eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇦کلاهخودش افتاد تهِ دره! زیر آتش سنگین دشمن ⇦رفت و تا ڪلاهخود را برنداشت، برنگشت! ✓گفتم:اگہ شهید میشدی چے؟! ✓گفت:«این مال بیت المال بود!» 📚 یادگاران ، ص ۲۵ 🌹🕊🌹🕊🌹🍃🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از عملیات روی تپه ی کَفَر شمس داخل خیمه جمع شده بودیم. با دوستان مشغول صحبت بودیم قرار بود به دیرالعدس حمله کنیم، همون عملیات معروف که حاج قاسم گفت: برید داخل شهر به کمک خدا شهر خالیه! اما چون جاسوس های تکفیری بین ما نفوذ کرده بودن محل تجمع ما لو رفته و یه چند تایی خمپاره سر ما فرود اومد یکیشون از پشت به خیمه ما خورد، من جلو در خیمه بودم که موجش چند متر دورتر پرتم کرد. سید روح الله و چند نفر دیگه که داخل بودن مجروحیت شدیدی پیدا کردند. سریع رفتیم داخل خیمه و بچه ها رو به داخل نفر بر برای انتقال به بهداری، بردیم. که سید رو دیدم نمیتونست بلند شه دست و پام شل شد نمی تونستم کاری کنم. برادرِ سید سریع اومد دست و پای روح الله رو تکون داد. مشغول انجام کمک های اولیه شد، سید با لبخند ملیحی که داشت انگشت شصتش رو به علامت اینکه خوبم، نشون داد! همینجوری لبخند میزد که بلندش کردن و به بهداری انتقالش دادند. بعد از اون خبر نداشتم که چه اتفاقی برای روح الله افتاده! یک روز بعد ، عملیات شروع شد نزدیکای ظهر بود که تانکم رو با موشک زدن و زخمی شدم. به بیمارستان انتقالم دادند، دوستانی ک با سید زخمی شده بودند رو دیدم، ولی سید بین اونا نبود. با همون حالت از یکی از بچه ها پرسیدم: سید کجاست؟ سید کجاست؟ هیچکی جواب نداد، پرستار هم میگفت: آروم باش آروم باش منو به زور بردند و بستری کردند. آخر یکی از رفقا اومد و گفت: سید دوام نیاورد شهید شد! نامش ماندگار و راهش پر رهرو باد! 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏🌷شهید چیت سازیان: اگربنا بودآمریکا راسجده کنیم انقلاب نمیکردیم،ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می کنیم اگرمارا قطعه قطعه کنند و زیر تانک ها از بین ببرند ما قطعه قطعه بدنمان میگوید مرگ برآمریکا 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدمرحمت بالازاده شرح درپست بعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در يكى از روزهاى سال 1362، زمانى حضرت آيت الله العظمى امام خامنه اى، رييس جمهور وقت، براى شركت در مراسمى از ساختمان رياست جمهورى، واقع در خيابان پاستور خارج مى شد، در مسير حركتش تا خودرو، متوجه سر و صدايى شد كه از همان نزديكى شنيده مى شد. صدا از طرف محافظ ها بود كه چند تاى شان دور كسى حلقه زده بودند و چيزهايى مى گفتند، صداى جيغ مانندى هم دائم فرياد مى زد: آقاى رييس جمهور! آقاى خامنه اى! من بايد شما را ببينم. رييس جمهور از پاسدارى كه نزديكش بود پورسيد: چى شده؟ كيه اين بنده خدا؟ پاسدار گفت: نمى دانم حاج آقا! موندم چطور تا اينجا تونسته بياد جلو. پاسدار كه ظاهرا مسئول تيم محافظان بود، وقتى ديد رييس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سريع جلوى ايشان رفت و گفت: حاج آقا شما وايسيد، من مى رم ببينم چه خبره. بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزديك رييس جمهور مستقر كرد و خودش رفت طرف شلوغى، كمتر از يك دقيقه طول كشيد تا برگشت و گفت: حاج آقا! يه بچه است، ميگه از اردبيل كوبيده اومده اينجا و با شما كار واجب داره، بچها ميگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اينجا، گفته ميخوام قيافه آقاى خامنه اى رو ببينم، حالا ميگه ميخوام باهاش حرف هم بزنم. رييس جمهور گفت: بذار بياد حرفش رو بزنه، وقت هست. لحظاتى بعد پسركى 12-13 ساله از ميان حلقه محافظان بيرون آمد و همراه با سر تيم محافظان، خودش را به رييس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خيس اشك بود. هنوز در ميان راه بود كه رييس جمهور دست چپش را دراز كرد و با صداى بلند گفت: سلام بابا جان! خوش آمدى. پسر با صدايى كه بغض و هيجان مى لرزيد، به لهجه ى غليظ آذرى گفت: سلام آقا جان! حالتان خوب است؟ رييس جمهور دست سرد و خشكه زده ى پسرك را در دست گرفت و گفت: سلام پسرم! حالت چطوره؟ پسر به جاى جواب دادن تنها سر تكان داد، رييس جمهور از مكث طولانى پسرك فهميد زبانش قفل شده، سر تيم محافظان گفت: اينم آقاى خامنه اى! بگو ديگر حرفت را. ناگهان رييس جمهور با زبان آذرى سليسى گفت: شما اسمت چيه پسرم؟ پسر كه با شنيدن گويش مادرى اش انگار جان گرفته بود، با صداى هيجان و به تركى گفت: آقا جان! من مرحمت هستم، از اردبيل اومدم تهران كه شما را ببينم. حضرت آقا دست مرحمت را رها كرد و دست روى شانه او گذاشت و گفت: افتخار دادى پسرم، صفا آوردى، چرا اينقدر زحمت كشيدى؟ بچه ى كجاى اردبيل هستى؟ مرحمت كه حالا كمى لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: انگوت كندى، آقا جان! رييس جمهور پرسيد: از چاى گرمى؟ مرحمت انگار هم ولايتى پيدا كرده باشد تندى گفت: بله آقا جان! من پسر حضرتق لى هستم. حضرت آقا گفتند: خدا پدر و مادرت رو برات حفظ كنه. مرحمت گفت: آقا جان! من از اردبيل آمدم تا اينجا كه يك خواهشى از شما بكنم. رييس جمهور عبايش را كه از شانه راستش سر خورده بود درست كرد و گفت: بگو پسرم چه خواهشى؟ مرحمت گفت: آقا خواهش مى كنم به آقايان روحانى و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند! حضرت آقا گفتند: چرا پسرم؟ مرحمت به يك باره بغضش تركيد و سرش را پايين انداخت و با كلماتى بريده بريده گفت: آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود كه امام حسين(ع) به او اجازه داد برود ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولى فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمى دهد به جبهه بروم، هر چه التماسش ميكنم، ميگويد 13 ساله ها را نمى فرسيم، اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا مى خوانند؟ حالا ديگر شانه هاى مرحمت آشكارا مى لرزيد، رييس جمهور دلش لرزيد، دستش را دوباره روى شانه مرحمت گذاشت و گفت: پسرم! شما مگر درس و مدرسه ندارى؟ در خواندن هم خودش يك جور جهاد است. مرحمت هيچى نگفت، فقط گريه كرد و حالا هق هق ضعيفى هم از گلويش به گوش مى رسيد، رييس جمهور مرحمت را جلو كشيد و در آغوش گرفت و رو به سر تيم محافظانش كرد و گفت: يك زحمتى بكش به آقاى... تماس بگير، بگو فلانى گفت اين آقا مرحمت رفيق ما است، هر كارى دارد راه بياندازد، هر كجا هم خودش خواست ببريدش، بعد هم يك ترتيبى هم بدهيد برايش ماشين بگيرند تا برگردد اردبيل، نتيجه را هم به من بگوييد. حضرت آقا خم شد، صورت خيس از اشك مرحمت را بوسيد و فرمودند: ما را دعا كن پسرم، درس و مدرسه را هم فراموش نكن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان و... كمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد كه با حكمى پيشش آمد، حكم لازم الاجرا بود، مى توانست باز هم مرحمت را سر بدواند، ولى مطمئن بود كه مى رود و اين بار از خود امام خميني(ره) حكم مى آورد، گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در ليست بسيجيان لشكر 31 عاشورا. مرحمت به تاريخ هفدهم خرداد 1349 در يك كيلومترى تازكند "انگوت" در روستاى چاى گرمى، متولد شد. امام كه به ايران برگشت، مرحمت كلاس دوم دبستان بود
13 ساله كه شد، ديگر طاقت نياورد و رفت ثبت نام كرد براى اعزام به جبهه، با هزار اصرار و پادرميانى اين آشنا و آن هم ولايتى، توانست تا خود اردبيل برود، اما آنجا فرمانده سپاه جلوى اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گريه زارى كرد فايده اى نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهاى مرحمت هم سفارش شده بود كه يك جورى برش گردونند سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت: ببين بچه جان! براى من مسئوليت دارد. من اجازه ندارم 13 سالها را بفرستم جبهه. دست من نيست. مرحمت گفت: پس دست كى است؟ فرمانده گفت: اگر از بالا دستور بدهند من حرفى ندارم. همه اين ها ترفندى بود كه مرحمت دنبال ماجرا را نگيرد. يك بچه 13 ساله روستايى كه فارسى هم درست نمى توانست صحبت كند، دستش به كج مى رسيد؟ مجبور بود بى خيال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستورى از بالا برگشت. مرحمت بالازاده تنها يك سال بعد، در عمليات بدر، به تاريخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسيار كمى از شهادت فرمانده دلاور لشكر 31 عاشورا شهيد مهدى باكرى، بال در بال ملائك گشود و ميهمان سفره ى حضرت قاسم(ع) گرديد. (براي شادى روح شهدا صلوات) 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 خوندن این خاطره ی زیبا رو از دست ندین... ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جنوب مشغول نبرد با بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم ... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه میشم، قراره توی در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_721038705925554285.mp3
3.56M
♦️حجت الاسلام دانشمند♦️ 📑عنایت حضرت زهرا و توبه آقا رضا📑 ⏱ زمان: ۱۴ دقیقه 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: هرڪس سوره ڪهف را در شبهای جمعه قرائت نماید؛ به‌مرگ شهادت ازدنیا خواهد رفت یا اینڪه خداوند او را شهید مبعوث خواهد ڪرد!و در روز قیامت درصف شهدا خواهد بود. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهادت شهید مهدی باکری ویارانش در عملیات بدر سال ۶۳. و ریخته شده است تا ما اکنون داشته باشیم ان شاء الله باشیم را با میهمان فرمایید 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆کمی درد و دل با دلم گرفته ای رفیق جاموندم انگار از همه ... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🌱 آنچه می گویم از قلبم♥️ می جوشد و از روحم لبریز می شود. دل شکسته ام؛ 💔 دل رنج کشیده ام تنها تورا می شناسد؛ تنها به سوی تو می آیم. تنها با تو راز و نیاز می کنم. 🤲🏻 خسته و دل شکسته ام.....💔 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین ❣ دلم مےخواهد اما... من چه کرده ام که مزدش شـــــهادت باشد؟😔 تمام کارهایم خالص است مثل ،،شهید سعید چشم براه،، که حضرت زهرا س بخاطر او را به فرزندی قبول کرد؟!!!😔 نمازهایم را مانند شهــــــدا عاشقانه مےخوانم؟ ترک نمےشود؟؟؟😭 اخلاق خوبی دارم؟؟؟!!!!😔 نه.... شهــــــادت، از آنِ خود ساخته هاست نه من که امروز صبح تصمیم مےگیرم خوب باشم و تا ظهر یادم رفته است...😔 شهــــــادت ، خوبانِ امتــــ پیامبر ص را گلچین مےکند نه گناهکاری چون من را....😔 آخر من کجا و شهادت در راه خدا کجا؟؟؟😔 ولی چه کنم؟ فکــــر شهــــــادت لحظه ای مرا ترکــــ نمےکند😔 یاد شهـــ🌹ـــدا هر لحظه با من است!!! حتی زمانی که بین دو راهیِ دل و دین، با هوای نفس و شیطان دست و پنجه نرمـ مےکنم و گــــاھ شکستـــ مےخورمـ ...😔 خدایا! مگـــر نفرمودی از رحمتتـــــ ناامید نشویم؟؟؟😔 مگـــر نفرمودی همه گناهان را مےبخشی جز یاس از رحمتتــــ را؟؟؟❣ من هر چند اگـــر شهید شوم، آبروی شهید و شهادت را مےبرم ولی تــــو مےتوانی مرا پاک کنی و پاکـــــ بپذیری😔 خدایا!!! حرفتـــ دو تا شدنی نیست به امید رحمتتــــ آمده ام😭 خدایا !!! مـــرا بحرمتــ خون شهیدان 🤲 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ;شب وروزم بی تو میگذرد. انگار بدون تو هم می شود زندگی کرد... آقا ببخش سرم،گرم زندگیسیت...😔✋ السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود. اللهم انانرغب الیک فی دوله الکریمه