eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
این جمله را به یاد داشته باشید : اگر در راه خدا را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه رنج را تحمل کنید..... رنج تحملِ ترکِ خیلی آسون تر از رنج گرفتار شدن در منجلابِ و افسردگی بعدشه، اگه جلو یه چیزایی رو بگیری مجبور نیستی وضعیت های ناخوشایند بعدشو تحمل کنی اینو همه مون بلدیم! ولی خیلی کمترا هستن که اهل عمل هستن👌... میگه: زندگیم عوض شده.... خدا اونجور ک قبلنا نگام میکرد الان نگاه نمیکنه...! اون حس و حال خوبی که قبلا داشتم الان دیگه ندارم! کلا زندگیم ازین رو به اون رو شده! بعد اخرشم میگه خدا منو فراموشم کرده☺️ یه فراز از دعای کمیل هست که میگه: اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! ینی: خدایا گناهانیو که نعمتامو عوض میکنه ببخش! بچه ها، هر یه اثر خاص داره! مثلابعضی از نعمت هارو ازت میگیرن! حال خوبو ازت میگیرن!! اشک برا سیدالشهدا رو میگیرن!! ادمای خوبو ازت میگیرن!! رفیقای خوب و جاهای خوبو و... بعضی نعمت هاتو عوض میکنه! مث میمونه که یه چیزیو بهت بدن و بگن این وسیله مال خودته تا هر وقت بخوای ازش استفاده کن!! فقط یادت باشه تو فلان زمینه ازش استفاده نکنیا!!! که اگه استفاده کردی دیگه شایستگی داشتن این وسیله رو نداری!! مث داشتن ! یه چشم پاک! یه دل پاک و رقیق که تا اسم کربلا میاد میلرزه! یه فکر پاک که سمت گناه نره، یه دست پاک، یه زبون پاک که دل کسیو نمیشکنه! اینا یجور نعمت ان! اگه مواظبِ چشم پاکه نبودی خب معلومه نعمت گریه برا اهل بیتو ازت میگیرن!! خب معلومه اگه مراقب دلِ پاکت نبودی و رقتش از بین رفت دیگه هرچی از سیدالشهدا براش بخونن ! اگه مواظب زبون پاکت نبودی، و اون چیزایی گفتی که نباید میگفتی....! اگه خدایی نکرده صدات رو مادر و پدرت رفت بالا....! اگه چیزیو که ندیدی به زبون جاری کردی،یا گوشت غیبتو دادی بهش این زبون دیگه سمت خدا نمیره! اگه با دستایی که باهاش برا به سینه میکوبیدی رو خرج جای دیگه کردی این دستا دیگه قدرت ابراز عاشقی برا رو ندارن.... اگه با پاهایی که مسیر مسجد و هییتو خوب بلدن، جایی رفتی که نباید.... معلومه این پاها دیگه توان رفتن سمت جاهای خوبو ندارن، و اون دل پاک! اگه مشغول ناپاکی شد دیگه حسین حسین گفتنو یادش میره!! اگه سرش گرمِ شد دیگه حال نداری بشینی با خدات فقط یه دقیقه حرف بزنی! همه اینا رو در نظر داشته باش حالا...! اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! خدایا ببخش گناهانیو ک نعمتامو عوض میکنه.... من میخوام امانت دار خوبی باشم... میخوام این دلیو که برا فاطمه میتپه رو تا قیام قیامت پاک نگهش دارم... فردای محشر که کارم گیر بود ببرم بدم دست سیدالشهدا بگم اینم دلی که یه عمر گفت.... حالا خود دانی.... میخوام این چشمارو ببرم نشون بی بی فاطمه بدم..😭 بگم دیدی دل پسرت رو نلرزوندم.... دلت میاد این چشا گریون باشه؟! کی چی میدونه.. یهو دیدی منادی ندا داد....، ..... اون وقت تا ما بخوایم خودمونو جمع و جور کنیم دیگه دیره!!! بچه ها اون موقع دیگه خیلی دیره! از الان مواظب هامون باشیم... البته خود من از همه به این حرفا محتاج ترم.. 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
AUD-20220902-WA0020.mp3
4.15M
6 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ الصلاه عمود الدين. اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛ کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷صبحگاه گردان بود که دیدند صدای «حمیدرضا جعفرزاده» بلند شد. خطاب به نیروها با چشم تر از اشک، لحن محکم اما بغض آلود گفت که: والله، بالله! ما مدیون این مردم هستیم. کجا می‌توان مردمی بهتر از این پیدا کرد. جعفرزاده که بعدها به آرزویش رسید و شهید شد، یک گونی را با دستش بالا گرفته بود. و تکان می داد و می گفت:... 🌷می‌گفت: «خدا کمک کند جواب محبت این مردم را درست و خوب بدهیم و شرمنده نشویم. این گونی نان خشک، دار و ندار پیرزنی است که برای ما فرستاده جبهه.» صدای گریه گردان بلند شد. صدام، کجا بود که ببیند پیرزنی با یک گونی نان خشک چه غوغایی بپا کرد و رزمنده‌های ما چه عزمی و نیرویی گرفتند برای از پا در آوردن دشمن. 