هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
hosein_noor_3.mp3
12.36M
#امام حسین علیه السلام نوری که هرگز خاموش نمی شود ✨
#جلسه سوم
#واعظ شهاب مرادی 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!
مسافر ۱۳ دی ۱۳۹۸ متون 4 دیدگاه
این ماجرا مربوط میشود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمیخورد که زنده میشود و قرض هایش را ادا میکند!!
نقل از برادر شهید
می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان… بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم… نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم…
با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد…
شهید سید مرتضی دادگر
فرزند سید حسین… اعزامی از ساری… گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم…
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند…
با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم…
“این رسمش نیست با معرفت ها… ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم…. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…” گفتم و گریه کردم…
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید… بی ادبی و جسارتم را ببخشید… »
وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام… با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده…
لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم… به قصابی رفتم… خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… به میوه فروشی رفتم…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم… جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است…
گیج گیج بودم… مات مات… خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته… با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد…
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم… اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود… بخدا خودش بود… کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود… به خدا خودش بود… گیج گیج بودم… مات مات…
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم… مثل دیوانه ها شده بودم… عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم… می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم… مثل دیوانه هاشده بودم… به کارت شناسایی نگاه می کردم…
شهید سید مرتضی دادگر…
فرزند سید حسین…
اعزامی از ساری…
وسط بازار ازحال رفتم…
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.آل عمران169
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش غلامرضا هست🥰✋
*پایانِ فراقِ 31 ساله*🕊️
*شهید غلامرضا سلیمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۲ / ۱۳۴۷
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۴ / ۱۳۶۷
محل تولد: سالم آباد/تنگستان/بوشهر
محل شهادت: عراق
*🌹متولد ۱۵ اردیبهشت🎊 در سال ۱۳۶۶ نیز عازم خدمت مقدس سربازی شد🍃در مدت 11 ماه از خدمت سربازی خود را گذرانده بود🍃 که بر اثر اصابت ترکش💥 از ناحیه دو چشم مجروح شد🥀او بعد از بهبودی نسبی مجدداً به محل ماموریت خویش بازگشت💫 و در عملیات تک دشمن، بر اثر بمباران سنگین💥 که از گازهای شیمیایی استفاده کردند🥀شهید سلیمی به آرزوی دیرینه خود رسید🕊️خبری از پیکرش نبود و مفقودالاثر ماند🥀31 سال گذشت با صبرهای مادر🥀اشک های مادر🥀انتظار و دعاهای مادر🥀31 سال دوری از جگرگوشه، مادر را پیر و افسرده کرده بود🥀 اما فرزند مفقودالاثر حتی بعد از شهادت نیز خود را به مادر رساند🕊️تا در نزدیکترین فاصله با مادر آرام گیرد🌷بچه های تفحص برای پیدا شدن شهید سلیمی به حضرت رقیه(س) متوسل شدند💚 و توانستند در زبیدات عراق او را پیدا کنند✨ پیکر او تفحص و از طریق وسایل شخصی همراه پیکر شناسایی شد🌷او پس از 31 سال 12 تیر ماه سال 98 به وطن بازگشت🕊️پیکرش را به زادگاهش آوردند✨و در دل خاک آرمید*🕊️🕋
*پس از عمری غریبی بی نشانی*🥀
*پلاکی بازگشت و استخوانی*🥀🕊️
*شهید غلامرضا سلیمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
4_5994841164786698589.mp3
2.38M
🎧 #صوت
💠 #استاد_رائفی_پور
♥️ غدیر و مودت امیرالمومنین(ع)
👌 #پیشنهاد_دانلود
🔊 #تبلیغ_غدیر_واجب_است
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lotfakhooda ✨
📰 | نحوه شهادت شهید #حسن_عبدالله_زاده از زبان پدر |
🗞 پس از آنکه نابودی داعش توسط حاج #قاسم_سلیمانی اعلام شد، داعشیها در مناطقی از سوریه همانند دیرالزور پراکنده شدهاند که تعدادی از آنها در منطقه «بادیه» حضور داشتند.
🔹️شهید حسن عبداللهزاده مأموریت پیدا میکند در برابر کمینهای داعشیها به منطقه عازم و ضمن شناسایی، آن منطقه را پاکسازی کند.
🔹️به همین دلیل در آن منطقه حضور پیدا میکند و در کمین داعش قرار گرفته و توسط موشک «کورنت» مورد اصابت قرار میگیرد.
