یادت هست ڪہ آرزو داشتم
دامـٰاد شوے 🙂
نقشہهاے مادرانہام
نقش بر آب شد :)🥀🍂
#حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی♥️
^^← #دیدی_مادرت_چگونه_دامادت_کرد🙃
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌺 به رضاگفتم
چراوقت #خواب دستتو روی سینت میذاری
🌺 #خندید وگفت
به آقام #اباعبدالله_ع سلام میدم
تاخوابم ببره
💔 #پیکرش روهم که آوردن دست به
سینه #شهید شده بود
#شهیدرضاپورخسروانی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍡 داستان سعید و پروفایل🍡
🌸 من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل 💔 امام زمانم و به درد آوردم و خیری برای خانواده ام نداشتم.
همش با رفقای ناباب و اینترنت و...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خوابم. زمانی که فضای مجازی وشبکه های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی نصیب نماندم .
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل📱بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدن.
تایه روز تو یکی از گروه های چت یه آقایی پست های مذهبی میداد مطالبش برام جالب بودند
رفتم توی پی وی اون و
مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم.
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون ، بدون دست وپا ، با سری خورده شده از ترکش ، افتاده بر خاکهای داغ .
کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه های او باشند.
و زیر آن عکس یه جمله ای نوشته شده بود:
🌹میروم تاحیا و غیرت جوان ما نرود.🌹
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد. دلم شکست. باورم نمیشه دارم گریه میکنم اونم من ، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی حیا و بی غیرت، منه چشم چرون هوس باز...
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نا بابم متنفر شدم
دلم به هیچ کاری نمی رفت حتی موبایلم و دست نمی گرفتم.
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد🕌.
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه های اجتماعی.
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چی به من یاد می داد.
نماز خوندن ، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید وبه من هدیه میداد
من و در فعالیت های بسیج و مراسمات شرکت میداد
توی محله معروف شدم و احترام ویژه ای کسب کردم.
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین که پیر بود، به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی تونم ، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم.
زبونم قفل شده بود. من و کربلا ؟ زیارت امام حسین؟ اشکم سرازیر شد. قبول کردم و باحال عجیبی رفتم...
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا...
پس از برگشت ، تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه
که با مخالفت های فامیل و دوستان مواجه شدم.
اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود وحتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد.
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم. وحتی سراغ دوستان قدیمی نا باب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم.
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن. منم گریه ام گرفت. تابحال ندیده بودم بابام گریه😢 کنه!. گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: "من ومامانت یه خواب مشترک دیدیم.
تو رو می دیدیم با مرکبی از نور می بردن بهشت و ما رو می بردن جهنم. وهرچه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من. یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد باهم برین بهشت. وتو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی.
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم. میشه خواهش کنم هرچی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی."
منم نماز و قرآن یادشون دادم وبعد از آن خواب، پدر و مادرم نماز خوان و مقید به دین شدند.
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم.
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریه ام گرفت نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه هام بلند وبلندتر شد.
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود.
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم . خودش و حتی مادرش هم گریه کردند.
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم : نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت ، دیوانه وار فقط گریه میکردم.
مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر دخترشو به عقد من درآورد.
چند ماه بعد با چندتا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه ها تعطیل شدند ما هم رفتیم.
خانمم باردار بودند و با گریه گفتند:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد وگفتم:
🌹میرم تا حیا و غیرت جوانان ایران بماند...🌹
🍡پایان🍡
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#با عرض سلام و عرض ادب حضور محترم اعضای محترم کانال🌹
#اطلاع دادند ویس های استاد مافی نژاد که از اهمیت زیادی برخوردار است آسیب دیده و پخش نمیشه واسه همین دوباره از جلسه اول ارسال میکنم
به شدت توصیه میشه خانواده ها و بخصوص جوانانی که تصمیم به ازدواج دارند صوت های زیر رو با دقت گوش کنند . مطمئن هستم از شنیدنشون لذت می برید.
#استاد مافی نژاد مشاور، استاد دانشگاه و روحانی خوش مشرب مشهد 🤗
#موضوع آسیب شناسی خانواده مطمئن هستم سخنرانی شاد و فرح بخش ایشون بسیار با نشاط میشوید 😊و تجربه ی خوبی واسه انتخاب درست کسب مینمایید 🤗
#از همگی التماس دعا دارم
#صوت ها رو به ترتیب گوش کنید .
