eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
28هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
103 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💦💦💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه 💠 قسمت هشتم با وحشت گفتم فیلم!! .... خدایا، داش
💦💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه 💠 قسمت نهم (آخر) هیچ کس نمی تواند حال و روزم را در آن شرایط درک کند. سرگردان و متحیر بودم. به زور مدرسه می رفتم و سرکلاس می نشستم در حالیکه حواسم جای دیگری بود. مجبور بودم برای خانواده ام فیلم بازی کنم و خودم را خوب و سرحال نشان بدهم. همان روزها بود که آن فکر به ذهنم خطور کرد. باید هر طور شده باربد و آن فیلم لعنتی را از بین می بردم و اینگونه شد که وقتی باربد تلفن زد و گفت: «خانم خوشکله، امروز عصر بابا و ننه ت رو به یه بهونه بپیچون و بیا پیشم که بی صبرانه منتظرتم. اگه نیای خودت میدونی که فیلمت در عرض چند ساعت دست به دست می چرخه!» چاقوی زنجانی پدر را از بین وسایلش برداشتم و به خانه باربد رفتمو درست در لحظه ایی که مشغول بازکردن در بطری شامپاین بود تا به قول خودش عیش و نوشش کامل شود، چاقو را تا دسته در کتفش فرو کردم. حس و حالی که در آن لحظات داشتم قابل توصیف نیست. من دختری ریزنقش و ضعیف جثه بودم اما با ضرباتی که با قصاوت تمام بر پیکر باربد می زدم او را نقش زمین کردم. از نفس نکشیدن باربد که مطمئن شدم، سراغ کامپیوتر رفتم. باید آن فیلم را از بین می بردم اما سربزنگاه دوست صمیمی باربد که کلید خانه را داشت، سر رسید و با دیدن پیکر غرق در خون باربد مانع رفتنم شد و با پلیس تماس گرفت... هیچ وقت نمی بخشمت فهیمه! این را پدر بعد از تمام شدن جلسه دادگاه خطاب به من که دستبند به دست همراه ماموران به زندان منتقل می شدم گفت و سپس دستش را روی قلبش گذاشت و روی زمین افتاد. پدرم را فوری به بیمارستان رساندند اما دیگر دیر شده بود. پدرم به خاطر جفایی که در حقش کردم شوکه شد و در اثر ایست قلبی درگذشت. من هم علیرغم اعتراضی که به حکم دادگاه گذاشتم اما نتوانستم تهدید شدنم توسط باربد را ثابت کنم. فلشی که باربد آن فیلم لعنتی را در آن ریخته بود هم پیدا نشد. حتم دارم دوست باربد هرچند گردن نگرفت اما قبل از رسیدن پلیس آن فلش را جایی مخفی کرده بود واینگونه شد که حکم در دیوان عالی تایید شد، قصاص! سرگذشت زندگی ام را از پشت میله های سرد زندان برایتان می نویسم. هفده سال بیشتر ندارم اما باید با دنیایی هراسو ناامیدی برای اجرای حکمم انتظار قانونی شدن سنم را بکشم. نمی دانم چه چیز و چه کس را مقصر بدانم؛ ماهواره، باربد، حماقت خودم؟ دیگر چیزی نمی دانم جز اینکه سرگذشت زندگی من سراپا عبرت است برای 🍁 تمام دختران جوان تا فریب سخنان زیبا و زمزمه های عاشقانه شیطان صفتان را نخورند!🍁 👈 به زودی منتظر داستانهای جدید باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریاد بزن ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوست عزیز،،خداوند سیستمی بی نهایت عادلانه بر جهان مقرر نموده تا هر فردی بتواند طراح دنیای خودش باشد. شما می توانی با ساختن باورهای قدرتمند کننده، فارغ از اینکه در چه شهر، کشور و محله ای به دنیا آمده ای، در چه خانواده ای بزرگ شده ای، چقدر تحصیلات داری یا چه موانعی ممکن است سد راهت بشود، زندگی دلخواه خود را خلق نمایی. روی باور فراوانی و لیاقت زیاد کار کنید. شما لایق داشتن بهترین زندگی هستید . با خدا یک رابطه عاشقانه برقرار کنید احساس دوست داشتن خود، احساس اتصال دایمی به خدا داشتن، همه چیز زندگیت را دوست داشته باش، خودت را دوست داشته باش با همه چیز و خودت در صلح و آرامش باش . باور داشته باش که لیاقت ثروتمند شدن را داری. باور کن که خدا مشتاق موفق شدن و ثروتمند شدن توست . باور کن که همه چیز به نحوه تفکر ما بستگی داره . به خدا توکل کن همه چیز درست میشه..😍♥️ کامنت کنید✍️ تعهد میدهم فقط به زیبایی ها و نکات مثبت زندگی توجه کنم 😊💓 ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
