eitaa logo
در جمع شهیدان
187 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
6 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ظهور نزدیک است
📌موزۀ عبرتِ غربِ آسیا ۱ یه زمانی اولین صادرکنندۀ صابون زیتونِ دنیا، سوریه بود. بزرگترین شهرک صنعتی غربِ آسیا، حلبِ سوریه بود. حالا سوریه روزی دو ساعت برق داره! عِراق روزی دو ساعت برق قطع می‌شه، اما سوریه کلا روزی دو ساعت برق داره! سوری‌ها ماشین‌های شاسی‌بلند و خفنی دارن، اما بنزین ندارن که بریزن توش و سوارش شن! طولانی‌ترین صفوف در سوریه، صفوفِ پمپِ بنزینه...  تو سوریه دیگه گاز نیست... به پولِ ایران باید یک میلیون و پانصد هزار تومان بدی تا یه کپسولِ گاز بگیری! بیشترین میزانِ حقوقِ هر سوری، حدودِ دو میلیون تومنه! با این دو میلیون هیچ کاری نمی‌شه کرد...  از بحرانِ آب در سوریه نمی‌تونم حرفی بزنم... این‌قدر اشک ریختیم و بغض کردیم که سوی چشمام کم شده و دوباره عینک‌لازم شدم...  همین ماهِ پیش لبنان پُر بود از گداهایی که ملیتِ هر کدوم رو می‌پرسیدم سوری بودن... تو خودِ سوریه کلی چادر می‌بینین که وسطِ زمین‌های بایر و پای کوه زده شده و بی‌خانمان‌هایی که داخلش زندگی می‌کنن قبل از جنگ متموّل و ثروتمند بودن...  دورِ زینبیه پر از کپرنشینه...  سالِ نود و شش که میانۀ جنگ و خون و آتش می‌رفتی سوریه، این‌قدر درگیرِ دفاع بودی که وقت نمی‌کردی تحلیل کنی بعد از این جنگ چه به روزِ سوریه میاد، اما حالا که جنگ تموم شده و آرامش روی خودش رو نشون داده، سوریه شده موزۀ عبرت!  مردمش به وقت بیدار نشدن... لاجرم زیرِ لگدِ دشمن از خواب پریدن!  حالا با غیرت از کشورشون حرف‌می‌زنن... طرفدارِ تولیدِ ملی شدن و فقط کالاهای بُنجُلِ ساختِ سوریۀ بعد از داعش رو می‌خرن... بشّار اسد، قابِ عکسِ مغازه‌ها و خونه‌هاشون شده و برای ایران رگِ گردن باد می‌کنن... همون سوری‌هایی که قبل از جنگ، فریب‌خورده بودن و تو راهپیمایی‌هاشون گونی گونی دلار پخش می‌کردن که مردم رو از بشّار اسد و حکومتِ مستقلِ سوریه بیزار کنن... جریان‌های زن، زندگی، آزادی‌شون این‌قدر از داعش باردار شدن که با اشک از استقلال و عزتِ سوریه حرف می‌زنن... مرد، میهن، آبادی‌شون از درون شکسته و حتی نای حرف زدن ندارن...  من یادمه! میانۀ جنگ که حججی‌های ما پرپر شدن، سمتِ حرمِ حضرت رقیه سلام الله علیها که بخشِ خوش‌نشین و بالاشهرِ سوریه است، جوانانِ شلوارک‌پوشِ سوری، لبۀ بالکن‌های رستوران‌ها مشغولِ دختربازی و دود کردنِ پیپ‌شون بودن... صدای انفجارهایی که از گوشه و کنارِ شهرشون بلند می‌شد، خوشحال‌شون می‌کرد و داشتن برای سرنگونیِ حکومتِ سوریه لحظه‌شماری می‌کردن...  اون موقع نمی‌شد این چیزا رو گفت... تفِ سربالا بود! از اون مدل کم‌فهم‌ها تو ایران هم داریم! می‌گفتیم می‌گفتن پس چرا ما بریم اونجا بجنگیم! حالا بیا و ثابت کن سوریه، پیش‌مرگِ ایران شد! هرچی قرار بود اینجا اتفاق بیفته، اونجا اتفاق افتاد...  خیلی‌ها هنوز فکر می‌کنن ماجرای هتکِ حرمتِ ناموسِ سوری افسانه است... اما دخترای فوعه و کفریا، پیش‌مرگِ دخترای ایرانی شدن...  الآن ولی می‌شه از اون شلوارک‌پوش‌های ادب‌شده حرف زد! همونایی که الآن تو لبنان در حالِ گدایی هستن یا پای کوه، تو چادر دارن آتیش روشن می‌کنن که گرم شن! همونایی که حالا خودشون رو جِیش البشّار صدا می‌زنن و برای سوریه گریبان می‌درن...  اما دیر بیدار شدن...  دیر... خیلی دیر... زیرساخت‌ها جوری از بین رفته که تا سه نسلِ بعد هنوز سوری‌ها درگیرن و شاید اون موقع بتونن تازه کمر راست کنن...  تو دلِ جنگ همه فقط ویرانی‌های ظاهریِ سوریه رو دیدن... کشورِ زیبایی که خرابه شد...  ✍
هدایت شده از ظهور نزدیک است
📌موزۀ عبرتِ غربِ آسیا ۲ حالا اما چیزهای دیگه هم دیده می‌شه...  ویرانی‌هایی عمیق‌تر... جان‌سوزتر...  وقتِ جنگ سخت اشک‌مون برای سوریه جاری می‌شد... حالا ولی... خارج از حرمِ حضرتِ زینب سلام الله علیها و حضرت سُکَینه سلام الله علیها، گوشه به گوشۀ سوریه، بدونِ روضه می‌تونی های‌های گریه کنی...  واردات و صادراتِ دو فرودگاهِ حلب و دمشق تعطیل... مرزهای زمینی بسته... کفریا هنوز تحتِ اشغالِ تروریست‌های تکفیریِ ترکیه...  تنها معبرِ صادرات و وارداتی که باز مونده؛ گردنۀ بوکمال که شاهکارِ فرماندهی و اخلاصِ حاج‌قاسمه...  اگه بوکمال بسته شه، سوریه با غزّه هیچ فرقی نخواهد کرد! بوکمال تنها راهِ تنفسیِ سوریه‌ایه که یه زمانی یکی از شاخ‌های حیاتیِ غربِ آسیا بود...  اونجا دیگه شیعه‌ای نمونده... کمتر از پنج درصد شیعه سرِ پاست که اونم تو نُبُّل و الزهرا و فوعه و کفریا پراکنده‌ان...  