eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
درنبرد‌ سخت ‌با داعش‌ بودند اومد پیشش و گفت: فرمانده..! تانکر آب ‌به ‌سمت‌ِ داعشی‌ها میره اگه ‌منفجرش‌ نکنیم داعش ‌نفس‌ تازه ‌میکنه ‌و نبرد‌ ما سخت‌تر میشه در جواب‌ گفت: امام‌حسین ‌در کربلا ‌اسبانِ ‌سپاه عمرسعد هم ‌سیراب کرد..:) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ☘ارادت شهدابه ابالفضل العباس(ع) 📝مشخصات شهيد 🌹شهید عباس مجازی-عضو اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا 🌹شهادت 17/12/1365بعد از عملیات والفجر 8 در بیمارستان 🌹محل دفن: گلزار شهدای شایستگان امیرکلاه بابل 《مجنون ابوالفضل عليه السلام》 والفجر 8 مجروح شده بود برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز. حافظه اش را از دست داده بود. کسی را نمی شناخت حتی اسمش را فراموش کرده بود. پرستاران یکی یکی اسم ها را می گفتند بلکه عکس العمل نشان بده. به اسم ابوالفضل که می رسیدند شروع می کرد به سینه زدن خیال می کردند اسمش ابوالفضل است. رفته بودم یکی از بیمارستان های شیراز. گفتند: « این جا مجروحی بستری است که حافظه اش را از دست داده. فقط می دانند اسمش ابوالفضله» رفتم دیدنش تا دیدم شناختمش . عباس بود. عباس مجازی. بهشون گفتم : « این مجروح اسمش عباس است نه ابوالفضل» گفتند:« ما هر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضل است» عباس میون دار هیئت بود. توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت. بس که با اسم ابوالفضل سینه زده بود، این کار شده بود ملکه ذهنش همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل....😭😭😔😔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 🌿💌 ♦️راه هایی برای نزدیک شدن به شهادت..👇🏻☘ . . ✨۱_ نگاه به نامحرم نکن ؛ زیرا هر نگاه به نامحرم ، شهادت را ۶ ماه به عقب می اندازد... ✨۲_ سعی کن دعای توسل ات هرگز ترک نشود... ✨۳_ هرگز نگذار نام تو مشهور شود ؛ زیرا انسان فقط یک بار مشهور خواهد شد ، اگر در دنیا مشهور شوی ، در آخرت مشهور نخواهی شد... ✨۴_ هیچ وقت سر پدر و مادرتان بلند صحبت نکن... ✨۵_ پشت سر رفیق‌تان غیبت نکنید... ✨۶_ نماز اول وقت‌تان ترک نشود... ♥️🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقایش تعریف کردند بعد از سه روزی که در مقرر خان طومان بودیم، علی آقا موافقتش را برای رفتن به خط میگیرد. با لباس و اسلحه، آماده می آید سر یک پیچ می ایستد و جلوی ماشین بچه های سپاه را که برای عملیات می رفتند می گیرد. علی به آنها اصرار و التماس می کرد تا با آنها راهی خط شود. دوستانش می گویند علی آقا در زمستان در هوای ۸ درجه زیرصفر ۴۰۰ متر جاده صعب العبور را سینه خیز تا دل تکفیری ها می رود تا جاده را شناسایی کند. وقتی بر می گردد گلی شده بوده. علی آقا به بیت المال حساس بود حتی وقتی به او می گفتم اضافه کار بایست و کار کن می گفت وقتی کاری برای اضافه کار ندارد حرام است. یکی از دوستانش میگفت علی اینجا لباس های راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. دوستش می گوید زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم. گفتم:《من الان حلب هستم نمی توانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر. 》گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج محمد هست🥰✋ *از جوشکاری تا شهادت در فاو*🕊️ *شهید محمد اثری نژاد*🌹 تاریخ تولد: ۲۴ / ۶ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: کامفیروز/ مرودشت محل شهادت: فاو 🌹دوست← *جوشکار بود* توی یه شرکت در تهران کار می‌کرد *تا اینکه جنگ شروع شد*💥 گفتم: سپاه تازه تشکیل شده، هیچ حقوقی هم به شما نمیدن🍂 *اما اینجا موقعیت خوبی دارید⭐ خندید و خیلی جدی گفت بخاطر اسلام و دینم هست💚پول برای من هدف نیست*🌷دوستش ← وقتی از مکه آمده بود🕋می‌خواستیم برایش قربانی کنیم🐑 *تا گوسفند را دید گفت بذارید این را ببرم واسه بچه های جبهه*🐑 پدرش چند گونی برنج کامفیروزی برایش به تهران آورده بود🌾 *هنوز یک روز از آمدنش از حج نگذشته بود📿 که دیدم یک گونی هم از برنج ها نمانده*⁉️ از محمد سراغ برنج ها را گرفتم با مهربانی گفت: *همه را بردم برای بچه ها‌ی جبهه!