10 ویروس نابودگر کلامی 1. نصیحت تکراری 2. تذکر مداوم 3. سرزنش 4. منت گذاشتن 5. مقایسه کردن 6. جرو بحث کردن 7. برچسب منفی زدن 8. پیش بینی منفی(نفوس بد) 9. گله و شکایت مداوم 10. متهم کردن مراقب باشیم که ویروسی نشیم و کسی رو ویروسی نکنیم... ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به دوستان عزیزم، آدینه تون شاد😍 . تصمیم بگیر با دل خوشی های ساده معادله پیچیده ی زندگی را دور بزنی؛ در خنده اسراف کن و به غم پشت پا بزن. با باران هم آواز شو و بگذار ، خورشید تنت را لمس کند... و برای بودن در شادی ها بهانه نیاور؛ گذشته را به دفتر خاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌های بندانگشتی ساده نگذر... برای گربه همسایه غذا بگذار... با سایه ات شکلک بازی کن و در سرزمین تنهایی آواره نباش؛ خودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر... ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهاسازی خواسته ها؛🧲 گاهی اوقات آنقدر برای به دست آوردن چیزی تلاش میکنید که ناآگاهانه خود را متوقف میکنید، این موضوع خصوصا زمانی حقیقت پیدا میکند که خیلی دلتان چیزی را میخواهد و بارها سعی میکنید تا آن را به دست آورید اما نتیجه حاصل نمیشود. اضطراب های نهفته از اینکه به آرزویتان نرسید، به شکل محدودیتها ، ترس و استرس بسویتان باز میگردد و نتیجه فرکانس ترس از نرسیدن همان نرسیدن به آرزویتان میشود، به همین دلیل است که رها کردن و سپردن سریع جواب میدهد، وقتی درخواست می کنید و تحقق آرزویتان را فارغ از نگرانی و احساس نیاز به کائنات می سپارید جهان هستی به اعتماد شما پاداش میدهد و شما را به خواسته تان می رساند. رها کردن یعنی اینکه میدانید این آرزو به بهترین شکل ممکن در زمان الهی تحقق مییابد با اینکه از چگونگی تحقق آن خبر ندارید، این باور مثل گشودن در خانه و خوش آمد گفتن به آرزوهایتان است، بنابراین سخت نگیرید و به دنیا اجازه دهید رویاهایتان را بیافریند. 🆑 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
*نامه‌ بسیار زیبا و حیرت آور از سوی پروردگار به همه انسانها* سوگند به روز، وقتی که نور میگیرد و به شب، وقتیکه آرام میگیرد، که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام. (ضحی 1-2) افسوس که هرکس را بسوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را بسخره گرفتی! (یس 30) و هیچ پیامی از پیامهایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی وچنان متوهم شدی که گمان کردی خودت بر همه چیز توانایی! (یونس 24) و این درحالی بود که حتی مگسی را هم نمیتوانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری. (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید(چه لرزشی!)، گفتم کمکهایم در راهست و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک کردی. (چه شکهایی!) (احزاب 10) تا زمین با آن وسعتش بر تو تنگ آمد. پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من بسوی تو باز گشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکیها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم، با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده که هرگاه خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رو بسوی دیگر کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شدی. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوش تو باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3) آیا غیر از من، خدایی برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59) پس کجا میروی؟ (تکویر 26) پس از این سخن، دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا بیاد می آوری؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرهای پاره پاره را به هم فشرده میکنم تا  قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و بخواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این درحالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48) من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحتهایی بر میدارد! و در شب، تمام روحت را درخواب باز پس میگیرم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آنرا به زندگی بر انگیخته، و تا مرگت که بسویم بازگردی، به اینکار ادامه میدهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی، به تو امنیت می دهم. (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یکبار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29) تا یکبار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54) ارسال این نامه زیبا خداوند به دیگران، یقیناً حالشان را متحول می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری را در دنیا میتوانی انجام دهی فقط "ناشکر" نباش همواره شکرگزار باش گویی که از قبل رویاهای خود را جذب کرده ای برای آنچه که در زندگی ات داری، قدردان و سپاسگزار باش و نیز برای هرچه که میخواهی، شکرگزاری کن گویی آنها را دریافت کرده ای اینگونه بر اساس قانون جذب، به زندگی ات راه می یابند افکار قدرتمند خود را به کار بگیر تا فراوانی و نعمت ها را به زندگی ات جذب نمایی ... خدایا شکرت 🙏🏻 ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
"بشنو و باور نکن" در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می‌کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره‌های خانه‌اش سفارش داده بود. شیشه‌بر، شیشه‌ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت: باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه‌ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه‌ها می‌آیم. از آنجا که مرد خسیس بود، چند باربر را صدا کرد... ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید.! چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت: اگر این صندوق را برایم به خانه ببری، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد. باربر جوان که تازه به شهر آمده بود، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. کمی که راه رفتند، باربر گفت: بهتر است در راه یکی‌یکی سخنانت را بگوئی.! مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود. به باربر گفت: اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور مکن!! باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه‌ای این مطلب را می‌دانست، ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.! همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند... باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چیست؟! مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را بمنزل می‌بردم. یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت: بله پسرم نصیحت دوم این است، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مکن.!! باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت. دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد... مرد