eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
663 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊مزار پاک ۵ شهید گمنام دفاع مقدس🕊 که غریبانه مثل اصحاب کهف از ظلم و ستم مردمان آن زمانه در غار ارمیده اند😔😔 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کهف الشهدا در بالای ولنجک، بام تهران قرار داره جایی که اگه بری وایسی بالاش تمام تهران زیر پاته! وقتی باهزار مشقت می ری بالا و می رسی یه بهت عجیبی بهت دست میده! یه ارامش عجیب که تر کیبی از صفای شهدا و مکان اونجاس!!! اصلا چی شد که شهدا رفتند اون بالا کسی می دونه؟ نمی دونین؟ من می گم! یه قضیه ی جالب داره! بچه مذهبیای ولنجک که خیلی کمن اما با معرفت خودشونو کشتن تا سردار باقری قبول کرد که ولنجک هم شهید داشته باشه برای همین با ذوق و شوق یه جایی رو وسط ولنجک رفتند و آماده کردند و 40 شب توش زیارت عاشورا و آل یاسین خوندند و شب تا صبح زحمت کشیدند و عرق ریختند تا شد یه زمین مسطح و خوشگل! بعد اهالی نیمچه محترم ولنجک که جز دنیا هیچی نمی دیدند اومدن گفتن الا و لله که ما نمی ذاریم اینجا شهید دفن کنین و...! بعد سردار باقری یه شب تو خلوت خودش استخاره کرد و ایه ای با این مضمون اومد که کشتی نوح بر بالای کوه قرار گرفت! بعد رفتند و یه جای دیگه رو تدارک دیدند اما مردم ولنجک....! دوباره سردار تفال زد به قران و ایه ای از سوره ی کهف با این مضمون امد که: اصحاب کهف به غار پناه برند! سردار همه رو بسیج کرد که بگردند و بگن تو ولنجک غار کجاست و پس از جستجو دیدند تنها غاری که تو ولنجک وجود داره یه غار دست سازه که قبل از انقلاب برای هواشناسی ایجاد شده و دقیقا به اندازه ی 5 تا شهید جا داره! خلاصه که در روز شهادت حضرت فاطمه(س) سال 85 این 5 تا گل اومدند اونجاو به ولنجک صفا دادند! این بود❤️ قصه ی کهف الشهدا!❤️ 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معجزه شهدا در زندگی من خیلی بزرگ بود... درست سه سال پیش بود که زندگیم عوض شد... قبل از اون بی حجاب بودم نمازامو یکی درمیون میخوندم 4و به خاطر اینکه توی یه محله بومی زندگی میکردم مجبور بودم چادر سرم کنم اما موهامو تا وسط سرم بیرون میریختم غیبت و اینا هم که از زبکنم نمیفتاد... با اخلاقام، با اشتباهام توی فضای مجازی مادرم داشت دیوونه میشد. همش میگفت چرا خدا داره منو با تو امتحان میکنه؟ فقط از خدا صبر میخوام... اما من هر روز با دوستای ناباب بیشتری رفت و آمد میکردم و دینو بوسیده بودم و گذاشته بودم کنار... تا اینکه با دوستام به یه دلایلی قهر کردم و کنارشون گذاشتم... تا اینکه با شهید احمد مشلب آشنا شدم. عکسشو روی پروفایل یه نفر دیده بودم... وقتی عکسشو دیدم یه جوری شدم... انگار تازه بیدار شدم. کلی جستجو کردم تا تونستم بشناسمش... از وقتی باهاش آشنا شدم حجابم درست شد جوری که روسریمو تلق میزدپ و تا پایین پیشونیم جلو کشیدم اخلاقم بهتر شده بود ولی دوباره مغرور شدم و فکر کردم خیلی خیلی پاکم و فلانم... تا اینکه برای بار دوم با دوستای جدیدم عازم راهیان نور شدم... تازه به خودم اومدم دیدم شهدا چقدر پاک بودن چقدر خوب بلد بودن دلبری برای خدا بکنن ولی خاکی بودن... و من گنهکار داشتم ادعای علامگی میکردم... اونجا دومین معجزه برام اتفاق افتاد. با اینکه هنوز از خودم راضی نبودم و ادعا داشتم ولی بهتر از دوسال قبلم شده بودم. هرکی بهم میرسید میگفت واییی زهرا چقدر خوب شدی چقدر مهربون شدی... اما از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون خیلی از روزا نمازامو دوتا یکی میخوندم... حال هزارتا کار داشتم به جز نماز و دعا... گذشت تا اینکه رسید به امسال... راهیان نور امسال پر بود از درس... تصمیم گرفتم یه رفیق شهید پیدا کنم. وقتی عکس شهید علی محمد اربابی رو دیدم اشکم در اومد... انگار استرس تمام اون سال ها از بین رفت و جاشو آرامش پر کرد... توی اون سفر چهارروزه سعی کردم دائم الوضو باشم... آخخخخخ که وقتی با شهدا یکی باشی چطوری میتونی با خدا عشق بازی کنی.... وقتی برگشتم سعی کردم معنویت سفرم رو فراموش نکنم. دیگه نگاه به نامحرم نمیکردم نمازم دیگه دیروقت نمیشد... نمیذاشتم خنده امو نامحرم ببینه... برای اینکه دیگه برنگردم به اون روزا اول رمان حجره پریا رو خوندم خیلی تاثیر گذار بود... بعد از اون رمان یادت باشه❤️❤️ وقتی رفتار شهید سیاهکالی مرادی رو دیدم سعی کردم رفتارامو باهاش یکی کنم... از حلال و حرام بودن مال و خوراک گرفته تااااا دائم الوضو بودن... این تغییرات روز به روز بیشتر میشن! دنیال اینم یه رمان بنویسم برای شهدا.. ولی نمیدونستم کیو بنویسم... الانم پیگیرشم❤️🙃 رمانای شهدا خیلی کمکم میکنن به خصوص( یادت باشد و سربلند) امیدوارم هیچ وقت مغرور نشم به موقعیت حالام... دوست دارم منم مثل شهدا سربلند و روسفید باشم... اگه این متنو خوندین برای شهادتم ۳تا صلوات بفرستید.... (هر کسی 3صلوات بفرسته🌹) 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنوز ظهر نشده بود گفت مامان میخوام برم بخوابم، تعجب کردم آخه همیشه این موقع‌ها بازی میکرد، گفتم مگه خوابت میاد الان؟ گفت میخوام بخوابم که بابا میثم و تو خواب ببینم که منو بغل میکنه، من چیزی نگفتم. حالا یکی از خواب‌های امیر سجاد و قاب کردم. 🌷 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گونی بزرگی رو گذاشته بود روی دوشش و تو سنگر ها جیره پخش میکرد! بچه ها باهاش شوخی میکردن. -اخوی دیر اومدی! -برادر میخوای بکشیمون از گشنگی؟ -عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برا خودشیرینی دیگه.. گونی بزرگ بود و سر اون بنده خداپایین. کارش که تموم شد. گونی روگذاشت زمین .. همه شناختنش! 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت کردند که مرا در امام‌زاده محمدکرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یک‌بار از او پرسیدم چرا کنار بچه‌های دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتی‌اش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم می‌خواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امام‌زاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید می‌گفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آن‌شب تلفن زدند و گفتند یک‌جا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امام‌زاده پیدا شده است. آن‌لحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ‌ریختیم و او را تا خانه ابدی‌اش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم. شهید مدافع حرم مهدی نعمایی🌷 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
2_144189955918766869.mp3
37.96M
🔊 استاد 📑 «بررسی مسائل سیاسی روز» 🗓 ۱۴۰۲/۶/۲۵ - مشهد 🎧 کیفیت 64kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬅️دو دوست، یک پرواز 🌿هرچه بیشتر زمان می گذره، بیشتر احساس می کنم دستم خالیست! واسه همین هر سال این عکس رو منتشر میکنم و فقط کمی به یاد آن روزها می سوزم و می روم تا سال بعد. امروز هم می نویسم تا فقط کمی بسوزم. تا این آتش که از دی 1365 در درونم زبانه می کشد، دودمانم را بر باد ندهد! آن که دائم طلب سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد 🌿با هم رفیق بودن. خیلی. همیشه با هم بودند. ابراهیم بی سیم چی بود و علی‌رضا هم کنارش. خیلی با هم دوست بودند. آن قدر که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما! آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود. عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم. آن روز، ابراهیم و علی‌رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود. تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم. ♻️تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم. خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم: - چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون! و آنها فقط خندیدند.چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5، "ابراهیم احمدی نژاد" و "علی‌رضا حیدری نژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ... (از خاطرات برادر رزمنده حمید داود آبادی) 🌷راست: شهید علی‌رضا حیدری نژاد متولد 1 فروردین 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ 53 ردیف 18 شماره‌ 120 🌷چپ: شهید ابراهیم احمدی نژاد متولد 1 بهمن 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه 29 ردیف 61 شماره‌ 15   🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزو داشت که راه کربلا باز شود میگفت: «چه میشود که راه کربلا باز شود ، قبر اباعبـدالله (ع) را زیارت کنیم و در کنار قبرشان نماز بخوانیم و اشک بریزیم .... 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 👈سال آخر دبیرستان ڪه با احمد هم ڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس ها را به صورت مشترک برگزار ڪنند. 📛وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض ڪردیم. البته خیلی از بچه های ڪلاس هم بدشان نمی آمد! 🌻احمد خیلی جدّی و محڪم به معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچه های مردم به گناه می افتند ...» ⏪معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود : « اگر رحیمی توی ڪلاس باشه من دیگه درس نمی دم .! » 👌خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند. اینقدر پشتڪار داشت ڪه همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد ... 🌷 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 انتشار برای نخستین بار/ دستخط شهید مصطفی صدرزاده... 🔰 عملیات نظم در خانواده: ۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت). ۲_باید حداقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود. ۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد. ۴_لباس های شخصی خود را حدقل بشورم. ۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود. ۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود. ۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد. ۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود. ۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود. ۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید. ۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد. ۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود. ۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد. 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-
امتحان خدا جلو رومونه ، اونی بعدا سرش بالاست که اینجا نمره منفی نگیره ؛ حواسمون باشه شرمنده آقا نشیم .. - شهید مصطفی صدرزاده 🥀🕊 @baShoohada 🕊