🔹️موشک زمانی که به آنها اصابت میکند حسن آقا از ناحیه پهلو، شکم و کمر آسیب جدی میبیند و حتی یک دست او جدا میشود.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#دلبده_شهید_نظرمیڪند ♥️
آقــا مهدی!
#مهندس فقط خــودت ڪه جــاده رسیــدݩ به #وجه_الله رو چنــاݩ مهنــدسی ڪردی ڪه جســم زمینـی ات را هـــم #خدای متعـــاݪ خـودش خــریدار شد ...
#شهیدمهدیباکری می گفت: از خدا خواستم
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او را برای #همیشه با خودش برد. 🕊🌷
#شـهـیدجاویدالاثر_مهدیباکری🕊🌷
الـلـــهـمعــجللـولیـڪالــفرج
🌧آنـان همــه از تبـارِ #بــاران بــودند
رفـتند ولی ادامــه دارنـد هنوز 🍃🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#تلــنگر_شــهدایـــــے🕊🌷
◽️"شـــــهـادت" معــــــطل مـــــن و تـــــو نمــی مـانـد... تـو اگـر"سـرباز خــــدا" نشوے، دیـــگرے مــیشـــــود...
◽️شهـــــادتــ "را مـےدهنـد ،امـــّــا بـــــہ"اهل درد" نه، بهبــےخیالها... فقـــــط دم زدن از"شـــــهدا" افتخار نیستـــــ
◽️بایــد زندگیمان، حرفـــمان ،نـــگاهمان، لقـــــمہ هایمان ، و حتّیرفـــــاقتمان ، باید "بوے شــــهداءرا بدهـــــد"...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
همسر شهید بزرگوار، مصطفی چمران درباره اهتمام وی به تهجد و راز و نیاز با خداوند می گوید:«نیمه های شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و به او اصرار می کردم که کمی استراحت کند، وگرنه بیمار می شود؛ چون در طول روز فعالیتش زیاد بود و فرصت استراحت کردن نداشت، ولی او در جواب من می گفت: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود، باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می شویم».
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
مداحی آنلاین - گوشه حجره بی صدا بودی - سیب سرخی.mp3
8.83M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴گوشه ی حجره بی صدا بودی
🌴به غم و غصه مبتلا بودی
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #زمینه
👌 #پیشنهاد_ویژه
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#شهیــدانہ|🕊|
بہ تڪلّـم ...
بہ تبسّـم ...
بہ خموشـے ...
بہ نگـاهـ ...
مـےتوان بُـردبہ هـر
شیوه دل آسـان از دست
تـو رفتـے و دل مـادر پشت سـرت ڪاسہ
آبـےشد و ریخت...💔“
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌷🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهیدے که در روز تولدش به سرزمین عشق اعزام شد*🕊️
*شهید محمد تاج بخش*🌹
تاریخ تولد: ۱۶ / ۴ / ۱۳۶۸
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۵ / ۱۳۹۶
محل تولد: خوزستان/ گـتوند
محل شهادت: تدمر / سوریه
*🌹مادرش← محمد متولد ۱۶ تیر ماه است🎊 قرار بود محمد را داماد کنیم💐اما او بطور سربسته با پدربزرگش درباره سوریه رفتنش صحبت کرده بود🌷ایشان هم گفته بودند که پسر خوب ما سه تا شهید دادیم، دیگر خانواده تحمل داغ تازه ندارد🥀 محمد هم گفته بود که اعمال هرکسی برای خودش نوشته میشود💫ما نمیدانستیم که او به سوریه رفته است در روز تولدش به سوریه اعزام شده بود🎊 و بعد از رسیدن تلفن کرد که من حرم حضرت زینب (س) هستم🌷همرزم← محمد دلاورانه می جنگید💥بچه ها را سازمان میداد و به دشمن شلیک میکرد💥 نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بود💥و فشنگ های ما رو به اتمام بود🥀محمد در انتهای خاکریز و خطرناک ترین جا نشسته بود✖️مدام تصویر اسارت و بریده شدن سرهایمان را میدیدم🥀در اوج ناامیدی رو به محمد فریاد زدم: «حسین میگوید که جناح راست با شما👉 به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود🍃 فریاد زد: بگو خیالت راحت تا آخرین گلوله میجنگم💥 این را گفت و خواست دوباره شلیک کند💥 وقتی که روی زانو ایستاد، نقش زمین شد🥀و او توسط تکفیری ها به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید محمد تاج بخش*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*