خسیس از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باورمکن!! مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می‌خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد... بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت: اگر کسی گفت که شیشه‌های این صندوق سالم است بشنو و باور مکن.!! * از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند، گفته می‌شود که‌؛ بشنو و باور مکن!! * ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
زبان معمار است و حرف‌‌ خشت خام مبادا کج بچینی دیوار سخن که فرو میریزد بنای شخصیت را... ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
یادمان باشد گـلها فقط برای سر مزارها و خواستگاری هانیستند👌 پیغام بران عشق و محبتند❣ دوستان گلم روزهای زندگیتون خوش تقدیم به شما که بهترین هستین 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود، روزتون بخیر مهربونا😍 🌸برایت یک بغل مریم 🌼که مستش میشوی هر دم 🌸برایت سفره ای ساده 🌼حلال و پاک و اماده 🌸برایت یک غزل احساس 🌼دو بیتی های عطر یاس 🌸برایت هر چه خوبی هست 🌼صمیمانه دعا کردم 🌸روزتون پر خیر و برکت
🔞 شاید این اتفاق برای هرکسی بیوفته 🚶 تو یک مسافرت کاری بودم و کارم یک روز زودتر تموم شدو اومدم سمت خونه به زنم هم نگفتم ه سورپرایز شه حدود ساعت 10 شب بود که رسیدم دیدم تو پارکینگ یک ماشین جدید پارکه خلاصه رفتم اروم اروم رسیدم دمه درب ورودی دیدم صدای خنده و ... میاد بعد اروم درو باز کردم چراغ ها خاموش بود دیدم صدا از اتاقه نزدیک شدم درب بسته بود دیدم صدای تکون خوردن تخت میاد 😭 وای داشتم سکته میکردم یکهو درو باز کردم و دیدم همسرم با بچه ام رو تخت دارن بالا بلندی بازی میکنند. دخترم فیلم ترسناک دیده بود ترسیده بودو خوابش نبرده بود اومده بوده پیش همسرم. وای اون لحظه داشتم سکته میکردم هزار تا فکر تو سرم بود بغضم گرفته بود دیگه دلو زدم به دریا درروباز کردمو خیالم راحت شد. این اتفاق شاید برای هرکسی بیووفته که به همسرش شک کنه .ولی از همتون خواهش میکنم تا از چیزی مطمن نشدید زندگیتونو خراب نکنید. ارزش زندگیتون بیشتر از هرچیزیه👌🏻 ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ @ba_khodabash1 ❤️ ┗━━✨✨✨━━┛
*✅باز نشسته را اذیت نکنید* بعد از اینکه *نورالله* بازنشسته شد،حضور او در خانه دائمی شد و انتقادات وی از *همسرش به ویژه در مورد خانه و آشپزخانه* ، و بحث و گفتگو و فریاد مکرر او برای چیزهای بی اهمیت و غیره زیاد بود. *همه فاميل روزی را که نورالله بازنشسته شد، نفرین می کردند*. با این حال، آقا نورالله متوجه شد که همه از او ناراحت هستند. بنابراین تصمیم گرفت راهی پیدا کند تا حضور خود را در خانه کاهش دهد. او با قدم زدن در پارک و مراکز خرید برنامه ای برای زندگی خود تنظیم کرد. او به طور هم زمان *با یک خانم همکار 38 ساله* ملاقات کرد که در گذشته با او کار می کرد. او از وضعیت جدیدش برای خانم تعریف کرد. خانم همکار به او گفت: گوش کن، *من در خانه تنها هستم و شوهرم مدتها پیش درگذشته است و من بچه ندارم .. بیا باهم ازدواج کنیم !*‼️ نورالله از این حرف خوشش امد وبا خانم رفت و طبق شرع با او ازدواج کرد. صبح روز بعد، او به خانه بازگشت وهمسرش از او پرسید: *دیروز کجا بودی؟* او پاسخ داد: "کار پیدا کردم ...!" همسرش خوشحال شد، زیرا می خواست *از شر او خلاص* شود ، و گفت: خیلی خوبه، شما هنوز جوانی، خوب کاری کردی، اینطوری هم خودتان را مشغول میکنی و هم برای ما خوبه. اما شغل جدید شما چیست؟ *نور الله پاسخ داد: نگهبان شب هستم!