eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
664 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹چرا تمام هم و غمتان تعلقات دنیایے است، مردم، حلقه هاے زنجیرے ڪہ شیطان شما را بہ دنیا متصل ڪرده بشڪنید و از قفس تنگ دنیا برهید، پرواز ڪنید، از قفس تنگ تنتان و بہ سوے معبودتان الله پر ڪشید... 🌷 ⇦تاریخ تولد: ۱۳۳۹/۱۱/۱ ⇦تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۳۰ ⇦محل شهادت: ارتفاعات ماووت(ڪربلاے ۱۰) 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁خبر دادند ڪه ستونے از خودروهاـے ضد انقلاب از جاده هاـے مرزـے وارد ڪشور شدند. 🍁بالگرد همراه با یڪ بالگرد دیگر بہ پرواز درآمد در میان ارتفاعات متوجہ ستون ضدـانقلاب شد. 🍁 شیرودـے بہ سمت ابتداـے ستون شیرژه رفت و شروع به شلیڪ ڪرد خودرو هاـے ضد انقلاب یڪے یڪے در آتش مےسوخت 🍁بالگرد دوم نیز همین ڪار را انجام داد بعد هم پشت بیسیم بہ شیرودـے اعلام ڪرد: مهمات من تمام شد. 🍁من بر میگردم شیرودـے هم آماده بازگشت شد نگاه دیگرـے به جاده انداخت. همہ ماشین ها در حال سوختن بودند. 🍁یڪ دفعہ دید ڪه فرمانده ضد انقلاب سوار بر یڪ جیپ فرار ڪرد! شیرودـے به سراغ او رفت. اما حتے یڪ گلولہ نداشت 🍁فڪرـے به ذهنش رسید او ڪاری ڪرد ڪه ڪمڪ خلبانش ، هنوز هم از نقل این ماجـرا وحشت دارد! 🍁بالگرد را آن قدر پایین برد ڪه پشت ماشین قرار گرفت. بعد هم با اسڪے هاـے زیر بالگرد به شیشہ عقب ماشین زد و خودرو را از روـے جاده بلند ڪرد ! 🍁روـے دره ڪه قرار گرفت ، سر بالگرد را پایین آورد. لحظاتے بعد در انتهای دره صداـے انفجار آمد حالا مأموریت تمام شده بود شیرودـے آماده بازگشت شد. 📘برگرفتہ از ڪتاب بر فراز آسمـان 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بیرون از سنگر خوابیده بود!! ممکن بود براثر اصابت خمپاره‌های دشمن آسیبی به او برسه ، بیدارش کردم و گفتم حاجی چرا اینجا خوابیده‌ای؟! وقتی بیدار شد سوالم رو با این قطعه شعر جواب داد : گر نگه‌دار من آن است که می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس پس زمینه و پروفایل سردار دلها ❤️ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5771749997812908133.mp3
4.76M
31 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ قبرما؛چیزی نیست جز همین نفس ما! يه کم فکرکن؛ وقتی نماز میخونی؛ احساس میکنی قلبت نورانی شدو آرام گرفت؟ 👈اگه اينجوريه؛قبرتو هم روشن میکنه! شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوخ نشینان کُرد 🌷🌷🌷 دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا. پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» – رانندگی بلدی؟ – کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان! باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....🌷🌷🌷 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 💠 فاتحان عملیات نصر ٨ 💠 🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸 🌸🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸 🌸🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌸 🌸🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌸 🌸🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹لباس فرم معلم‌های زن کت‌های بلند با شلوار بود. زنگ‌های تفریح کت‌هاشون را در می‌‌آوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود. با دیدن این صحنه خیلی‌ ناراحت شد. گفت: " چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند. می‌خوام ادبشان کنم... 🌹جواد دوید جلو و گفت: می‌خوای چی‌ کار کنی‌ نکنه دردسر بشه ! خندید و گفت : نه ، فقط می‌خوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه... " 🌹مهدی چادر‌های نماز خانه را برداشت؛ رفت بالای پشت بام. آهسته پرید توی حیات. کت‌های معلم ها را بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آنها چادر گذشت... 🌹بعضی‌ معلم‌ها که نمیتوانستند با این وضع ‌‌ جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر ها را سر کنند و به خانه روند . "شهید مهدی کازرونی"🕊 🥀🕊 @baShoohada 🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 عاقبت سه تا «مجید موتورسوار» 1⃣=🏍«مجیدخدمت(سوزوکی)» جوان ورزشکار، که عاقبت شهیدشد.