اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب.
وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟این عزیزه!؟»
رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسی؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند.
_ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند.
عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار هر هر کنان؟ خنده داره. تازه بعدش را بگویم. یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جان سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لحجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!»
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_310226054725763809.mp3
3.65M
سه بار برایش
درجــه تشویقی آمــد، نگرفت.
تهِ دلش این بود که کار برای #خدا این حرف ها را ندارد.
بـی هیچ ادعایـی میگفت:
اگــر برای همهٔ بچه های لشکــر ، تشویقی آمد،
چشــم؛ من هم میگیرم...!
سردار بی ادعا #شهید #محمود_رادمهر 🌹
شهادت ۱۳۹۵ خانطومان ، سوریه
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اين خاكهــا و خاكريـــزها برايمان " آخر_دنيا " بود.
انتهــای رها شدن از تمام تعلقهــا...و... وابستگيــها...!!
آنجا عرصه ی عشقبـــازی عاشقـــانی بود كه تمــام وجودشان لبــريز از صداقــت و دلدادگـــی بود. ودر آن معركه با موسيقی_گلــوله هـا، رقص_مرگ مينــمودند.
آنجــا جنــس مردانــش در اين عصـــر پُــر زرق و برقِ دنيا پرســتی، رها شدن از تمـــام دنيــا بود...!و چه رهائی زيبائی...!
آن خاكهــا و خاكيــهايش را دوســت دارم ...و سخــت دلتنگشانــم...!
دلتنــگ تمامِ ديوانگيهــايش...! دلتنــگ تمام آدمهايــش...!
و صدافســوس كه اين دلتنـــگي را چاره ای نيــست...جز صبر و صبر و صبــــر...!!!
جامانده_از_قافله_عشق
مردان_بی_ادعا
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3157417855.mp3
3.85M
#تا_پای_جان....
🌷....وقتی به پای تپه رسیدیم، برادر محمود به سازماندهی مجدد نیروها پرداخت.... ناگهان صدایی را شنیدم که میگفت: برادری در داخل کانال عراقیها مجروح شده است. وقتی به آنجا رفتیم، برادر محمود را دیدیم که بر زمین افتاده و ذکر و تکبیر میگوید. در داخل کانال، تعداد زیادی جنازههای عراقی دیده میشد. ظاهراً اینطور به نظر میرسید که محمود با جسارت و چابکی غیرقابل تصوری - که طبیعتاً ما از او انتظار داشتیم - به این کانال نفوذ کرده و ضمن درو کردن تمام افراد خط آتش دشمن، یک تنه تمامی آنها را به هلاکت رسانده و خود مجروح شده است.
🌷در آن لحظات بود که خبر پیروزیهای نیروهای رزمندهی اسلام در اولین مرحله از عملیات غرورآفرین فتحالمبین به ما رسید و ما این خبر خوش را به محمود دادیم. او با صدای بلند تکبیر گفت و افزود: من شهید خواهم شد. شما بروید و کارتان را ادامه دهید. فقط مرا از این کانال خارج کنید که نمیخواهم در میان این دشمنان بیدین، جان داده باشم.»
🌷حدود ساعت ده و سی دقیقه روز دوم فروردین ماه ۱۳۶۱، برادر محمود برجعلیزاده پس از استقامت بسیار درحالیکه هنوز لبانش به ذکر و تکبیر در حرکت بود، بر اثر شدت جراحات و خونریزی بسیار درحالیكه هنوز وسیلهی نقلیهی مجروحین از منطقهی عملیاتی خارج نشده بود، به درجهی رفیع شهادت نایل شده و به لقاء الله میپیوندد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمود برجعلیزاده
📚 سرافرازان فتح و فجر، خانواده شهید، بعثت، ص ۳۳ و ۳۴
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت
✋سلام بر همسنگران و دوستداران شهـــــداء🌹
شهید حبیب ریاضیپور یک آر پی جی زن قهار و تک تیرانداز ماهر بود، مسلط به پنج زبان انگلیسی, عربی, هندی، اردو و سانسکریت و یک راه بلد بود.
نماز اول وقت به ویژه نماز صبح و حجاب بسیار برایشان اهمیت داشت.به من میگفت:"
هرگز نگذار نماز صبحت قضا شود. بدان اگر روزی نماز صبحت قضا شد آن روز دیگر برای تو روز نیست.
" تاکید زیادی به حفظ حجاب داشتند. روزی با هم برای خرید به مرکز شهر رفتیم.
در آنجا چند خانم که حجاب درستی نداشتند از کنار ما عبور کردند.حبیب گفت: هرگز انسان بدحجاب با پوشش نامتعارف چه مرد و چه زن انسانهای بدی نیستند و طینت پاکی دارند اما مشکل اینجاست
که آنها فقط دچار غفلت شدهاند نگذار تو را غفلت بگیرد
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌿پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز قطع شده بود
⚘در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است اما از آنجا که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود همان طور که به عقب میآمدم خود را دلداری میدادم که نه این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی میگردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است.
⚘شب همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان میکردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانهای #مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.
شهید محمدابراهیم همت♥️
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3157831550.mp3
3.67M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1203462908.mp3
4.18M
#نماز 14
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣وقتی به رکوع مشرف میشی،
یادت باشه؛
در برابر تنها عظمت هستی، خم شدی...
💓همون عظیم ترینی
که باهمه عظمتش،مشتاق حضور تو،
سرسجاده عاشقی است
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🦋🍃 @Lootfakhooda ✨
گفت که چی! هی جانباز جانباز ، شهید شهید!
میخواستن نرن! کسی که مجبورشون نکرده بود!
گفتم: چرا اتفاقا!
مجبورشون میکرد!
گفت:کی؟
گفتم:همونی که تونداریش!
گفت:من ندارم؟ چی رو؟
گفتم:غیرت
#همسران_جانبازان_پرستاران_واقعی👌
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
#پایان_مماشات
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