#شهدا زنده اند🌹
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم.
#راوی : مادر شهید محمد رضا دهقان
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سهراب هست🥰✋
*با وضو به دیدار عشق رفتن*🕊️
*شهید سهراب شمس الدینی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۳ / ۴ / ۱۳۶۶
محل تولد: کرمان / بافت
محل شهادت: فاو / عراق
*🌹سختی های زندگی عشایری از او انسانی مقاوم و توانمند ساخته بود🍃یک دختر از او به یادگار مانده🌸 قسمتی از وصیت نامه ← پروردگارا جانی که به من داده ای امانت است✨ و به جبهه آمده ام تا این امانت را به تو برگردانم»🕊️ او پس از ۱۳ ماه حضور در جبهه های نبرد🍂 با اصابت ترکش به کمرش💥 امانتی را به خدا برگرداند🕊️ همرزم← سهراب شدیداً بیمار بود و تب میکرد🥀او را به بیمارستان بردیم🥀48 ساعت در بیمارستان فاو بستری بود🍂 اندکی که حالش بهتر شد به سنگر برگشت🍂 نزدیک غروب بود🌙 که با آب تانکر جلوی سنگر مشغول وضو گرفتن شد💦 هنوز آب وضویش خشک نشده بود و آستینهایش بالا بود💦 رفت که وارد سنگر بشود✨ که در همین حین گلوله خمپاره آمد💥و انفجار صورت گرفت💥 سنگر را لرزاند فورا خودم را به او رساندم🥀ترکش به کمرش اصابت کرده بود🥀خون زیادی از بدنش می آمد🩸 هر چه تلاش کردیم نتوانستیم جلوی خونریزی را بگیریم🥀🩸 آمبولانس نبود با جیپ ۱۰۶ او را به طرف بیمارستان حرکت دادیم🏥 هنوز به بیمارستان نرسیده بودیم که روی دستهایم به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید سهراب شمس الدینی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#زندگی_به_رنگ_شهدا
عادت داشت به همه سلام كند.
بزرگ يا كوچك فرقی نداشت. از سر كوچه كه می پيچيد، به هر بچه اي كه ميرسيد، اگر نان دستش بود، يك تكه به او ميداد. از هر بچه ای هم كه خوشش می آمد، پول ميداد تا برای خودش چيزی بخرد. بچه ها را
كم تر با اسم خودشان صدا ميكرد، ميگفت «گلم»، «شاخه نباتم»،
«پروانه ی من».
شهيد حسن اميری (عموحسن)
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
بهش گفتم راضیم شهید بشی
ولی الان نه؛ تو هنوز جوونی
تو جواب بهم گفت:
لذتی که علی اکبر از شهادت برد
حبیب ابن مظاهر نبرد!🕊
#شهید محمد حسین محمد خانی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۹
گمنام گمنام🕊
🍃ساختمانمان موش زياد داشت . شب ها از ترس موش ها نميتوانسم به
آشپز خانه بروم . يك موكت زدم به آن جايي كه فكر ميكردم محل آمد و رفت موش هاست .
🍃 يك شب كه مهدی آمد گفت " خيلی تشنمه . آب خنكِ خنك ميخواهم ." گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، بايد بری واسم درست كنی . " رفتم با ترس و لرز آب يخ درست كردم . وقتی برگشتم ديدم دارد ميخندد . گفت " از همان اول كه موكت را آن جا ديدم ، فهميدم قضيه از چه قرار است .
🍃می خواستم سربه سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی يك كاری بكن از شرّ اين راحت بشوم ." گفت " يك شرط داره ." من ساده هم منتظر بودم ببينم چه شرط ميگويد . گفت " شرطش اينه كه اگر موش ها رو گرفتم كبابشان كنی . " آن شب من ديگر اصلاً نتوانستم شام بخورم !
🍃 ما هم آدم های معمولی بوديم .
جوان بوديم . ميدانستيم خوش گذراندن يعنی چه . ميدانستيم كه زندگيمان عادی و امن نيست . ولی وقتی ميديدم آقا مهدی درست در ايام جوانی كه آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تير و گلوله ميخورد به خودم ميگفتم كه از خيلی چيزها ميشود گذشت .
🍃جای زخم هايش را من يك بار ديدم . تمام گوشت يك پايش سوخته بود . هر بار كه ليلا را بغل ميكرد ليلا تمام
جيب هايش را ميكشيد بيرون و هرچی توی جيب هايش بود بر ميداشت توی دهنش ميكرد . ميگفتم " اين ها كثيفه ." ميگفت " اشكالی ندارد .
" زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا اين روزِ به نظر او مهم را در كنار هم باشند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۳۰
گمنام گمنام🕊
🍃سالگرد ازدواجشان بود . چيزی كه مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هايش را باز كرد و همسر خوش حالش را ديد كه توی خانه مخصوصاً سر وصدا راه انداخته كه او بيدار شود . مرد دوباره چشم هايش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی كرده بود .