🕊 2⃣=🏍«مجیدقربانخوانی(بربری)» جوانِ لاتِ محله، که عاقبت شهید مدافع حرم شد.🕊 3⃣=🏍«مجید رهنورد»بچه هیئتی سابق، که از کِشتی انقلاب پیاده و قاتل دوجوان بسیجی شد و عاقبت اعدام شد. ✅ باید مانند حضرت یوسف از خداوند این دعا را بخواهیم 🌺«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني‏ بِالصَّالِحينَ» 🔸«ای آفریننده آسمانها و زمین! تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما» (قسمتی از آیه ۱۰۱ سوره یوسف) #حسن_عاقبت_بخیری 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5773760652392792087.mp3
4.4M
32 🎧آنچه خواهید شنید؛ 👇 ❣نماز ؛ یه وسیله است یا یه مرکب تیز پا.. که میشه باهاش تا خود خدا اوج گرفت! 👈اماچرا ما نمیتونیم سوار این مرکب بشیم و پرواز کنیم ؟ شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷حسین در کردستان فرمانده‌ محور دزلی بود، همیشه کومله‌ها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربه‌های زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کومله‌ها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه خیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمی‌آورد. 🌷به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمی‌دانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم،‌ با من چه می‌کردی؟ کومله گفت: تو را تحویل دوستانم می‌دادم و بیست هزار تومان جایزه می‌گرفتم. حسین گفت: اما من تو را آزاد می‌کنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. 🌷....آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کومله‌ها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آن‌ها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسین قجه‌ای فرمانده دلاور گردان سلمان فارسی منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدحججی میـگفت: یه وقتـایی دل‌کندن‌از یه سری چیـزای "خـوب" باعـث‌میشه... چیـزای بهتری بدسـت‌بیاریم.. بـرای رسیـدن به مهدی زهـرا"عج" از‌چـی دل‌کندیم؟!✋🏻 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻 🥀🕊 @baShoohada🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره شهید حسین خرازی از یک شهید سوخته مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی از خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفر بر پی ام پی  در حال سوختن بود و رزمندگانی با دست خاک بر آن می ریختند تا خاموش کنند. جلوتر رفتیم. رزمنده ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت می‌کرد: خدایا الان پاهایم دارد می سوزد، می خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی. خدایا الان سینه ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی رسد. خدایا الان دستانم می سوزد. از تو می خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد. خدایا صورتم دارد می سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار حضرت زهرا (س) این طور برای ولایت سوخت. آتش به سرش که رسید، گفت: خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی آخ نگفتم. به اینجا که رسید  سرش با صدای تقّی از هم پاشید. بچه ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می کردند. حسین را نگاه کردم، گوشه ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می کرد. می گفت: خدایا من چطور جواب اینها را بدهم. دستم را که روی شانه اش گذاشتم، گفت: ما فرمانده این هاییم. اینها کجا ما کجا؟  آن دنیا خدا ما را نگه   نگه نمی دارد و نمی گوید جواب این ها را چه می دهی؟ پاهایش نای بلند شدن نداشت. پشت موتور که نشست، سرش را روی شانه ای گذاشت و آن قدر گریه کرد که پیراهن و زیر پوشم خیس اشک شد. موقع برگشت بچه ها خاکسترش را در یک گونی ریخته بودند و برایش زیارت عاشورا می خواندند. حسین می گفت: ای کاش ماهم مثل شهید معرفت پیدا کنیم. راوی: علی مسجدیان کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا