eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که پرچم گنبد امام حسین (ع) را با خونش رنگین کرد🚩 دوستش به فرمانده مقر قول داده بود تصویری از بارگاه امام حسین (ع) را همراه با سلام به حضرت (ع) بکشد. در آن زمان، محمدجواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی با او بود. نزدیک غروب وقتی محمدجواد بارگاه امام حسین (ع) را کشید، خطاب به دوستش با اشاره به پرچم کنار گنبد گفت: حیف است، این پرچم باید قرمز خونی رنگ بشود! هنوز جمله محمدجواد تمام نشده بود که صدای سوت خمپاره پیچید. ترکشی بزرگ به پیشانی محمدجواد بوسه زد و خون سر محمدجواد بر بالای گنبد، درست در محل پرچم پاشیده شد و خواسته شهید برآورده شد.🕊✨ ۱۲ اسفند سالروز شهادت🕊 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش مشرق، 🗞 تازه آغاز شده و هنوز بسیاری از مردم توجیه نشده‌اند، سوریه؟ ؟ چرا جوانان ما باید بروند؟ تو؟ تو بمان و درست را بخوان، اینجا مفیدتر خواهی بود. # نوعروست را چه می‌کنی، تازه زندگی را آغاز کرده ای؟ # بعد از تو یک دختر عقدکرده باید چه کند؟ # همه این‌ها و بسیاری از حرف‌های دیگر را می‌شنود؛ اما دلش سال‌هاست که هوایی شده، شاید از همان زمان که عمویش بال گشود و پرواز کرد، شاید همان زمان که عاشق شهادت است؛ اما نه برای شهادت که برای ادای تکلیف می‌رود و چه شیرین که شهادت هم ثمره این ادای دیِن به اهل البیت علیهم‌السلام و حریّت باشد. آری محمد مسرور طلبه پایه ۷ حوزه قید بهترین‌ها را می‌زند، تا تمام آنچه را که پای درس استاد آموخته به نمایش درآورد، برای رسیدن به غایت آمال خوبان. او نه تنها از حوزه و درس که از نوعروسش که با ملاک‌های زهرایی انتخاب کرده عبور می‌کند تا با عنوان نخستین شهید مدافع حرم آل الله از استان فارس، در کلاس درس حضرت عشق بنشیند... 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14 اسفند ماه بود. در سنگر تخریب بودیم که یکی سید صدرالدین را صدا زد. رضا ایزدی بود. سید که یک پایش قطع بود لی لی کنان تا جلو سنگر رفت. رضا چیزی در گوش سید گفت و رفت. سید که برگشت گفتم رضا چی می گفت. سید سری تکان داد و گفت، میگه سید دعا کن منم شهید بشم! 🌷با بچه های تبلیغات در منطقه دور می زدیم. چشممان به رضا ایزدی و بهاءالدین مقدسی افتاد که با موتور بودند. اصرار کردیم کمی صحبت کنند. رضا فقط می خندید. زیر لباس خاکی اش، لباس سیاه عزای برادرش رسول بود،‌اما چهره اش مثل همیشه بشاش و خندان. بها الدین در مورد شهید و نقش شهید حرف زد. نوبت رضا شد. رضا با خنده می گفت چی بگم... ناگهان جدی شد. جدی گفت ما آرزویمان است مثل حاج شیرعلی سلطانی بی سر خدمت امام حسین برسیم... با خنده رفتند. شاید چند ساعت نشد که هر دو دوست کنار هم شهید شدند. بی سر...🕊✨ 🌹💚 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه با حاج رضا الوانی به بانک رفتیم و اولین حقوق سپاه را گرفتیم .حاج رضا بلافاصله مبلغ زیادی را همانجا به زلزله زدگان کمک کرد.گفتم حاج رضا حداقل کمتر کمک می کردی .. گفت :من شاگرد نانوایی بودم نصف حقوقم را صدقه می دادم شکر خدا این حقوق زیادی هست مانعی ندارد! حاج رضا الوانی با اینکه یتیم بود و نان آور خانه اما قلب بزرگی داشت . در نهایت سرهنگ پاسدار حاج رضا الوانی فرمانده گردان نیروهای ویژه سپاه درتاریخ ۷مهر۹۵در سوریه به شهادت رسید. شهیدحاج محمدرضاالوانی درفروردین۶۱ درهمدان به دنیاآمد. 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 شهیدی که تماشاچی در تشییع‌اش را شفاعت می‌کند 🔸 ۲۷ سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد. 🔸 گفت: «به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!» 🔸 خواهرش با گریه تعریف می‌کرد: فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند. 🔸 صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: خواهر این‌ها همه برای تشییع پیکر من آمده‌اند و به اذن خدا همه‌ی آن‌ها را شفاعت خواهم کرد. 🔸بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آن‌ها و شهدا نداشت، گفت: حتی او را هم شفاعت خواهم کرد. 🔸 از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج‌البلاغه تهران شهید گمنام تشییع و تدفین کرده‌اند. 🔸 بعدها با پیگیری خانواده‌ی شهید و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد. 🔸 اگر به بوستان نهج‌البلاغه تهران رفتید، در کنار مزار شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام که متعلق به شهید حمیدرضا ملاحسنی است. 