یارِ ما خواست اونجا کترینگ بزنه برای بازاری‌ها اما بعد از سه ماه، خسارت کرد و کترینگ تعطیل شد... چرا؟ چون بازاری‌ها پولِ خریدِ غذا ندارن و با یک وعدۀ غذایی زندگی رو سر می‌کنن...  کاروان‌های زیارتی بعد از جنگ فقط حرم می‌برن و همون دورِ حرم... فرصتِ دیدنِ حقایق رو از زوّار می‌گیرن...  توانِ مالیش رو ندارم و اگر نه کاروانِ زیارتی سوریه می‌زدم و مردمم رو می‌بردم کنارِ زیارت، بیدار بشن! قبل از لگدِ دشمن بیدار بشن...  کاروانِ سوریه نه حاج‌آقای روضه‌خون می‌خواد، نه راوی... ببر مردم و تو شهر و روستا و مرزها بچرخون... خودشون می‌فهمن چی شده...   ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍لحظاتی از حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل اولین شهید بسیجی استان کرمان در دفاع از حرم بسیجی شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده.... ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
‌ شهادت یک مرزبان در بانه 🔹فرمانده مرزبانی کردستان: مرزبان استوار دوم جلال اعتماد که چند روز قبل به‌همراه شهید فرزین بلیان در هنگ مرزی بانه مجروح شده بود، به شهادت رسید.
هــزار سَـر ... به فدای غباری از خاڪم نباشـد اگـر ، تن چه ارزشـــــی دارد به هشت سال دفاع مقدسم سوگند هـوای خاڪ مـرا دارد ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
💠 آقا جان! ما با تمام وجودمان به آنچه میگویید ایمان داریم. برای آخرتمان توشه ای نداریم مگر آنکه بگوییم در دنیا، در جبهه ای ایستادیم که فرمانده اش سید علی خامنه ای بود. ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
وقتی ڪار فرهنگی شروع می ڪنید با اولین چیزی ڪہ باید بجنگیم خودمان هـستیم وقتی ڪہ ڪارتان می گیرد تازہ اول مبارزہ است شیطان بہ سراغتان می آید 🌷 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
حاج احمدمتوسلیان و غلامرضا از بدو آشنایی در سپاه منطقه ۶ تهران دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ حاج احمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش غلامرضا قربانی مطلق نهاد و حکم فرماندهی سپاه پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ، صادر شد و حاج احمد فرماندهی عملیات سپاه «پاوه» را پذیرفت... غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت ،زمانی که احتیاج به سخنرانی ،مذاکره ،بحث و یا از این قبیل کارها بود ، برادر احمد او را میفرستاد .هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدم ،بلند میخندید و میگفت : من چهره دیپلمات حاج احمد هستم . 🌷 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
پس از پاکسازی جاده پاوه و استقرار در شهر غلامرضا به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و حاج احمدمتوسلیان ،فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت .بر خلاف احمد که اقتدار و سخت گیری اش معروف بود ، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت .به راحتی با هر کس می جوشید و محبتش خیلی زود به دل می نشست .تنها کسی که به راحتی جرات می کرد با احمد شوخی کند ،همو بود و اطرافیان متعجب بودند که با این اخلاق و روحیات ،چگونه با احمد چنین رفیق و همدم شده است ؟ زمانی که در پادگان بانه مستقر شدیم ؛هر روز صبح الاطلوع حاج احمد متوسلیان همه نیروها را وادار می کرد در آن هوای سرد و زمین یخ زده ؛مدت زیادی سینه خیز بروند تا آمادگی جسمی شان بیشتر شود . او و غلامرضا با یک کلت رولور در دست ،بالای سر نیرو ها می ایستادند و هر کس تنبلی می کرد ،یک گلوله کنار گوشش شلیک کرده و فریاد می زدند بجنب ...یک بار در حین سینه خیز رفتن ،من حسابی خسته شدم و تصمیم گرفتم که هر طوری شده کمی استراحت کنم . دقت کردم و تعداد گلوله هایی را که غلامرضا و احمد شلیک کرده بودند ،شمردم . وقتی که غلامرضا آخرین گلوله اش را شلیک کرد ،من طاقباز دراز کشیدم و نفس راحتی کشیدم .آمد بالای سرم و گفت :یعنی چه برادر ؟بجنب وا لا شلیک می کنم . با رندی گفتم :من دیگه نمی روم ،هر کاری می خواهی بکن . لوله اسلحه را به موازات گوشم قرار داد و فریاد زد :خجالت بکش برادر ،برو والا می زنم . اما من با خیال راحت گفتم :آسمان به زمین بیاید ،من دیگه سینه خیز نمی روم .و او باز هم تهدید کرد :به برادر احمد می گم بیاد خدمتت برسه . صبح روز چهاردهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که «غلامرضا» و« علی شهبازی» جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند ،سفیر مرگبار خمپاره ۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد .«غلامرضا» و« علی» هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها «علی» بود که ناله می کرد .«غلامرضا» خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود . یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش ،مشبک شده یود .فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد .زمانی که حاج احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد . سر انجام با رسیدن به بالا ی سر جنازه ، بغضش ترکید . نشست و آرام و بی صدا ،اشک ریخت .پیکر در هم کوفته «غلامرضا» را در پاوه غسل دادند و « حاج احمد» شب تا صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. 📎فرماندهٔ سپاه پاوه 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۴ تهران ●شهادت : ۱۳۵۹/۲/۱۴ پاوه ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
گاهی میان مردم، در ازدحـام شهر... غیر از تـو هر چه هست فراموش می‌کنم … ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
یادمان باشد گناه که کردیم آن‌ را به حساب جوانی نگذاریم میشود جوانی کرد به عشق مهدی (عج) به شهادت رسید فدایِ مهدی (عج) ... ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیکر شهید گمنام در فرماندهی انتظامی تهران آرام گرفت. ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
●حسين در كردستان فرمانده‌ي محور دزلي بود، هميشه كومله‌ها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربه‌هاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. يك روز سر راه حسين كمين گذاشتند. او پياده بود، وقتي متوجه كمين كومله‌ها شد، سريع روي زمين دراز كشيد و سينه خيز و خيلي آهسته خودش را به پشت كمين كشيد و فردي را كه در كمينش بود به اسارت درمي‌آورد. ●و به او گفت : حالا من با تو چكار كنم؟ كومله در جواب گفت : نمي‌دانم، من اسير شما هستم. حسين گفت: اگر من اسير بودم،‌با من چه مي‌كردي؟ كومله گفت:«تو را تحويل دوستانم مي دادم و بيست هزار تومان جايزه مي‌گرفتم. حسين گفت:«اما من تو را آزاد مي‌كنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش كرد. آن شخص، فرداي آن روز حدود سي نفر از كومله‌ها را پيش حسين آورد و تسليم كرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلي شدند. 🌷 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت. از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود. "حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت: "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه." بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت: "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده." جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان. دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت: "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم! سردار قجه‌ای سال ۱۳۶۱ در ۲۴ سالگی با سمت فرمانده گردان سلمان که از روز نخست عملیات بیت المقدس وظیفه پدافند در منتهی الیه سمت چپ مواضع تیپ ۲۷محمد رسول الله در حاشیه جاده اهواز - خرمشهر را بر عهده گرفته بود نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی‌اش با او بود و در محاصره گازانبری دو تیپ کماندویی عراق گرفتارشده بودند، را تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد. 📎فرماندهٔ گردان سلمان فارسی لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۶/۱۴ زرین‌شهر ، اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱۵ خرمشهر ؛ عملیات بیت‌المقدس ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باید فقط عاشق باشی تا بدانی خاک چه معنی دارد! بدون درک عشق نمیتوان جا ماندن از قافله را درک کرد، تنهایک آدم دلداده میتواند ندای مناجات های رزمندگان را با گوش دل بشنود. تنها باید عاشق باشی تا معنی واقعی بازی دراز را با تمام وجود بفهمی... و این معنا را شهید بهشتی بیش از همه درک کرد که گفت: عرفان واقعی خانگاهش بازی دراز است... 📎سالگرد عملیات غرور آفرین بازی دراز گرامی باد .🌺 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
۵۰۰ تانک‌ دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته‌ بود. گفت: به‌نام پنج تن آل‌عبا، ۵ نفر بروند و آن‌ها را منهدم کنند. به جای ۵ نفر،بیش از ۱۵ نفر‌ بلند شدند. کربلای پنج 🌷شهید بصیر🌷 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan