خاطره اخرین اعزام شهیدبرزگر
وساطت حضرت زهرا(س)
داشتم برا آخرین بار ساکشومی بستم
دلشوره بدی توی دلم افتاده بود
همینطورکه لباساشوتامی زدم
گفتم:پسرم تو۵باره جبهه رفتی... دینتو اداکردی...دیگه نرو...
محمدلبخندتلخی زد:مادرجان...مگه جبهه رفتن کوپنیه.منوکسی مجبور نکرده...تاجنگ باشه محمدجبهه روترک نمیکنه.
بعدم ساکو روی دوشش انداختو وازجاش بلندشد وچندقدمی روبه دررفت.
بااین حرف وحرکتش ازکوره در رفتم ودادزدم:
اگربری شیرموحلالت نمیکنم.
بَچَّم سرجاش میخکوب شد.
برگشت دوزانومقابلم نشست وبا بغض گفت:چشم تاشما رضایت ندی محمدجایی نمیره...یعنی جایی نداره که بره.
اما مادر،یه سوال ازت می پرسم بعدش هرچی شمابگی همون کارومیکنم.
مادرم:
اگرقیامت بشه وشماباحضرت فاطمه که همنامشماست روبه روبشین وبی بی ازشما بپرسه این همه روضه رفتی اشک ریختی واسه حسینم
پس چرا خدا بهت سربازداد حرفتو عمل نکردی ونزاشتی پسرت از راه حسینم دفاع کنه،اونوقت چی داری بگی؟حواست باشه مادر،الان وقت امتحانه.
اگه میتونی جواب حضرت روبدی من دیگه جایی نمیرم.
محمدمنوجایی حواله کردکه نقطه ضعفم بود؛گفتم: همین حالا پاشو بروبه دوستات ملحق شو.
سپردمت به خدا...بی بی خودش بهترازمن واست مادری میکنه.
این دیدارآخرمان بود.
آری....
محمدم رفت وتامدتها مفقودالاثرشد.
#شهیدبرزگر🕊
خدایا:
اگر هزار بار در راهت کشته شوم
خاکسترم باقی بمانَد
باز هم زنده شوم
بادشمنان اسلام به ستیز برمی خیزم.
خدایا:
این بار با دلی خونین و رویی سیاه
به درگاهت آمده ام؛
فقط ازتومیخواهم شهادت رانصیبم گردانی.
بارالها:
توخودمیدانی....
من این مرگ شرافتمندانه در راهت را بهتر ازمرگ ذلت بارمی دانم.
این بار عاشقانه بسویت آمده ام...
مرا بازمگردان.
🌹فرازی از
وصیتنامه شهید محمدعلی برزگر
[ وصیتنامه کاملش خیلی قشنگه]
🖇پیوست صلوات✨
یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج)
همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست
هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم
لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم.
در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود
در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد
و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت.
این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد:
نوشتۀ پشت پیراهنم
پوکۀ گلوله که در هوا معلق است!
و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
حمید داودآبادی
#طنز_جبهه
بهواسطه حضور در تسلیحات گردان یاد گرفته بودم با کدام نارنجک میشود بیشتر سر به سر بچهها گذاشت. یک نوع نارنجک آبی رنگ پلاستیکی داشتیم که بهش تدافعی می گفتیم و بیشتر ایجاد صدا میکرد تا ترکش. کلهگیش پیچ می خورد و می توانستیم چاشنیاش را در بیاوریم و بی خطرش کنیم.
در جزیره مجنون، گاها برای تقسیم مهمات، همه را داخل سنگر اجتماعی میآوردیم و سهم هر پاسگاه آبی را کنار میگذاشتیم.
راننده ای داشتیم که بخاطر احتیاط یا هر چیز دیگری، دائم فریاد میزد، آخرش ما رو به کشتن میدید، اینا رو ببرید بیرون تقسیم کنید، خطرناکه.
یک روز با بچههای سنگر هماهنگ شدیم تا وقتی نارنجک از دستم افتاد و تقه کرد هر کدام به سمتی شیرجه برود و...