🔸یادش گرامی ونامش جاودان 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو برادر بودند، از بابل هر دو اما دلباخته جعفر ، مادری و دلباخته‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) ناصر هم عاشق شش ماهه‌ی رباب آنقدر عاشق که شهادتشان هم مثل آنها بود جعفر از پهلو و ناصر از گلو ....🥀 سالروز شهادت ۱۴ اسفند برادران شهید جعفر و ناصر بذری در عملیات کربلای ۵🥀 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک استاد دانشگاه مےگفت : شبی در خواب شهید همت را دیدم . با موتور تریل آمد به من گفت : بپر بالا . از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم ، به در یک خانه رسیدیم . و بعد از خواب پریدم ... به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست ؟ گفتند : آدرس خانه را بلدی ؟ گفتم : بله . گفتند معلوم است ، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی . خودم را به در آن خانه رساندم . در زدم . پسر جوانی دم در آمد . گفتم : شما با کاری داشتی ؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد . 👈رفتیم داخل و گفت : چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم . داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم ، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت . گفتم : می گن شماها زنده اید ، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه . الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.✨ 📚 برگرفته از کتاب «شهیدان زنده‌اند» 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اذان روی موتور 🚦پشت چراغ قرمز ایستاده بود،یه وقت دیدن موتورگازیش رو گذاشت روی جک و ایستاد روی موتور اللّه اکبر... شروع کرد به اذان گفتن... 🔷اونایی که مجید رو نمیشناختن میگفتن حتما دیوانست،اونایی که میشناختنش میگفتن مجید چش شده؟؟؟الان که اصلا ساعت اذان نیست!اونم پشت چراغ و روی موتور!!!! چراغ که سبز شد نشست روی موتور که بره،دوستاش اومدن جلو که ببینن چی شده... 🔴گفت: اون طرف چراغ ماشین ایستاده بود و عروس توش بود؟ نخواستم چشم کسی به مردم بیفته... 🔶راز این عمل مجید برگرفته از خواندن اربابش سر هست اونم جلوی دروازه ساعات که حجاب از ناموسش گرفتن😔 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🌷 💠پرسیدند داری؟ 💠گفت :شهدا شرمنده ایم! 💠اما نگفت شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم ..... 💠شهدا شرمنده ایم که در برابر منکرات بی تفاوت هستیم..... 💠شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند.... 💠شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده..... 💠شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم.... 💠شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم.... 💠شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم! 💠شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم..... 💠شهدا واقعا شرمنده ایم ! 💠شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم.... 💠شهدا ما ایم که فقط شرمنده ایم...... 💠شهداااااااااا 💠صدایمان را دارید؟! 💠ما فقط شرمنده ایم  که رهرو راهتان  نیستیم همین ! 😔🇮🇷 💠شهدا گاهی ... 😞 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍۳ شهید، ۳ ترور، ۳ لبخند بغداد، قنیطره، دمشق وإنه لجهاد نصر أو استشهاد...❤️❤️ 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 🔸 . آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و می گفت:«حجب و حیای و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود» ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد دادند،به من گفتند: «من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت، ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ و سال ۸۳ کردیم.بعد از مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد. . مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد. مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم. نسبت به دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. مثلاً وقتی مهمانی سرزده می رسید کمک می کرد. . . شرط مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز کردیم و من خواستم به بروم و  شوم حق نداری جلوی من را بگیری. قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم که روی سنگ مزار نوشته شده بود «» این خواب را  برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر نمی کردم که او به  نرسد. : 1358/6/17 . : صبح چهارشنبه 1390/10/21 بر اثر انفجار یك بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان كتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استكبار. 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا