شغلش باعث شد تا خاطرهی جالبی در مراسم عروسی ما اتفاق بیفته...
خب عبدالله محافظ بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظت از شخصیتها که همراهش هستند در عقب رو باز کنه طرف که نشست خودش بره و جلو بشینه...
روز عروسی وقتی خواست منو از آرایشگاه به سالن ببره در عقب رو باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بشینه فیلمبردار گفت «داری چیکار می کنی؟!»
خندید و گفت: «ببخشید حواسم نبود»
#شهید_مدافع_حرم
#عبدالله_باقری
#بادیگارد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🕊 دنیایِ شـــهدا . . .
دلم آرامش میخواهد ؛
آرامشی از جنس آرامشِ
شب های منطقه...
آرامـــشۍ در دل هیاهو و جنگ،
در کنجِ سنگر ، وقتِ خلوت با خدا،
شبیه آن شب هایی ڪه
قلب بچه ها آرام
میشد با ذکر و دعا و قرآن ...
دلم روضه میخواهد ؛
شبیه روضه های شبِ عملیات !
خلاصه کنم ، دلم دنیایی میخواهد
شبیه دنیای شهدا ...
بــاید مثل شـــهدا زندگی کنی
تا مــثل شــهدا بری! 🕊|•
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از جانان 🌱
💖دلـت را بـه خــدا گـره بزن💖
دلت کہ گیـرجاے دیگر باشد
رهـــــا نمے شوی!
خـداونـدبنده گــانּ ِ خود را
با آنچہ بہ آنּ « دل » بســته اند
مے آزمــاید... 🌺
#جانم_خُدا♥️
[ +دیدی؟
یه مدت درگیر یه چیزی هستی
میبینی نمیشه
بعد در لحظه ای که توقعش نداری میشه !
#میتونید در کانال زیر خودتون تجربه کنید 👌😊
↶
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
♥️⃟آرامش حس حضورخداست⃟♥️
@takhooda
📝| #توضیحات_تڪمیلے
|قسمٺے از مقدمہے ڪٺاب| :
در گلزار شهداے اصفهان قدم میزدم. تصاویر نورانے شهدا را نگاه مےڪردم.بہ مقابل ڪٺابفروشے رسیدم. شلوغے اطراف مزار یڪ شهید توجهم را جلب ڪرد.افراد مختلفے از مرد و زن و پیر و جوان مےآمدند. مشغول قرائت فاتحہ مےشدند و مےرفتند. ڪمے ایستادم. ڪنار قبر ڪہ خلوت شد جلو رفتم. " یا زهرا س" اولین جملہاے بود ڪہ بالاے سنگ مزار او حڪ شده بود. بہ چهره نورانے او خیره شدم. سیمایے بسیار جذاب و معنوے داشت. با یڪ نگاه میشد بہ نورانیت درونے او پے برد.دوباره بہ سنگ مزار او خیره شدم. فرمانده دلیر گردان یا زهرا س از لشڪر امام حسین شهید #محمدرضا_تورجےزاده
نمےدانم چرا، ولے جذب چهره نورانے و معنوے او شده بودم! دست خودم نبود.
دقایقے را بہ همین صورت نشستم. چند جوان آمدند و ڪنار مزار او نشسٺند. با هم صحبٺ مےڪردند. یڪے از آنها گفت: این شهید تورجے مداح بود. سوز عجیبے هم داشت. ڪمتر مداحے را مثل او دیده بودم. سےدے مداحے او هم هسٺ.بعد ادامہ داد: او عاشق حضرت زهرا بوده. وقتے هم ڪہ شهید شد ترڪش بہ پهلو و بازوے او اصابٺ ڪرده بود! با آنها صحبت ڪردم. یڪے از آنها گفت: شما هر وقت بیایے، اینجا شلوغ است. خیلے از مردم در گرفتارےها و مشڪالتشان بہ سراغ ایشان مےآیند.مردم خدا را بہ آبروے این شهید قسم مےدهند و براے او نذر مےڪنند. قرآن مےخوانند. خیرات مےدهند. بعد بہ طرز عجیبے مشڪلاتشان حل مےشود! این مطلب را خیلے از جوانهاے اصفهانے مےدانند. شما ڪافے اسٺ یڪ شب جمعہ بیایے اینجا، بسیارے از ڪسانے ڪہ با عنایت این شهید مشڪل آنها حل شده حضور دارند.بعد گفت: دوست عزیز اینها خیلے نزد خدا مقام دارند. نشنیدے حضرت امام فرمودند: تربت پاڪ شهیدان تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفاے آزادگان خواهد بود.
رفتم بہ فروشگاه. سےدے مداحے شهید تورجے را گرفتم. دوباره بہ ڪنار مزار شهيد آمدم. با اینڪہ بارها بہ سر مزار شهدا رفٺہ بودم اما این بار فرق مےڪرد. اصلا نمےتوانستم از آنجا جدا شوم. یڪ نیروے عجیبے مرا بہ آنجا مےڪشاند.دقایقے بعد شخصے آمد ڪہ با خانواده شهيد ارتباط داشت. بےمقدمہ از خاطراٺ شهید تورجے سؤال ڪردم. ایشان هم ماجراهاے عجیبے تعریف ڪرد. پرسیدم: آیا خاطرات او چاپ شده؟ پاسخش منفے بود. دوباره پرسیدم: آدرس منزل اين شهيد را داريد؟!
٭٭٭
ساعٺے بعد منزل شهید تورجے بودم. مادر و تنها برادرش حضور داشتند. من هم نشسته بودم مشغول ضبط خاطرات! تا غروب روز شهادت حضرت زهرا س بیشتر خاطرات خانواده او را جمع آورے ڪردم. وقتے از منزل شهید خارج مےشدم خوشحال بودم. خدارا شاڪر بودم. بہ خاطر این لطفے ڪہ در حق من نمود.اینڪہ یڪ دیگر از عاشقان و رهروان حضرت زهرا س را به من معرفے ڪرده است. و من نمیدانم چگونہ شڪر نعمتهاے بےپایان حضرت حق را به جا آورم.
📖| #معرفے_ڪتاب
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستاش رو برد بالا زد رو سنگ قبر شهید‼️
گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم
گفت باید از شهید این جوری حاجت بگیری 👌
رفتم سر قبرش کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم روسنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن..😔
شب تو خواب دیدمش اومد باهم می چرخیدیم. گفت راستی کارت چیشد؟ ( می دونستم شهید شده ها)
گفتم حاجی کارم بد گره خورده .گفت کارت حله ایشالله ردیفه😉. اذان زد بیدار شدم.
صبح ساعت 11 بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده.!
اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم 😭
خاطره به نقل از دوست شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند🌹
مزار واقع در امامزاده محمد کرج
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنز_جبهه
🔅 یه دور تسبيحی
نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل میكرديم.
هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت.
تسبيحهای دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريقچريقشان دل آدم را آب میكرد.
من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر.
گفتم: «تو تسبيحت را بده يك دور بزنيم».
كه برگشت گفت: « بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند
به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره».
به ديگری گفتم:«گفت موتور🏍 پياده كردم»
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يكوقت میبری چپ ميكنی،
حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری نمیدهم».
همه خنديدند. 😄😄
چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم.
هر وقت میگفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود.
فهميدم خانهخرابها دارند تلافی میكنند.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↓.❀.↓
🕊 | شاعرشدهامباغزلنابنگاهش
لاحولولاقوةالابہنگاهش !🥰
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