👇👇
🍃
🌺🍃 @takhooda
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5828175792089073084.MP3
19.13M
▫️ جمعه ۳۰ آذر ماه ۱۳۹۷
▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد
(سلسله مباحث خانواده
🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه)
🍃
🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5850252701379593815.MP3
16.28M
▫️ جمعه ۷ دی ماه ۱۳۹۷
▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد
(سلسله مباحث خانواده)
🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه)
🍃
🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5879938677810922740.MP3
12.45M
▫️ جمعه ۱۴ دی ماه ۱۳۹۷
▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد
(سلسله مباحث خانواده)
🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه)
🍃
🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5895606971909801509.mp3
8.21M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5895606971909801510.mp3
9.08M
رفاقت با شهدا
*پیکرے سالم و خوشبو در زیر آفتاب*🕊️
*شهید غلامعلی پیچک*🌹
تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۹ / ۱۳۶۰
محل تولد: تهران
محل شهادت: ارتفاعات بر آفتاب
🌹همرزم← در عملیاتی *گلوله توپ به زیر پای پیچک خورد*🥀 که بچه ها داد زدند پیچک پودر شد پس از چند لحظه غبار که فروکش کرد پیچک را دیدیم که سالم بود حیرت زده شده بودیم *توپ خورده بود زیر پای پیچک اما دو نفر دیگر شهید شده بودند*🕊️ حداقل موج انفجار میتوانست او را از پای در آورد اما او سالم ماند🌷 *و او یقین پیدا کرد که تا خدا نخواهد کسی شهید نمیشود*🕊️در قسمتی از وصیتش نوشته است : *جنازهی مرا روی مين ها بيندازيد كه منافقين فكر نكنند ما در راه خدا از جنازه مان دريغ داريم، به دامادی دوماههی من نگرييد كه دامادی بزرگی در پيش داریم*💐 همرزم←برای انجام آخرین شناسایی، *عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا به شهادت رسید*🕊️به علت درگیری شدید💥 پیکرش رو نتونستیم به عقب بیاریم🥀 *و یک هفته زیر آفتاب گرم جنوب ماند☀️ هر جنازه ای زیر اون آفتاب بمونه حتما بو میگیره🥀 اما پیکر پیچک هیچ تغییری نکرده بود هنوز از گلوش خون میومد انگار که همین الان شهید شده بود*🌷 خم شدم صورتش رو ببوسم *بوی عطر خوش بویی میداد*🌷 در نهایت او *با اصابت گلوله به گلو و سینه*🥀🖤 آسمانی شد🕊️🕋
*سردار شهید غلامعلی پیچک*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
قسمتی از وصیتنامه شهید احمد کاظمی🌹
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوندا فقط ميخواهم شهيد شوم، شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق. نميدانم چه بايد كرد، فقط ميدانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت ميباشد. واقعا جايي براي خودم نمييابم. هر موقع آماده ميشوم چند كلمهاي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نميدانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعا چه بايد ميكرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا را داريم. اي خداي شهدا، اي خداي حسين (ع)، اي خداي فاطمه زهرا (س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن، اي خدا يا ربالعالمين.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمي و تعدادي از يارانش در 19 دي ماه 1384 در سانحه سقوط هواپيماي فالكون به شهادت رسيدند🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور شهید حاج قاسم
سلیمانی، در بین بچه های
گردان ۴٠٧ بم در نقطه ی
رهایی،قبل از شب عملیات
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دو برادر معلم که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند
در گلزار شهدای روستای سربست از توابع بخش سعدآباد شهرستان دشتستان 15 لاله سرخ خفته اند که از آن میان،
چهار برادر و یک فرزند و یک عموزاده از خانواده حسینی مقدم هستند
#شهیدان_حسینی_مقدم
توضیحات کامل تر در پست بعدی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
در ادامه 👇👇
اولین شهدای این خاندان، فرهنگی شهید سید عباس حسینی مقدم از کارمندان اداره آموزش و پرورش سعدآباد متولد 1318 و برادرش سید ابراهیم متولد 1343 که سال های دانش آموزی خود را می گذراند می باشند که در عملیات والفجر 2 با هم و در آغوش همدیگر به درجه شهادت نائل آمدند و تا آن زمان در استان بوشهر این اتفاق بی نظیری بود که از یک خانواده در یک روز دو شهید را تشییع کنند.
پس از سید عباس و سید ابراهیم، برادران دیگر نیز با رضایت کامل خانواده راهی جبهه حق علیه باطل شدند تا از کیان جمهوری اسلامی دفاع کنند و از میان بقیه برادران این سید محمد متولد 1343 معلم پرورشی بود که گوی سبقت از بقیه ربود و در عملیات خیبر در اسفند 62 به برادران شهید خود پیوست.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