در خواب به او گفت بیاید جبهه در سالروز شهادت حضرت زهرا سلام الله به شهادت رسید. 🌹شهید سید حمید میر افضلی سید پابرهنه 🔹در هنگام شهادت نه چشم داشت، نه دست، نه پهلو... 🔸همانند جدش  آخر مادر هرکار کند بچه هایش یاد می‌گیرند... 🔹حسین باقری شهید شد که می خواستیم کنار شهید سید حمید خاکش کنیم. 🔸وقتی قبر را کندیم و رسیدیم به لحد شروع کردیم به کندن پایین پای سید حمید. 🟢یک لحظه آنجا سوراخ شد و من دیدم یک بوی عطری آمد من دیگر نفهمیدم چی شد. 🟠فردی که مسئول تدفین شهید حسین باقری بود گفت: این بوی عطر از کجا آمد؟ گفتم: از اینجا. 🔹گفتم: برود بالا بعد دست کردم در آن حفره که ببینم بدن آن سید اولاد پیغمبر سالم است. 🟢حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کرده‌اند به این تازگی بود. ✅راوی بردار شهید میرافضلی 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🍃 اول حسن خودش را معرفی کرد.بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشان در همه حرف ها،تأکیدش روی مسائل اخلاقی بود.🦋 یادم نمی رود؛قبل از این که وارد این جلسه شوم،وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: (( خدایا خودت از نیت من با خبری؛هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان.))😍 بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم....🕊 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 «مادر است ؛ عادت به دل بستن دارد نه دل بریدن .... » 🔹 حاجیه خانم خدیجه حسنخانی ، مادر شهید حق وردیان می‌گوید: داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، داود آنقدر به خدا نزدیک بود و در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید وبه همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد. ◇ شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم داوود جان تو این راه رو میروی مدرسه و میای آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت: مادر جان برای شما دعا می‌کنم…! 📎 پ.ن تصویر: گیلان_تصویر وداع مادر با فرزندش چند روز قبل از شهادت 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