eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789503880786084850.mp3
8.57M
۱۶ عقـل؛ نیرویی است که سطحِ کیفیِ شادی هایِ تو را افزایش می دهد! 💎انسان هرچه عاقل تر می شود؛ شادی هایش قیمتی تر می شوند! 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
"پدر و مادرم وقتی من شهيد شدم دستانم را باز كنيد تا مال پرستان و دنيا پرستان بدانند به آن دنيا چيزی نبرده ام. من در طول زندگيم كاری برای اسلام نكرده ام شايد خواست خداست كه با ريخته شدن خونم موجب آمرزش گناهانم و پيشرفت اسلام شوم. از پدر و مادر و برادرانم می خواهم كه بعد از شهادت من صبر و تقوی را پيشه خود كنند و محور كارهايشان را خدا قرار دهند. برادران! تنها قرآن و خط امام خمينی است كه می تواند ما را از انحرافات فكری رهائی داده و به سوی الله رهنمون گردد. بايد هر چه بيشتر به سوی قرآن روی آورد وآن را همانگونه كه هست دريافت و به آن عمل كرد و با تمام قوا برای خدا و انقلاب اسلامی كار كرد و در اين راه هيچ سستی به خود راه نداد..." ۳۱_عاشورا تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۱/۰۱ محل ولادت: تبریز تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۲/۲۱ محل شهادت: اردوگاه موصل (بر اثر شکنجه) رجعت پیکر مطهر: مرداد سال ۱۳۸۱ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا برا خدا ناز می‌کردن گناه‌ نمی‌کردن، ولی عوضش‌ برا خدا ناز می‌کردن، خدا هم‌ نازشونو می‌خرید حاج‌احمدکریمی تیرخورد، رسیدن بالا سرش ،گفت: من‌ دلم‌ نمی‌خواد شهید بشم! 🥀 گفتن‌: یعنی چی ؟نمی‌خوای شهید بشی؟ برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره، من‌ نمی‌خوام‌ اینجوری شهید بشم. من‌ می‌خوام‌ مثل اربابم‌ امام‌ حسین‌ ارباًاربا بشم حاج‌احمد حرکت کرد سمت آمبولانس بیسیمچی هم‌ حرکت‌ کرد، علی آزادپناه هم‌ حرکت کرد، سه تایی باهم یه دفعه یه خمپاره اۅمد خورد وسطشون دیدن حاج‌ احمد ارباً اربا شده همه‌ی حاج‌احمد شد یه گونی پلاستیک 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
بسم رب الشهدا شهید_غیرت 🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین.. شاید ندونین.. یه روز یه پسر 19ساله 👱... که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛.. باموتور🏍 توی تهران پارس بوده.. داشته راه خودشو 🏍 میرفته.. که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر.. دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن.. تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد... 👈ناموس.. 👈ناموس 👌 کشورم ایران.. میاد پایین... 😡 تنهاس.. درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر.. 👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن.. میمونه علی و...هرزه های شهر.. 😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢 میوفته زمین.. پسرا درمیرن.. 🏃 کوچه خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. 😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه .. پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه.. مگه انسان چقد خون داره.. 😔 ریش قشنگش هم سرخه.. سرخ و خیس..😒 اما خدا رحیمه.. یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..😳 تا اینکه بالاخره .. یکی قبول میکنه و .. عمل میشه...😐 زنده میمونه😊.. اما فقط دوسال بعد از اون قضیه.. دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه..🏠 بیمارستان..خونه.. میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐 میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار.. بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟 میدونی چی گفت؟ 🤔 👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست... ازناموس 😌شما دفاع کردم.. 👈جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. 👉 رفت که تو خواهرم.. 👩🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈 گفت خداااااا... من از این گله دارم... 😡 داری جوابشو بدی...؟؟ شهید_علی_خلیلی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 سال 1364 چندین عملیات کوچک در هور انجام شد. خبر داشتم که خیلی از نیروهای شناسایی در حوالی اروند مشغول کار هستند. حاجی هم به ما دستور داد که کار در جزیره(مجنون) را بیشتر کنیم! حاجی یک نوع سنگر طراحی کرد و تعداد زیادی از آن ها را در کنار هم ساخت! این سنگرهای اجتماعی در جزیره شمالی ساخته شد و یک لوله پلیکا در روی سقف داشتند! من فکر کردم که حاجی می خواهد داخل سنگرها دستشویی بسازه! برای همین با تعجب گفتم: «حاجی این ها چیه؟! لازمه این همه سنگر توی این هور ساخته بشه؟! ما که این همه نیرو نداریم.» حاجی لبخندی زد و گفت: «برو ستاد جذب و هر چی کامیون هست بفرست بیان توی جزیره، شب که شد همه کامیون ها رو توی تاریکی برگردون!» ما همه دستورات حاجی رو مو به مو اجرا کردیم. تا این که در 20 بهمن 1364 عملیات والفجر 8 آغاز شد. ما تا دو روز بعد مرتب کار جابجایی نیرو و کامیون را انجام دادیم. از طرفی شاهد بودیم که لحظه به لحظه بر نیروهای دشمن در هور افزوده می شد! فاو آزاد شد. ما هم به دستور حاج علی کارهای قبلی را تعطیل کردیم. نیروهای عراقی هم که منتظر حمله ما بودند حسابی عصبانی شدند! سال بعد یک فرمانده عراقی به نام الگاوی در مناطق شمالی اسیر شد. فهمیدیم که او فرمانده لشکر 23 عراق بوده. او در اعترافات خود گفت: «در زمستان 1364 لشکر من در فاو مستقر بود. آنقدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم حمله مجدد شما از هور است. برای همین سه تیپ از نیروهایم را از فاو به هور منتقل کردم. عکس های هوایی از هور نشان می داد که شما تانک های زیادی را در هور مستقر کرده اید! جاسوس های ما خبر دادند که هر روز صدها کامیون تجهیزات و نفرات وارد هور می شوند. دیگر مطمئن شدیم که عملیات در هور خواهد بود. وقتی که نیروها خبر دادند ایران به فاو حمله کرده، گفتم نگران نباشید. حمله ایران به فاو یک فریب است! حمله اصلی از هور است. ما تا سه روز منتظر حمله شما در هور بودیم اما خبری نشد! این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست دادیم.» وقتی این اخبار به گوش حاج علی رسید، خندید. بعد به من گفت: «آن سنگرهایی که سال قبل ساختیم برای گمراهی دشمن بود. این سنگرها در عکس هوایی با آن لوله پلیکا شبیه تانک بودند!» -راوی:عبدالفتاح اهوازیان منبع: هوری 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازدواج_به_سبک_شهدا 💍 🌷شهیدحسن رضوان خواه🌷 ۱۸ سالش بود، اما روی پای خودش می ایستاد آن قدر مستقل و پرقدرت تصمیم می گرفت که خانواده هم به او و انتخابش اطمینان داشتند، آخر او را می شناختند، نه هوس باز بود و نه چشم چران؛ یعنی اگر کسی را انتخاب می کرد حتما از روی اعتقاد و عقل بود. با واسطه دایی دختر او را پیدا کرده بود، هم روستایی شان بود، با دایی دختر رفت برای دیدار اول، خیلی ساده و البته سرزده، مادر دختر هم که خیلی دستپاچه شده بود بسیار ناراحت بود، آخر داخل خانه چیزی برای پذیرایی نداشتند، حسن هم که این مطلب را درک کرده بود خیلی واضح رو به مادر عروس خانم کرد و با زبان محلی شمالی گفت: قرار نیست همیشه داخل یخچال هر خانه ای پر از میوه باشد! همین رفتار حسن کافی بود که مادر دختر جوابش مثبت شود. شرط اول که در همان جلسه به عروس خانم گفته بود هم جالب بود، او گفت: اولویت اول زندگی من جنگ و دفاع از انقلاب است، این نقطه پر رنگ زندگی من است. بعد از کسب اطمینان از جواب مثبت عروس خانم به خانواده خبر داد تا مقدمات و عروسی را آماده کنند. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷در اسارت قانون بر این بود که هر اسیر بیش از سه بار مریض نشود. هرکس بیش از سه بار مریض می شد باید شدیداً تنبیه و شکنجه می شد. از قضا بنده پنج بار مریض شدم. یک روز داشتیم در محوطه ی آسایشگاه قدم می زدیم، سید مصطفی نگهبان وقت بود و دفتر مریض ها را بررسی می کرد. 🌷چون من بیش از سه روز یعنی پنج بار مریض شده بودم من را صدا زدند. همراه مترجم به نزد سید مصطفی رفتیم، ایشان گفت: تو پنج بار مریض شدی! من هم می دانستم که باید کتک مفصلی بخورم؛ در جواب تکذیب کردم اما به هر صورت حرف من به کرسی ننشست و شکنجه شروع شد. 🌷این قدر مرا کتک زد که بدنم مانند بادمجان کبود شده بود. با کابلی که در دست داشتن به گردن من انداخت و گفت: اشهدت را بگو می خواهم تو را بکشم. در جواب به او گفتم: من همان روز که اسیر شدم اشهدم را گفتم و از مرگ نمی ترسم. دوباره تنبیه را ادامه داد اما به لطف خدا هیچ گونه دردی را احساس نمی کردم. راوی: آزاده سرافراز علی حیدر رئیسی نیا منبع: سايت مشرق نيوز 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد_۱۷.mp3
