فرازی از وصیت نامه
#شهید_حسین_تاجیک🕊
🔸تا حالا من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و شهادت است و این احساس را درخود می بینم که تازه متولد شدم و زندگی جدید را آغاز می کنم.
🔸شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست و مانند گل محمدی می ماند که وارثان خون پاک شهید از آن می بویند.
🔸خدایا شهادتم را در راه اسلام و قرآن که خاری در چشم دشمنان است بپذیر.
🔸ای پدر ارجمندم مرا حلال کن و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن مبادا روحیه خود را ببازی و گریه کنی چون گریه تو باعث ناراحتی روح من می گردد و و برای پاسداران و رزمندگان اسلام هر کجای جهان باشند دعا کن..
شادی روح شهدا صلوات
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5960741752976444243.mp3
23.13M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «مانند علی (علیهالسلام) باش»
🗓 ۲۷ تیر ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🕊•⸤#خداےخوبِابراھیم ⸣
نمازشب . . .🌿!
🔸مدتی بود که ابراهیم در محل سپاه گیلان غرب
در کنار رفقا نمیخوابید!
دیده بودم که به آشپزخانه شپاه میرفت و
در اتاق پیرمردهای آشپز میخوابید .
🔸بعدها فهمیدم که این بندگان خدا نیمههای شب
یلند میشوند و مشغول عبادت و نمازشب و
قرآن هستند و ابراهیم هم شبها را با آن ها
مشغول عبادت میشود .
برای اینکه در حضور رفقایش ریا نشود به آنجا میرود .
🔸وَ مِنَ الَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةِ لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَك
رَبُّكَ مَقامً مَحمُوداً
و پاسی از شب را ( از خواب برخیز و )
قرآن ( و نماز ) بخوان!
🔸این یک وظیفه اضافی برای توست .
امیداست پروردگارت تو را به مقامی درخور ستایش برانگیزد!
{سورهاسرا،آیه۷۹}
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
کمیازداداشاحمد
★بخشی از وصیت نامهی شهید👇🏻
🔸سلام بر زینب و برادرش ابوالفضل سلام بر مهدی صاحب الزمان و با آرزوی تعجیل در فرجش و درود بر نائب بر حق او امام خامنهای ....
🔸قطعا شهادت گل رز زیبایی است که هنگامی که فکرمان به آن نزدیک میشود آرزوی مشاهدهی آن را داریم و زمانیکه شهادت را مشاهده میکنیم رایحهی خداوند را استشمام میکنیم صفحات روحمان به جاودانگی کشیده میشود
🔸این میتواند یک آغاز باشد. بسیاری از ما از شهدا درس شهادت فراگرفتهایم و سعی کردند شهادت را برای ما مجسم کنند؛ بسیاری آرزوی شهادت دارند و منتظر آن هستند
ای برادرانم، ای مجاهدان راه خدا
🔸باید هر یک از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگیتان با شهادت خاتمه یابد و به خدا قسم پایان زندگی نمیشود به جز با شهادت باشد. دنیا را همه میتوانند تصاحب کنند اما آخرت را فقط با اعمال نیکو میتوان تصاحب کرد...
#شهیداحمدمشلب
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
باور کن، #شهید دوستت دارد..
همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند..
همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند..
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند..
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند..
همین که #قولِ_مردانه میدهی ، یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند..
#باور_کن ،شهید #دوستت_دارد..
که میان این شلوغی های #دنیا هنوز گوشه ی #خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌷بسم الرب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
#قصه_مادرشهیدمحمدرضاشفیعی
#نویسنده
#نرجس_شکوریان_فرد
💐 قسمت اول💐
زن تشت گِل را از روی دوشش پائین گذاشت،قالب را پیش کشید،گِلها را درآن ریخت و با چوب رویش را صاف کرد.دستش را به زانو زد،تشت رابرداشت وبرگشت.صدای آوازی را که مرد زیر لب زمزمه میکرد،می شنید.
مرد پاچه های شلوارش را بالا زده بود و زیر نور کم رنگ فانوس،کاهگل ها را لگد میکرد،پاهایش با آهنگ نفس هایش تا زانو در گِل فرو میرفت و بیرون می آمد.
زن نگاهی به مرد کردو خندید.
دوباره تشت را پر کرد،یا علی گفت و بلند شد.
دوست داشت کارشان زودتر تمام شود و برگردند.
بچه ها را غذا داده بود و خوابانده بود.
الان چند شبی میشد که باشوهرش می آمدند و کاهگل ها را آماده می کردند و قالب می زدند.
می خواستند هرجور شده،اتاق کوچکی بسازند تا از مستاجری چند ساله راحت شوند .
مرد،دو تا قالی ای را که زن بافته بود،همراه تمام وسایل زندگی،حتی گلیم زیر پا و رخت خواب هایشان را فروخته بود تا توانسته بود این زمین را بخرند.
حالا جز وسایل ضروری زندگی،چیزی برایشان نمانده بود.
زن انگشتانش را تند تند در تارهای قالی فرو میبرد و ریشه میزد.
ازصبح تا شب کارش همین بود.
مرد،دنبال روزی حلال،شب و روز نمی شناخت.
شب هم که می شد،فانوسی به دست میگرفت وجلو می افتاد تابروند برای خشت زنی.
حال دوتا اتاق کوچک آماده کرده بود واگر می توانستند دری هم برای این خانه تهیه کنند،می رفتند توی خانه ی خودشان.
مرد بعد از چند روز توانست بالاخره یک در چوبیِ کهنه پیدا کند.
در را که گذاشت،زن با خوش حالی اسباب و وسایل را جمع و از صاحبخانه خداحافظی کردند.
وسایلشان را روی یک گاری چیدند وآرام در کوچه پس کوچه های باریک راه افتادند.
هروقت نگاهشان به هم می افتاد لبخندی می زدند وخدا را شکر میکردند.
#ادامه دارد....
🍃🌹تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ۳صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