همان روز که شروع به تقسیم کردیم، باز شروع به اعتراض کرد، حلقه نارنجک را توی انگشت کردم چرخ دادم که صدایش به التماس بلند شد و....
آرام ضامن را کشیدم و نارنجک تقه ای کرد و کف سنگر افتاد و بچهها هرکدام به سمتی خوابیدند و این برادرمان مات و مبهوت و بدون هیچ عکس العملی چند ثانیه ای تسلیم شرایط شد و پشت بندش با قهقهه بچهها به خودش آمد.
خلاصه بعد از آن شد حکایت آن غلامی که در بلم بی تابی می کرد و بعد از به آب انداختنش آرام در گوشهای نشست.
#عزيمت_به_سوى_بهشت
🌷اولين روزى كه او را ديدم هرگز فراموش نمیكنم. تازه به گردان ما آمده بود. چهرهاى معصومانه ولى مصمم داشت. خيلى دلم میخواست با او صحبت كنم؛ ولى راستش را بخواهيد خجالت میكشيدم. در يك گروهان بوديم و هر شب او را با گريههاى عاشقانه و سوز دلى عميق درحال خواندن نماز شب میديدم. همين امر، اشتياق مرا براى صحبت با او بيشتر میكرد.
🌷هنگام اجراى عمليات كربلاى پنج فرارسيد. غروب بود و ما در نخلستانهاى حاشيهی شلمچه منتظر فرارسيدن شب بوديم. من در سنگرى دراز كشيده بیآنكه در خواب باشم، چشمانم را بسته بودم. احساس كردم كسى دارد به صورتم دست میكشد و با خنده میگويد: «امشب اين چهره با خون، رنگين خواهد شد.» چشمانم را باز كردم خودش بود. كنار من دراز كشيده بود و صحبت میكرد. آرى، او حسين منتخبى بود كه مدتها مشتاق صحبت كردن با او بودم.
🌷از من پرسيد: «امشب عازم بهشت هستى يا نه؟» گفتم: «تو چطور؟» تبسمى كرد و با لحنى سرشار از معصوميت گفت: «آرى، به زودى خواهم رفت!» اشك از چشمانم چون ابر بهارى شروع به باريدن كرد. به او گفتم: «سلام مرا به امام حسين عليهالسلام، شهدا و برادرم منصور (شهيد منصور شيخزاده بیسيمچى گروهان جعفر.) برسان و شفاعت مرا نزد پروردگار بنما.» با همان تبسم هميشگى، سرى به علامت تصديق تكان داد و از كنارم برخاست و رفت. اين آخرين ديدار ما بود. او در همان عمليات پرپر شد.
🌹🌷خاطره ای به یاد شهیدان حسين منتخبى و منصور شیخزاده
راوى: رزمنده دلاور مسعود شيخزاده
📚 کتاب "ذوالفقار" ص ۶۹
🌷۲۶ بهمن - سالروز شهادت علیرضا صالحی دلاورمرد گردان زهیر
📷 معاون گردان زهیر - لشگر 10 سیدالشهدا(ع)
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۶ — فاو، ام الرصاص – عملیات والفجر ۸
مزار: بهشت زهرا (س)، قطعه ۵۳، ردیف ۷۴، شماره ۹
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
💦 من می روم سوی دریا
جای قرار من و تو
🌷 شهید علیرضا صالحی درتاریخ ۱۳۴۳ متولد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد هنرستان فنی و حرفه ای در رشته برق صنعتی شد. با شکل گیری انقلاب اسلامی جهت حفظ دستاوردهای انقلاب به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و پست های شبانه درپست منتظران شهادت مسجد حضرت علی ابن ابیطالب(ع) را آغاز کرد. در امور جاری مردمی اعم از خدماتی- فرهنگی- اجتماعی و در رسیدگی به محرومان محل از افراد شاخص بود و رسیدگی به فقرا و برهنگان را به صورتی انجام می داد که هیچ احدالناسی متوجه نمی شد حتی خانواده گرامی اش. با شروع جنگ تحمیلی وارد عرصه جنگ و جبهه شد و داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام و در لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) مشغول خدمت بود. ابتدا در گردان زهیر(ع) و سپس در واحدهای اطلاعات و عملیات و نیز در گردان حضرت علی اکبر(ع)، خدمت مخلصانه به اسلام و انقلاب را شدت داد و مزد همه تلاش ها، شب زنده داری ها، ایثارها و گذشت هایش را در تاریخ ۱۳۶۴.۱۱.۲۶ در عملیات والفحر 8 در منطقه «فاو» گرفت