10.28M
۱۷ ⚜ ایمان؛ قدرت دهنده ی عقل در درون انسان است! هر چه ریشه های حقیقیِ ایمان در انسان محکم تر باشد؛ نیروی عقل در او قوی تر، و شادی هایش بیشتر و قیمتی ترند. شجاعی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ;چه روزها وشب هایی که بی نام ویاد تو سپری شد... انگار دلمان برای تو تنگ نیست و بی تو هم می توانیم زندگی کنیم...😔 السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 ^'💜'^ دخترم آزاده زمانی که پدرش به شهادت رسید ۸ ساله بود و تازه کارنامه‌ش رو گرفته بود📄، منتظر پدرش بود که پدرش بیاد و کارنامه رو به پدرش نشون بده😍 ولی پدر برنگشت....💔 پسرم حمید هم که اون زمان ۴ ساله بود...بعضی اوقات سراغ پدرش رو میگرفت یادمه یک روز برف اومده بود و من با بچه ها پشت شیشه داشتیم برف رونگاه میکردیم پسرم حمید به من گفت: مامان من برم کفشهای بابا رو بیارم بزنم تو برف ها انگار که بابا اومده؟ یادمه حتی تشییع جنازه ایشون هم خیلی باشکوه برگزارشد ✍🏻به‌روایت‌همسر 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
💟 تنبیه رزمنده ....😢 بچه های گردان کربلا ، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده ، برای عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند . فرمانده گروهان اشرف ، برادر عباس پیمانی بود که موقع آموزش بسیار جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد . اما این حرفها به خرج علی آزادی نمی رفت که روحیه شادی داشت و یک جا آرام نمی گرفت . عاقبت فرمانده گروهان به ستوه آمد و از سیاست 😱 علیه محمد علی استفاده کرد . پس محمد علی را از صف گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت . در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت . ناگهان چهره فرمانده از فکر بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت : باید سریع بدوی و دستت را به آن گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی ! محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد . گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت ، وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند . محمد علی که شیطنتش گل کرده بود ، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید . حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند ، نشد که نشد .آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند ، صدای قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂 راوی : فرید موسوی بر گرفته از کتاب موجی نوشته : سید فرید موسوی ، رزمنده خوزستانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°\💕/° °/ \‌° . . هیچ وقتـ مناسبتـ ها🎊 واعیاد ائمه اطهار رو یادش نمیرفتـ و سعی داشتــ در این مناسبتـ ـھا با یڪ شاخه گل بیاد خونه🌹 تا چراغ معرفتــ اهل بیت توی خونه ما خاموش نشه😌 عادتــ همیشگیش بود وقتے از در میومد تو، گل رو پشتش قایم میڪرد و اول مناسبتــ رو تبریڪ میگفت بعد گل رو... ☺️🌹 تقریبا تموم گلهایے ڪه میاورد رو نگه میداشتم... 🙄💞 🌹 . °/🕊\° بازآۍ دلبرا کھ دلم بۍقرار توست 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohadac🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درنبرد‌ سخت ‌با داعش‌ بودند اومد پیشش و گفت: فرمانده..! تانکر آب ‌به ‌سمت‌ِ داعشی‌ها میره اگه ‌منفجرش‌ نکنیم داعش ‌نفس‌ تازه ‌میکنه ‌و نبرد‌ ما سخت‌تر میشه در جواب‌ گفت: امام‌حسین ‌در کربلا ‌اسبانِ ‌سپاه عمرسعد هم ‌سیراب کرد..:) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