* زنش بهش گفت: عالیه، شغل پر برکتیه ...! القصه، فعلا نورالله هر روز صبح خسته از شغل جدید و شبانه خود از خانه همسر دومش برمی گردد .. *وهمسر اولش برایش صبحانه آماده می کرد* ... و بعد از صبحانه به او می گوید : پیداست که شما خسته هستید ، برو بخواب واستراحت کن شوهر عزیزم، بعد از ظهر ناهار رو آماده میکنم و بیدارت میکنم *تا دوباره به سر کار جدید خود با نشاط و پرانرژی بروی* . اینطوری نورالله، اعتبار و احترام خودش را پس گرفت *و وقت خود را با چیزی مفید پر کرد.* و به خانواده اش نیز آرامش بازگشت. امیدواریم اگربازنشستگان عزیز دچار مشکلی شبیه ایشان شدند، *از تجربه نورالله بهره مند شود ...* الهی که همه آرزومندان، زودتر از موعد بازنشست شوند!😂😂😂 با احترام *اداره اموربازنشستگان* ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
💫 محبت مثل آب بازی کودکانـه سـت مهم نیست کی اول شروع میکنه مهم اینه که آخرش همه ... خیس میشن... 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
هیچ " مدرسه ای " و " دانشگاهی " بالاتر از نیست! افسوس که... " شهریه " آن به گرانی است... 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
🔴عاشق شدن جن زیبا وجوانی به نام عباس یکی از بچه ها به نام عباس مرد متدین ودقیق در انجام تکالیف شرعی است که با مادر وهمسر خود زندگی می کند.روزی از محل کار خود خارج شده به سوی منزل میرود در بین راه صدای دختری به گوش میرسد که ایشان را با نام صدا میزند.وقتی که بر میگردد دختری زیبا با قیافه بسیار دلفریبی را مشاهده میکند آن دختر اظهار می کند عباس من عاشق تو شدم و در خواست ازدواج با تو را دارم .عباس با شنیدن این کلام در حالی که از اتهام مردم هراسان است که در کوچه با چنین دختری مشغول صحبت گردیده گفت : من همسر و مادری در تحت تکلف خود دارم و هیچ گونه توانایی اراده دو همسر ومادرم را ندارم .دختر اظهار میکند که من از شما توقع مخارج وغیره را ندارم بلکه نیازهای مادی شما را هم هرچه باشد برطرف خواهم کرد . عباس می گوید چون نمی خواستم در جایی که مردم متوجه بودند با او صحبت کنم تا مبادا آبرویم خدشه دار شود لذا بی اعتنایی کرده و به سوی منزل روانه شدم . وقتی به منزل رسیدم دیدم جلوتر از من آمده و در منزل نشسته است .گفتم: من تا به امروز اصلا تو را ندیده ام تو چطور ندیده عاشق من شده ای؟ گفت : من از طایفه جن هستم انسان نیستم ولی چکنم عاشق و دلباخته تو شده ام از تو تقاضای ازدواج دارم و تمام زندگی ترا تضمین میکنم که با خوشبختی زندگی کنی .عباس میگوید او هرچه اصرار می کرد من مخالفت میکردم تا اینکه گفت : عباس من میروم تو تا فردا با مادر و همسرت مشورت کن. در همین حال مادر وهمسرم نشسته بودند گفتند : گویا تو با کسی صحبت میکنی ما که غیر از تو کسی را نمی بینیم من جریان را شرح دادم مادرم گفت : عباس جن زده نشده باشی؟ آن روز گذشت فردا من طبق معمول به دکان رفته مشغول کار شدم ودر وقت همیشگی به خانه بر گشتم وقتی که وارد شدم دیدم باز آن دختر نشسته و منتظر است . بعد از سلام و جواب گفت : عباس! با مادر وهمسرت مشورت کردی؟ گفتم: دیروز من به تو گفتم من نیازی به ازدواج دوم ندارم و خواهش میکنم که دست از من بردار. او گفت : من در عشق تو بیقرارم و می سوزم استدعا میکنم با من ازدواج کنی و همین طور اصرار میکرد .گفتم : خلاصم کن من ابدا به ازدواج دوم تن نخواهم داد باز دیدم رهایم نمی کند ناچار برای خلاصی خود سیلی محکمی به صورتش زدم . نگاه به من کرد وگفت: اگر من چنین سیلی به تو بزنم زنده نخواهی ماند .در همین حال وقتی از من مایوس شد یک سیلی به من زد .