🌷پیدا کردن نامه از میان بسته مشکل گشا و خوراکی، آرزوی رزمنده‌ها بود. اصلاً خیلی وقت‌ها جیره‌شان را تحویل می‌گرفتند به این امید. نامه بچه مدرسه‌ای‌ها با آن دستخط‌های شکسته و گاه غلط‌های املایی حکم بمب انرژی داشت. بچه‌ها خودشان را معرفی می‌کردند و نامه می‌نوشتند. خدا خدا می‌کردند نامه به دست پدر یا برادرشان برسد. 🌷این روزها تورم و قیمت ارز و طلا جولان می‌دهد اما بود روزگاری که طلا توی دست، گردن و گوش خانم‌ها سنگینی می‌کرد. مادران و بانوانی که فرزند یا همسرشان را به جبهه می‌فرستادند، خودشان هم با کمک مالی، پختن مربا، شکستن قند و قیچی کردن النگو و اهدای آن هزینه‌های جنگ تحمیلی صدام به ایران را این طور پرداخت می‌کردند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حمیدرضا جعفرزاده 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1188366054.mp3
3.48M
7 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣اغلب انسان ها، به این حسرت،در قیامت دچار خواهند شد؛ 🔻 کاش پرواز با نماز را می آموختم🔻 تا دیر نشده... از این حسرت کشنده، خلاص بشیم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1771196488.mp3
4.13M
8 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نماز، اصلی ترین پایه از پایه های دینداریه! 👌مراقب این ستون باش؛ که اگر تخریب شه... بقیه ستون ها هم، تخریب میشن. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمین‌های رملی – ماسه‌های نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دوره‌ای های پادگان و چه از بچه‌های محل. آن‌قدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. می‌گفتم تسویه حساب می‌کنم، می‌روم تهران و دیگر می‌روم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجله‌های شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکس‌هایشان با آدم حرف می‌زدند و به تصمیم مسخره ام می‌خندیدند. 🌷یکی‌شان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب می‌دانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیه‌ی آرام و خجالتی و گوشه‌گیرش، هر از گاهی بهم لبخندی می‌زد و اگر کارش اجازه می‌داد، برایم دست تکان می‌داد. یک‌بار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرف‌های دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی می‌دونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر می‌کنی. 🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمنده‌ی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی می‌گفت من این جوری دوست دارم.» 🌷حالا عکسش توی حجله‌ی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم می‌پیچید و بی‌اختیار اشکم را سرازیر می‌کرد. خنده‌ی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعه‌ی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بی‌اختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی این‌که هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پرده‌های اشکم می‌دیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا.... راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم 📚 کتاب "بچــه تهــرون" (خاطرات شفاهی کامران فهیم) نویسنده: علیرضا اشتری 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷عباس دانش آموز بود، با وجود سن كمش، خُلق وخوی پيران داشت؛ به محض شنيدن صدای اذان در مسجد حاضر می‌شد، عضو فعال بسيج بود و اكثر شب‌ها، برای‌ انجام دادن امور مربوط به پايگاه به منزل نمی‌آمد. مدتی بود احساس می‌كردم هوای جبهه در سر دارد چون پدرش مريض بود و وضعيت مناسبی نداشتيم طرح موضوع رفتن به جبهه را مناسب نمی‌ديد اما از سيمايش كاملاً مشخص بود كه دل در ديار آشنا دارد و فقط جسمش در كنار ماست. 