💫 گفتم کلی میهمان داریم حداقل میزاشتی ولیمه بدیم🍛 گفت «بچه ها واجب تر هستند»*🌷 همرزم← والفجر ۸ بود *به شدت شیمیایی شده بود*🥀اومد کنارمون *چند تا گز اصفهان همراهش بود که با محبت به من داد*🧈 قرار بود با هم به جایی برویم🚖 آماده رفتن بودم که محمد گفت: *امروز نمی‌توانم با شما باشم🍂 کمی مکث کرد و گفت: باید تنها بروم🌷چند دقیقه بعد گلوله توپی آمد روی ماشینش💥و شهید شد*🕊️🕋 *سردار شهید محمد اثری نژاد* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...! 🌷در تاریخ دوازدهم تیرماه ۱۳۶۰ چند روز پس از شهادت هفتاد و دو تن، برای اولین بار در غرب کشور، عملیات «شمشیر» را شروع کردیم؛ در یک شب ظلمانی، در ارتفاع دو هزار و دویست متری، آن هم در حالی که تمام منطقه مین گذاری شده بود. شب قبل از حمله، در مسجد نودشه برای آخرین بار برای برادران پاسدار اعزامی از خمین، اراک و سایر افراد صحبت کردم. عزیزان ما تا ساعت دو نیمه شب عزاداری کردند و گریه و تضرع و التماس به درگاه خدا داشتند. 🌷آن شب، یکی از برادران اهل خمین خواب حضرت امام، قدس سره، را می‌بیند که پشت شانه او زده و فرموده بود: «چرا معطل هستید؟ حرکت کنید، حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه، با شماست.» صبح، با پخش این خبر، حالت عجیبی به بچه ها دست داده بود. همه می‌گفتند ما می خواهیم همین الآن عملیات را انجام بدهیم. هر چه گفتم دشمن در بالای ارتفاعات است، شما چه طور می خواهید از میدان مین رد بشوید؟ می‌گفتند: «نه، امام به ما گفته اند حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه، با ماست.» 🌷به هر صورتی که بود، برادران را راضی کردیم. عملیات در نیمه های شب شروع شد و در ساعت هفت صبح، نیروها به نزدیک سنگرهای دشمن رسیدند. به محض روشن شدن هوا، عملیات شروع شد. طولی نکشید که به خواست خدا در ساعت ده صبح، تمامی ارتفاعات مورد نظر سقوط کرد. برادران ما با صدای الله اکبر، آن چنان وحشتی در دل دشمن ایجاد کرده بودند که نزدیک به دویست نفر از مزدوران بعثی یک جا اسیر شدند. 🌷به یکی از افسران عراقی گفتم: «فکر کردید که ما با چه مقدار نیرو به شما حمله کردیم؟ گفت: «دو گردان!» گفتم: «نه خیلی کمتر بود.» تعداد نیروهای حمله کننده را گفتم. گفت: «مرا مسخره می‌کنید!» وقتی برایش قسم خوردیم و باورش شد، گریه اش گرفت. گفت: «وقتی شما حمله کردید، تمامی کوه، الله اکبر می‌گفت. اگر ما می‌دانستیم تعدادتان این قدر کم است، می‌توانستیم همه شما را اسیر کنیم.» راوی: سردار خیبر، فرمانده شهید حاج ابراهیم همت 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) عجین شده بود🌹 یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد: یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود... به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده.. رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ... وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود... می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این... این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد.. باز از این آب می خواهم... آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم... بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او... ایشان گفت: این که تربت نداره....!! درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم... آقاسید در بی هوشی کامل بود... عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود: به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است شادی روح پاک ومطهر شهدا صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