🌷 26 بهمن 1364 - سالروز شهادت دکتر سید عبدالحمید قاضی میرسعید
🌿 تولد: مرداد 1339 طالقان
🌹شهادت: بهمن 1364 - عملیات والفجر 8 - منطقه فاو - همراه با تیم پزشکی در حال مداوای مجروحان در اورژانس خط مقدم
⏳ دوران جنگ تحمیلی
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
💠 ستاره ای از آسمان شهادت
💢 دانشجوی رشته پزشکی که علاوه بر حضور در مناطق جنگی و شرکت در عملیاتها به تحصیلش نیز اهمیت میداد
او در مبارزات دوران انقلاب اسلامب حضوری فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و در اکیپهای اعزامی به مناطق محروم، مسئولیت امور فرهنگی و درمانی را بر عهده گرفت. با شروع جنگ، به جبهههای نبرد شتافت و همزمان، به عضویت سپاه پاسداران درآمد، پس از مدتی به بهانه شهادت دوست صمیمی اش به سپاه پاوه شد و به عنوان مسئوول روابط عمومی و سپس قائم مقام فرماندهی عهده دار مسئوولیت شد تا این که با رفتن شهید حاج همت (فرمانده وقت سپاه پاوه) به جبهه های جنوب، در بهمن ماه سال ۱۳۶۰، به عنوان فرمانده جدید سپاه پاوه معرفی شد.
سید عبدالحمید قاضی با ازدواج خود در سال ۶۲ گامی دیگر در جهت تعالی و تکامل برداشت، ازدواجی که به رسم آن روزگار در مسجد انجام شد. حاصل این پیوند آسمانی تنها فرزندی است که به عشق حضرت ابا عبدالله (ع)، حسین نامگذاری شد. آن شهید با تمام علاقهای که به یگانه فرزندش داشت همیشه برای او آرزوی شهادت می کرد.
🌿 «سید عبدالحمید قاضی میرسعید» در مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان طالقان متولد شد، او فرزند چهارم خانواده بود، پس از اتمام موفقیتآمیز دوران ابتدایی و دبیرستان در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان پذیرفته شد.
پدر شهید سید میرزا قاضی میرسعید ، که معلم بوده و دارای سوابق انقلابی هم میباشد درباره خصوصیات اخلاقی او میگوید: "حمید از کودکی ، هم از نظر اخلاقی و هم اعتقادی با بقیه متفاوت بود و خواهر و برادرانش نیز این موضوع را درک کرده بودند. رفتارش مانند یک انسان بزرگوار بود و درعین حال بسیار پر انرژی هم بود و به اندازه سر سوزنی کسی را اذیت نمیکرد."
حمید در مبارزات انقلاب اسلامی حضوری فعال داشت که پس از انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و در اکیپهای اعزامی به مناطق محروم، مسئولیت امور فرهنگی و درمانی را بر عهده گرفته بود. با شروع جنگ، به جبهههای نبرد شتافت و همزمان، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد، پس از مدتی به بهانه شهادت دوستش وارد سپاه پاوه شد، به عنوان مسئوول روابط عمومی سپاه پاوه و سپس قائم مقام فرماندهی مسئوولیت پذیرفت تا این که با عزیمت فرمانده سپاه پاوه، سردار رشید اسلام شهید حاج همت به جبهههای جنوب در بهمن ماه سال ۱۳۶۰، به عنوان فرمانده سپاه پاوه مشغول خدمت شد.
سید عبدالحمید با ازدواج خود در سال ۶۲ گامی دیگر در جهت تعالی و تکامل برداشت، ازدواجی که در مسجد انجام شد و حاصل این ازدواج تنها فرزندی که به عشق حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) حسین نامگذاری شد. آن شهید با تمام علاقهای که به یگانه فرزندش داشت همیشه برای او آرزوی شهادت میکرد.
