eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
664 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ما_هرگز_از_تو_نگفتیم 🔹 اگر چهره شهیدی را قاب و بنر و عکس پروفایل کردیم... اگر برای شهیدی صدها شعر و کتاب و مطلب منتشر کردیم... اگر به دنبال عطر گلاب قبر شهیدی، قطعه به قطعه جستجو کردیم... اگر دور قبر شهیدی را حسابی شلوغ کردیم و برایش گل ریختیم... اگر پست غمناک فراق و دوری و دلتنگی و توصیف چشم و ابروی شهیدی گذاشتیم... ‼️ یادمان نرود ‼️ یادمان نرود ‼️ یادمان نرود 🔹 آن قبر غریب با چهره معمولی فلان روستا یا محله دور افتاده هم متعلق به شهیدی است... که به جز مادر و پدرش زائری نداشته و هیچکس از او یادی نکرده و برایش شعری نسروده و پست عاشقانه نگذاشته و وصیت نامه‌اش را نخوانده و... 🔸 شهدا حلالمان کنید که بی‌اعتنا از کنار مزارتان گذشتیم یکبار هم کنار مزارتان زانو نزدیم عکستان را، وصیت نامه‌تان را منتشر نکردیم فقط چون معروف نبودید چهره‌تان دل ربایی نکرد و... ما بین شما هم فرق گذاشتیم، درحالیکه شما برای همه ما معرفت و مرام گذاشتید..... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1673303458.mp3
4.01M
24 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣اضطراب و دلشوره محصول نگاهیه که به زمین گره خورده! 💓وقتی آسمون،همه آرزوت ميشه؛ قلبت آروم میگیره! 👌با نماز، آرزوهای قلبتو بزرگ کن شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~♡~ مثل_یڪ_پدر♥️🌹 🌷حاجے بچه‌هایش را خیلے دوست داشت، اما اگر یک فرزند روے یک پایش نشسته و روے پاے دیگرش فرزند خودش بود و فرزند شهیدے دیگر می‌آمد، بچه خودش را می‌گذاشت زمین و روے پاے دیگرش بچه شهید را می‌گذاشت؛ این قدر به بچه‌هاے شهدا اهمیت مے داد. براے بچه هاے شهدا وقت می‌گذاشت و به خانه آنها می‌رفت. چه مدافعان حرم و چه شهداے لشڪر... زِجان‌خُوش‌تراگرباشد،تُوآنیــ..✨ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بین اسرا، “سید محمد” نامی بود اهل مشهد. ایشان خیلی به امام خمینی (ره) ارادت داشت و به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. عراقی او را به اتاق مرگ بردند و بعد از شکنجه های زیاد، در زندان انفرادی قرارش دادند؛ بدون اینکه آب و غذایش بدهند. سه روز بعد که در اتاق را باز کردند سید محمد خندان و شادمان از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی گفت: «در این سه روز مادرم زهرا برایم آب و غذا می آورد و هم اکنون از دست مبارک ایشان آب نوشیدم». عراقی ها بعد از شنیدن این مطلب خیلی عصبانی شدند. سید محمد را دوباره به اتاق مرگ بردند و آن قدر شکنجه اش کردند تا به شهادت رسید. راوی: منصور محی الدینی 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسم همین بود ... هر ڪه تر ... بسیجے دلاور خادم هیات رأیت‌العباس شهادت: شب شهادت حضرت‌زهرا(س)🥀 بدست فرقه ضاله دراویش گنابادی 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
AUD-20220918-WA0010.mp3
3.6M
25 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣با خدا حرف بزن! این تنها هم کلامی آرامش دهنده است، که تو رو غرق نور میکنه! 💓تو و خدا...دونفری! حرفاتو بگو...خدا میشنوه شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴عذرخواهی به شیوه حاج قاسم ✍سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی: ...سپس حاج‌قاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به ام‌محمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند...تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد. روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به حاج قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی می‌کنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد. فردا خودم می‌آیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید. روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیه‌ای شبیه مدال داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی می‌کرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم خدا بزرگ است.چند روز بعد قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرش‌ها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد! حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت‌الهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. 📚منبع : خبرگزاری‌حوزه 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_310226054725763861.mp3
3.29M
26 ❣انسان های بزرگ؛ هر روز که می گذرد، عاشق تر می شوند؛ پنجه در پنجه خدا.... چشم در چشم خدا.... با هر رکن نماز، تا بوسيدنش ؛پرواز می کنند! پرواز بياموزيم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توسل در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت. نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس. 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃" "🍃 🌹شهیدعبدالحمید فلاح‌پور : 👈🏻خدای من‌همه وقت به یادت‌هستم‌به یادم باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود . 🌹شهید مصطفی چمران : 👈🏻خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم . 🌹شهید عنایت حمزه‌لو : 👈🏻خدایا اگر قرار است زندگی و حیاتم چراگاه شیطان شود مرگ باعزت نسیبم گردان . 🌹شهید مهدی‌زین الدین : 👈🏻خدایا به آبروی فاطمه‌ی‌زهرا به آبروی آن صدمات و لطماتی که در این دنیا متحمل شدند از گناهان ما درگذر. 🥀🕊 @baShoohada 🥀 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ *ماموریت ویژه ی* یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید‌_محسن‌حججی* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. ■ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟" ● می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش. ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. ■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩 رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!" ● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: *پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!"😡😭😬 حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"😥😭😭 هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." ■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم: *بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*😭😫 ■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله. از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" ■ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. 😴😥 😨 بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟😭 گفتم: "حاج‌آقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام." ● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲 راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم 🥀🕊 @baShoohada 🥀 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_310226054725763862.mp3
3.92M
27 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣جوشن کبیر،شناسنامه خداست؛ هزار تا اسم خدا! 🔻نماز کمک میکنه؛ این اسمها رو دریافت کرده وشبیه خدا بشيم. 👈این تنها کاریه که درزمین داريم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇜❣ ↝ رَخت‌ها‌رو جمع‌کردم‌توی‌حیاط، تاوقتےبرگشتم‌بشویم..💦 . وقتےبرگشتم،دیدم‌علےاز ‌جبهہ‌برگشتہ‌و‌گوشـہ‌حیات‌نشستہ‌ ورخت‌هاهم‌روی‌طناب‌پهن‌شده..!🌞 . رفتم‌پیشش‌گفتم: «الهےبمیرم! مادر،‌تو‌با‌یہ‌دست‌ چطورۍاین‌همہ‌لباس‌رو‌شستے😳؟!» . گفت:«‌مادر‌جون، اگہ‌دوتادست‌هم‌نداشتم🙆🏻‍♂، ‌بازوجدانم‌قبول‌نمے‌کرد‌من ‌خونہ‌باشم‌وتۅزَحمت‌بکشے..:)♥️‌» 🌱 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️حاوی تصاویر دلخراش❗️ 🔴 توماج صالحی لیدر اغتشاشگران رو یادتونه وقتی گرفتنش چجوری به غلط کردن افتاده بود؟ حالا روحیه مدافعان حرم را وقتی توی محاصره ۱۰۰ متری داعشی‌هان ببینید. گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده ولی بازم میگه و میخنده 🥀 تفاوت عمله شیطان بودن و بنده خدا بودن همین جاست...👌 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید: تو سرباز امام زمان شدی پسرم 🔹️ شهید مدافع وطن معین قدمیاری جوان 18 ساله از مرزبانان غیور فراجا شانزدهم آذرماه 1401 در مرز زابل بر اثر درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسید 🥀🕊 @baShophada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا