از منم منم گفتن بدش می اومد.
میگفت هر کی #زیاد مَن بگه و سرش رو با غرور بالا نگه داره بزودے #خدا با خاک یکسانش میکنه #سرش به سنـگ میخوره 🚫
#شهید_یوسف_فدائی_نژاد
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
کوچکترین #شهید شاهچراغ اسمش "اصغر" بود. پدرت چطور بدون تو به خانه برگردد اصغر جان؟
یا علی اصغر امام حسین😭
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#اینطوری_حجت_خدا_شد....
🌷دنبال کار بود. یه روز اومد قنادی بهم گفت: کار جایی سراغ نداری؟ بهش گفتم: اتفاقاً اینجا یه شاگرد نیاز داره. میرم صحبت میکنم بیای اینجا کار کنی. یه دفعه گفت:...
🌷یه دفعه گفت: موقع نماز میذاره برم نماز بخونم یا نه؟! به کلی جا خوردم! من فکر کردم الان میاد میگه حقوقش چقدره؟ بیمه میکنه یا نه؟ ساعت کاریش چقدره؟ و.... محسن به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد.
🌹خاطره ای به یاد شهید بیسر مدافع حرم محسن حججی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#صبر_زینبی_مسیح_کردستان
🌷توی چشم بروجردی زل زده بود و هرچی از دهنش در مییومد میگفت. بهش سلام کرد.... عوض جواب سلام، گفت: من تحمل سلام و جواب آدمکشارو ندارم. تو اومدی کردستان کشتار راه بندازی! خون این همه بیگناه گردن توئه! اصلاً چی از جون این مردم میخوای!؟ کی تو رو گذاشته اینجا؟
🌷دردش رو میدونست، میفهمید منظوری نداره و اتفاقاتی که براش افتاده، غیرقابل تحمل بوده.... سکوت کرده بود و لبخند میزد، میخواست آرومش کنه که جلوی نیروها دستش رو بالا برد و سیلی محکمی به صورت بروجردی زد!!
🌷....خون، خونِ بچهها رو میخورد. خواستند باهاش درگیر شن که حاجی نذاشت. صورت جوون رو بوسید و بردش سمت محراب، گفت: من دعا میکنم، شما آمین بگید. -- خدایا! به مقربان درگاهت، اگه ما دچار اشتباه شدیم، ما رو هدایت کن. اگه هم قابل هدایت نیستیم از میون برمون دار....
🌹خاطره اى به ياد قهرمان لرستان، سردار سرلشکر پاسدار شهید محمّد بروجردی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#اخلاق_شهدایی
🌷همسرم، شهید کمیل خیلی با محبت بود. مثل یه مادری که از بچهاش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه....
🌷بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.... دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی.... شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم، دیدم....
🌷دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز کمیل صفری تبار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.
مادر شهید می گفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینهزنی برای امام حسین علیهالسلام هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.
#شهید غلامرضا لنگریزاده
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
اما اینکه شهید محمدحسین یوسفالهی که بود که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت «دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید».
همرزمانش میگویند حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهامهایی که به او میشد، حل میکرد به مرحله یقین رسیده بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#شهید_محمدرضا_شفیعی
بعد از شانزده سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند. صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمد رضا را دریافت میکردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه میکرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم!
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#بهانهای_که_نمیخواست_داشتهباشد!
🌷یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچهها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر میداشت و با آب داخلش وضو میگرفت.
🌷میگفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. میخوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مسعود شعر بافچی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
💔دانش آموزی که خبر از شهادتش🌷 داده بود
#شهید_دانش_آموز 🌷
شهید شاهچراغ
🔖به گزارش جهان نيوز، حسین کشاورز پسر عموی شهید محمدرضا کشاورز شنبه در مصاحبه با خبرنگار ایرنا از ویژگیها و خصوصیات اخلاقی و شخصیتی این شهید گفت.
🌸به گفته او شهید محمدرضا کشاورز چندماهی بوده که ۱۵ سالگی را پشت سرگذاشته بود و در مقطع دهم مشغول تحصیل در مدرسه شاهد شیراز بود.
☘️محمدرضا پسری با ادب و کارگر زاده و همواره در امور دینی و مذهبی سرآمد بود.
به گفته پسر عموی این شهید، محمدرضا از ۲ هفته پیش نیت کرده بوده که شامگاه هرچهارشنبه در حرم مطهر شاهچراغ(ع) حاضر و ضمن به پا داشتن نماز مغرب و عشاء به جماعت در جلسات مذهبی این آستان مقدس شرکت کند.
چهارم آبان ۱۴۰۱ وعده دومین میهمانی بوده که محمدرضا با خالق خود بسته بود که عصر این روز جامه تمیز خود را اتو کشیده و کفش نو به پا کرده و به تنهایی رهسپار حرم می شود.
🔶حسین کشاورز در ادامه به خاطره ای از زبان شهید محمدرضا کشاورز اشاره کرد و به خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت: در هفتههای اخیر یکی از اقوام خطاب به شهید می گوید که مراقبت بیشتری در این شرایط از جان خود داشته باشد که محمدرضا می گوید من می روم حرم مطهر شاهچراغ و در آنجا شهید 🌷خواهم شد.
🌸وی ادامه داد: مادر شهید ابتدای امسال سفری به کربلای معلا داشته که قبل از سفر به محمدرضا می گوید، چه سوغاتی از این سفر زیارتی می خواهد که برای او بیاورد که شهید می گوید از کربلا برایم پارچه کفنی متبرک به تربت امام حسین(ع) بیاور.😭
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظات حضور و شهادت دانشآموز شیرازی در حرم شاهچراغ
🔹️ این تصاویر، لحظات قبل و هنگام شهادت مظلومانه محمدرضا کشاورز دانشآموز شیراز را نشان میدهد. سید فریدالدین معصومی از دیگر شهدای حرم نیز در تصاویر دیده میشود.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#شبی_که_مادر_فرمانده_ظرفهای_رزمندگان_را_شست!!
🌷حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد: چند ماه بعد از شهادت علیرضا رفتیم به بچههای تیپ سیدالشهداء (ع) سر بزنیم. اون موقع تیپ در منطقه عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوهها و درهها طی کنیم تا به مقر تیپ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم.
🌷آنجا که رسیدیم شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند. زمستان بود و منطقه هم برفی و بارانی بود. موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانم شام رو توی سنگر کنار بچهها خوردیم. بعد از شام ظرفهای زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته میشد. همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما ظرفها رو چه کسی میشوره؟
🌷شهید حمید شاهحسینی با خنده گفت: این چه سئوالیه. کی باید ظرفها رو بشوره؟ همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت: خب معلومه! مادر علی باید ظرفها رو بشوره. همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرفها رو میشورم. یکی از بچهها توی جمع گفت: ما اینجا شیر آب و منبع آب نداریم. آفتابه رو از چشمه آب پر میکنیم وظرفها رو میشوریم. حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانم آب پر کنه و کمک کنه.
🌷....باز شهید شاهحسینی گفت: اون هم معلومه. حاج آقا آفتابه رو آب میکنه و حاج خانم هم ظرفها رو میشوره. من هم رو کردم به حاج خانم و گفتم: ببین ما رو به دردسر انداختی. خلاصه اون شب سرد زمستان، من و حاج خانم ظرف شام همرزمان حاج علی رو شستیم.»
🌹خاطره ای به یاد فرماندهان شهید حاج علیرضا موحد دانش، شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی
راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