حمید علاوه بر حضور در مناطق جنگی و شرکت در عملیاتها به تحصیلش نیز اهمیت میداد و در امدادرسانی در نزدیکترین منطقه به خط مقدم، فعالیت داشت.
بعد از اینکه شهید همت ، از جبهه غرب کشور به جبهه جنوب رفت ، سید حمید به عنوان فرمانده سپاه پاوه منصوب شد. با آغاز عملیات والفجر8 در سال1364 ، او نیز عازم منطقه عملیاتی جنوب کشور شد. به گفته همرزمانش ، با آغاز عملیات سید حمید اصرار داشت که گروه پزشکی ، باید به آن طرف اروند رود بروند و مرکز پزشکی صحرایی را در همان خط مقدم برپا کنند چون بسیاری از رزمندگان مجروح ، تا رسیدن قایق به این طرف اروند شهید می شدند.
سرانجام در هنگامه نماز ظهر روز 26 بهمن 1364 در منطقه فاو درحالی که برای نماز ظهر آماده می شدند ، با آوردن تعدادی مجروح بد حال ، برای مداوای آن ها شتافته و در زمانی که در حال مداوای یکی از همرزمان مجروحش بود، در اثر اصابت خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. کتابی با عنوان " بهشت کوچک ما" شرح حال زندگی دکتر شهید عبدالحمید قاضی به نقل از همسرش چاپ شده است.
▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
ا🌱🪴🌱🪴🌱🪴🌱
✍️ فرازی از وصیتنامه شهید قاضی میرسعید :
ما جز به لقای او و اطاعت از ولی او سودای دیگری در سر نداریم پس باید رخت بسته آماده خدمت در هر کجا که انقلاب میطلبد باشیم و خود را به خداوند بسپاریم و دغدغهای از چگونه رقم خوردن سرنوشت نداشته باشیم چه حکمت در دست اوست و ما موظف به انجام وظیفه هستیم.
تمام برادران را به آیه شریفه "وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا" دعوت میکنم و انشاءالله که خداوند به همه ما توفیق سربلندی در این آزمایش و در این وظیفه خطیر یعنی پاسداری و حراست از اسلام، عنایت بفرماید.
🔹 خاطره ولی الله همت (برادر شهید همت) از شهید قاضی میرسعید:
او سال 1361 در پاوه خدمت می کرد. زمانی که نزد امام می رفت و او را می دید اشک در چشمانش حلقه می زد.
حمید در زمان جنگ توانست در دانشگاه در رشته پزشکی تحصیل کند و با موفقیت آن را به سرانجام برساند؛ حمید فردی ولایتمدار بود، جاذبه او چندین برابر دافعه اش بود به طوری که جذابیت او تمامی رزمندگان و همکلاسی هایش را شیفته خود کرده بود.
روزی یکی از پزشکان حمید را با شخصی که پوشش درستی نداشت جلوی درب دانشگاه دید.
از حمید پرسید او کیست؟
حمید در پاسخ گفت: باید برای جوانان و کشور خود تلاش کرد، این جوان بسیار پاک است اما مشکلات جامعه او را به بیراهه کشیده است. ما باید تلاش کنیم این چنین افراد را همان کسانی کنیم که اسلام می خواهد...
شهید قاضی میرسعید پشت جبهه هم تلاش خود را می کرد تا جوانان را به مسیر اصلی بازگرداند.
شهید با وجود اینکه دانشجو بود زمانی که می شنید در جبهه عملیاتی است خود را به قرارگاه می رساند تا برای اسلام کاری کرده باشد.
در عملیات والفجر هشت در منطقه عملیاتی فاو، تصمیم گرفته شد اورژانسی در نزدیکی خط برپا کنند. حمید به عنوان داوطلب به آن اورژانس رفت تا به رزمندگان خدمترسانی کند؛ در همین عملیات بود که بر اثر اصابت توپ به این اورژانس به شهادت رسید.