🍃حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در كار نبود . ولی پشت پلك هايش را هر بار روشنی انفجاری پر ميكرد . خوابيدن آرزويی قديمی شده بود . جنگ امان همه را ميبريد .
🍃 " زن توی حمام داشت بچه را
ميشست . گرمای تن بچه اش را حس می كرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . او نقش خود را در دنيای زنده ها بازی كرده بود . بچه گريه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زياد زده بود . تا دو ساعت بعد ليلا همين جور يك ريز گريه ميكرد .
🍃 مجيد كه آمد به شوخی گفت " مجيد ما اصلاً اين بچه را نميخواهيم . باشه مال تو ." مجيد بغلش كرد و بردش بيرون . برگشتنی ساكت شده بود . حالا كه حرفی از مجيد زدم بايد از اين برادر بيش تر بگويم.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
رفاقت با شهدا
*شهید علی ذاکری*
#نقل از شیخ حسین انصاریان
شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر…
بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم.
دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر …
این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند.
این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده .
شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد.
آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین (ع) تهران تاسیس نشده بود.
می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیشنماز مسجد محله او می گوید :دانشگاه امام حسین یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد:
آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام .
این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند . شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند.
از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که اوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به بهشت زهرا خواهند امد.
جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی ..
رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را اوردند چه ؟ اگرلبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و…
ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟
با خود گفتیم : هرچه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است.
به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد..
لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهرترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و…
حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#زندگی_به_رنگ_شهدا
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﻮﯾﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪ می گوید؛
ﻋﻠﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﻮﺩ . ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺲ ﻣﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺧﺎﻟﯿﺴﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺁﺩﻡ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ . ﻋﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﯿﮕﯿﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﺪ.
ﺩﺭ ﻭﺻﯿﺖﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻫﻢ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ :«ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺩﺍﺭﺍﺕ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﻮﯾﺪ، ﺷﻤﺎ ﻣﺼﻤﻢﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﭘﯿﮕﯿﺮ ﺑﺎﺷﺪ . ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﻧﺪﺍﺭﯾﺪ.» ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ.👌
#شهید علی جمشیدی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#شهیدامیر_فناخسرو
از رزمندگان اطلاعات_عملیات
لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله {صلی اللّه علیه و آله و سلم}
دانشجوی سال دوم، رشته مهندسی ساختمان
شهادت= ۴فروردین ۱۳۶۷
حلبچه عملیات بیت المقدس ۴
بخشی از وصیتنامه_شهید:
« مرا به سوی خودت بخوان ای معبود من
دیگر تحمل ندارم که تک تک همه دوستانم از دستم بروند و باز هم در این شهر پُر از فساد و معصیت بمانم
حالا دیگر تنها شدم
به هر مؤمن و پاکدامن و پاکدلی دل بستم، مدتی نگذشت که از دستم رفتند
آنها از صِنف خوبانند، باید هم بروند، ولی ما چه کنیم؟ و این همه درد ... .
حسین(ع) جان، هر سال که محرم می شود، وقتی می خواهیم برایت سینه بزنیم، یکسری از بچه ها از میانمان می روند، یعنی سهمیه هر سال را گلچین می کنند
می خواهم بگم: حسین(ع) جان، هی محرم می آید، باز ما می مانیم با این همه گناه و معصیت
پس کی نوبت به ما می رسد؟
حسین(ع) جان سال ۶۴
محرم با حسین نوروزی، دایی فخرا شهیدعلیرضا فخر و دیگر بچه ها بودیم
آنها شهید شدند، جای ما پیش آنها خالیه
سال ۶۵ محرم شد، جلال توکلی و بابایی و دیگر عزیزان
سال ۶۶ محرم شد محمد فوقانی و یکسری دیگر از بچه ها
برادر و دوست عزیزم نادرفناخسرو به شهادت رسید
خدا یک خواهشی دارم
محرم سال ۶۷ در راه است، هنوز ماه رمضانت نرسیده
یعنی می شه ما را هم جز این قافله ات قبول کنی؟؟؟ ...»
.
پ ن : شهید امیر_فناخسرو ...درست دو ماه بعد از نوشتن این وصیت..و درست دوماه بعد از شهادت برادرش شهید نادر فناخسرو... در نزدیکی حلبچه به شهادت رسید....
.
پ ن : پدر این دو برادر شهید.... امیر سرتیپ جانباز علی اکبر فناخسرو از امرای ارتش بودن و چند سال پیش درست لحظه ای که داشتن برای کاروان راهیان نور در مورد دو فرزند شهیدشون صحبت میکردن پشت تریبون ، فوت میکنن...
زیبایی این چشم ها با ندیدن دنیا..صد چندان شد
هر دو برادر شهید دانشجوی رشته مهندسی ساختمان بودن...
این دو برادر شهید..و پدر سرافرازشون... در امامزاده_علی_اکبر_چیذر به خاک سپرده شدن....
.
روحشان شاد و راهشان پررهرو باد
.انشاءاللهم مشمول دعای شهیدقراربگیریم
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️با قرآن مانوس بشید...
🎤 استادرفیعی
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