دیگر نفهمیدم جریان چه شد وقتی مادر وهمسرم می بینند من نقش زمین شدم مرا به پزشک می رسانند . ولی چون کاملا لال شده بودم از معالجه من نا امید می شوند. عباس بعد از مدت مدیدی با همین حال که قادر به سخن نبود زندگی میکند تا اینکه روزی آرزو میکند که به زیارت امام رضا (ع) نائل آید و این آرزو را با اشاره به نزدیکان خود میفهماند . مادر وهمسر و برادری که در تهران زندگی میکرد به همراه عباس به مشهد مقدس عازم میشوند . یک هفته در مشهد میمانند و هر روز به زیارت مشرف میشوند تا اینکه روزی در منزل عباس امام رضا(ع را در خواب میبیند و شفای کامل پیدا میکند. 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری را در دنیا میتوانی انجام دهی فقط "ناشکر" نباش همواره شکرگزار باش گویی که از قبل رویاهای خود را جذب کرده ای برای آنچه که در زندگی ات داری، قدردان و سپاسگزار باش و نیز برای هرچه که میخواهی، شکرگزاری کن گویی آنها را دریافت کرده ای اینگونه بر اساس قانون جذب، به زندگی ات راه می یابند افکار قدرتمند خود را به کار بگیر تا فراوانی و نعمت ها را به زندگی ات جذب نمایی ... خدایا شکرت 🙏🏻 ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت دنیا رو کسی برد که هم بخشید و هم پوشید و هم خورد هر آنکس کیسه اش محکم گره خورد خودش مرد و ثروتش را دیگری برد ممنون از حضور گرمتون ❤🌹 لطفا با درج منبع کپی شود ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
کلمات تو، سرنوشت تو را بوجود می آورند اندیشه های تو، زندگیت رو می سازند و آنچه که به خود میگویی از زندگی ات میشنوی از کلامت بر تو حکم میشود، تو همانی که می اندیشی. ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
از اتاق خارج شدم کمی حالم بهتر شده بود باید خودم رو سرگرم میکردم تا به بابام فکر نکنم به سمت پایین حرکت کردم داخل سالن کسی نبود روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم ک صدای یکی از خدمه ها ک اسمش نیلا بود بلند شد: _تو چرا اینجا نشستی راحت پاشو خونه رو تمیز کن. با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم ک گفت: _زود باش وگرنه ارباب بد تنبیهت میکنه. بعد تموم شدن حرفش رفت، من که همسر ارباب شده بودم یعنی هنوز هم باید مثل خدمه ها کار میکردم! از حرف های نیلا مشخص بود کلافه بلند شدم هیچ دلم نمیخواست با سر پیچی از حرف های ارباب کتک بخورم..... https://eitaa.com/joinchat/318963779C640a5f2297
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
از اتاق خارج شدم کمی حالم بهتر شده بود باید خودم رو سرگرم میکردم تا به بابام فکر نکنم به سمت پایین ح
داشتم زمین رو طی میکشیدم ک صدای کیان از پشت سرم اومد: _ترمه؟! با شنیدن صدای کیان بلند شدم به سمتش برگشتم و گفتم: _جانم؟! _داری چیکار میکنی؟! متعجب گفتم: _کاری ک گفتید رو دارم انجام میدم ارباب. اخماش رو تو هم کشید و گفت: _من بهت گفتم سالن رو تمیز کن؟! _نیلا گفت اگه تمیز نکنم شما تنبیهم میکنید منم... وسط حرفم پرید و با خشم غرید: _نیلا گوه خورد همچین حرفی رو زد. بعدش صداش رو بلند تر کرد و داد زد: _نیلا ، نیلا....
کلمات تو، سرنوشت تو را بوجود می آورند اندیشه های تو، زندگیت رو می سازند و آنچه که به خود میگویی از زندگی ات میشنوی از کلامت بر تو حکم میشود، تو همانی که می اندیشی. ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا تقدیردوستانم را زیبابنویس به امیدلبخند روی «لب» شادے توی «دل» استجابت در «دعا» آرامش در «قلب» الهی آمین و سراسر آرامش ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @roman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداهر روز صبح زنگ بیدارباش رامی‌زند! خورشید می‌تابد و شهر،خمیازه می‌کشد گل‌ها رو به سوی تومی‌کنندو شاداب می‌شوند.. سلام ✋صبح زیباتون بخیر♥ 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