🌷مدتی را تحمل كرد، بالأخره يك روز آمد و گفت: مادر! مدت‌هاست كه می‌خواهم موضوعی را با شما در ميان بگذارم اما اوضاع را مناسب و مساعد نديده‌ام ولی بيشتر از اين تحمل نگفتن و خاموشی را ندارم. گفتم: خوب حالا بگو! گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. گفتم: عباس جان! خودت كه می‌بينی پدرت مريض است، ما به يك سرپرست نياز داريم، فعلاً شرايط مناسب نيست، بگذار برای وقتی ديگر! 🌷گفت: مادر! من بايد تكليفم را ادا كنم، اگر هم اين موضوع را به شما گفتم به دليل اين بود كه اولاً اطلاع داشته باشيد، ثانياً نگوييد به ما بی‌احترامی كرد و سر خود رفت. من تصميم خود را گرفته‌ام، خواهم رفت، فقط از شما می‌خواهم پدر را راضی كنی. من وقتی ديدم تصميم عباس جدی است، به هر وسيله‌ای بود، پدرش را هم متقاعد كردم و گفتم: عباس جان! می‌توانی بروی. گفت: بايد زحمت بكشی و همراه من به پايگاه بسيج بيايی تا اسمم را بنويسند. همراهش رفتم. گفتند: سنش كم است. گفتم: علاقه دارد بگذاريد اعزام شود. اصرار كردم تا مسئولان اعزام را راضی كردم. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عباس فیروزی راوی: خانم سيده نائله موسوی مادر شهيد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر _زندگی_ شهید نوری هریس/شهیدی که علاوه بر رسیدگی به ظاهرش از باطنش غافل نبود 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
#گذری_ بر _زندگی_ شهید #بابک نوری هریس/شهیدی که علاوه بر رسیدگی به ظاهرش از باطنش غافل نبود 🥀🕊 @baS
بابک نوری هریس دانشجوی غیور بسیجی داوطلبانه برای دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری سلام الله علیها به صفوف رزمندگان مدافع حرم در سوریه ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه البوکمال بال در بال ملائک گشود و دعوت حق را لبیک گفت. گذری بر زندگی شهید بابک نوری هریس/شهیدی که علاوه بر رسیدگی به ظاهرش از باطنش غافل نبود نوید شاهد گیلان: « آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات حضرت آیت الله خامنه‌ای در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم، که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. در روزهای آخر آبان 96 خبر شهادت جوان خوشتیپ و خوش عکس گیلانی در رسانه های گیلانی و شبکه های اجتماعی دست به دست شد و نگاه خیلی ها را به سوی خود کشاند. بابک با این که سن و سال زیادی نداشت دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلی چیزها مانند زندگی در اروپا ترجیح داده است، امروز بر آن شدیم تا با نزدیک شدن به نخستین سالگرد شهید مدافع حرم، بابک نوری هریس در منزل پدر ایشان حضور پیدا کنیم و ایشان گذری کوتاه از زندگی این شهید بزرگوار برای ما داشته باشند، که در ادامه به ان خواهیم پرداخت؛ می‌دانستم بابک شهید می شود محمد نوری هریس، پدر شهید بابک نوری هریس با بیان اینکه خاطرات کل جبهه خود را نوشته‌ام، اظهار کرد: بابک به واسطه سوالات زیادی که از جبهه از من می‌کرد، دفتر خاطراتم را به او دادم تا مطالعه کند. وی با بیان اینکه من دو آلبوم پر از عکس از رزمندگان دفاع مقدس دارم که اکثریت شهید شده‌اند، افزود: بابک در همچنین فضا و خانواده‌ای رشد داشته است. پدر شهید نوری با بیان اینکه هر وقت اخباری از سوریه می آمد مشتاقانه اخبارش را دنبال می کرد، گفت: بابک نزدیک شش ماه بود که در سپاه برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود و بالاخره مجوز رفتنش را اخذ کرد. وی با بیان اینکه هشت و نیم شب در حال دیدن اخبار بودم که یک ان دیدم بابک بدو بدو آمد رفت اتاق بالا و کوله پشتی اش را برداشت و رفت، تصریح کرد: با پسرخاله اش هماهنگ کرده بود که با ماشین سر کوچه بایستد تا کوله پشتیش را به او دهد ببرد و بابک به خانه برگردد که برگشت. نوری با بیان اینکه وقتی بابک به خانه آمد به برادرها، پسرها و دخترم زنگ زدم گفتم که گمان می کنم بابک به سوریه می رود شما بیایید، خاطرنشان کرد: بعد اینکه بابک رفت به همه گفتم بروید و بابک را بدرقه کنید چون دیگر بابک بر نمی گردد و آخرین باریست که او را می بینید. وی اظهار کرد: به همه این حرف را زدم ولی خودم توان اینکه از صندلی بلند شوم و با بابک خداحافظی کند را نداشتم و نه اینکه بابک طاقت این را داشت با من خداحافظی کند و ما فقط با چشمانمان با هم خداحافظی کردیم. پدر شهید نوری به عنوان یک پدر وقتی خاطراتش یادم می‌افتد خلا فیزیکی اش حس می شود، افزود: بابک وقتی زخمی شده بود در آمبولانس به همرزمانش گفته بود که به مادرم بگویید فقط یک بار حرف او را گوش نکردم و مرا حلال کند. بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود مادر شهید نوری با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت، اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشه به فرزندم می گفتم تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش می‌گذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم. مادر شهید با بیان اینکه بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود، گفت: مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است. وی با بیان اینکه بابک مسجدی، هیئتی، ورزکار، بسیجی و ... بود، تصریح کرد: من و پدرش و کل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم. گفتنی است؛ شهید بابک نوری هریس متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در منطقه البوکمال به دست تکفیری های داعش به شهادت رسید و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد. 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1215324946.mp3
4.04M
9 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣وضو می گیری،میری سر سجاده ات... درست همون جا روبروی چشمان تو، خدا وهمه اهل آسمون،با اشتیاق منتظرت ایستادند. ❤️با اشتیاق، سر قرار حاضر شو. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺بخشی از وصیت نامه شهید علی خرمدل  : « اندکی از حال خود بگویم که در این وادی مرا به خوبان بخشید و راه را برایم باز کرد و مرا خواند حال اگر خودش اجازه دهد می خواهم لبیک بگویم که خودش فرموده است بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ  این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ  من در اینجا مولا را به حسین {ع} قسم می دهم که توبه مرا هم قبول کند و مرا هم جز خوبانش بپذیرد در این وادی فقط عمل می خواهند یک مطلب دیگر هم بگویم که فرمایش خودشان است که باید این مسیر را با اهل بیت {ع} رفت در غیر این صورت آدم از این قافله عقب می افتد مادر برای من دعا کن تا خدا مرا همچون شهیدان دیگر قبول کند نه فقط مرا به بهشت رضوان جای دهد بلکه مرا در کنار اباعبدالله {ع} رسانده و دیدار او را نصیب من کند در هیچ کجا خدا را فراموش نکنید و امام را هم فراموش نکنید و همیشه در مبارزه با فساد در جامعه پیش قدم باشید ای برادر سخن از ته دل می گویم چون می گویند حرفی که از دل برآید بر دل نشیند این را بدانید که من و تمام شهیدان این عهد را با خمینی بسته بودیم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خون از اسلام و قرآن و ولایت پاسداری کنیم آخرین سخن : این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعیست که جان ها همه پروانه اوست  والسلام علیکم » مزار نورانی و باصفایش گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۶ / ردیف ۹۲ / شماره ۵۰ سلام و صلوات هدیه به امام و شهدا و هدیه به روح مطهر و ملکوتی پهلوان شهید علی خرمدل و شادی روح پدر مرحومش الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته برای شهدا 😔 تنها کسانی شهید می شوند! که باشند... . باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! را را را را را دراز را را را را را را را... . باید از گذشت! باید کشت را... . شهادت دارد! دردش کشتن هاست... . به یاد کربلا... به یاد قتلگاه و و ... الهی،... باید شویم،تا شویم!! بايد اقتدا كرد به 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ، کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهـادتہ... دست‌ ما رو هم‌ بگیر تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