eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
32.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
14.6هزار ویدیو
145 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 در آغاز بعثت که دعوت همگانی پیامبر اکرم تازه شروع شده بود، در هنگام مراسم حج، مشرکان برای بزرگداشت و تقدیس بتهای خود در مراسم شرکت کرده بودند. آنان هنگامی که پیامبر را دیدند که با عبارت «قولوا لا إله إلا اللّه تفلحوا؛ یعنی: بگویید خدایی جز خدای یگانه نیست تا رستگار شوید»؛ رسالت خود را به همگان ابلاغ می‌کند، آن حضرت را سنگ باران کردند، به نحوی که سرتا پای پیامبر اکرم هدف سنگهای مشرکان قرار گرفت و خون از بدن مبارکش جریان یافت. امیرالمؤمنین و حضرت خدیجه را از ماجرا آگاه کردند و آن دو بزرگوار در کنار بدن خون آلود پیامبر حاضر شدند و به مداوا پرداختند. در روایت آمده است: فرشته‌ای نزد حضرت آند ‌ به پیامبر عرض کرد: این کوههایی که مکه را در میان گرفته به فرمان من هستند، چنانچه بخواهی کوهها را به یکدیگر نزدیک کنم [تا اهل مکه را در میان خود بفشارند و از بین ببرند]. پیامبر اکرم نپذیرفت و فرمود: إنمّا بعثت رحمةً، ربّ اهد امتی فإنهم لا یعلمون؛(۱) همانا من برای رحمت مبعوث شدم (نه نقمت و عذاب)، خداوندا، قوم مرا هدایت فرما که نادانند. 📙(بحارالأنوار، ج۱۷ص۲۷۶) ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
🌹 صاحبخانه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود؛ هزینه نقاش هم نداشتم. تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم؛ باجناق عارف مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه. چند روز بعد از تموم شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت که مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم! چاره ای نبود فسخ کردیم! دست از دا درازتر برگشتیم. از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه از خدا و... . باجناق با یه آرامشی گفت "خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم" و دیگه هیچ نگفت! . راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمیکنه. چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت. کار اگر برای خدا باشه آدم هیچ وقت ضرر نمیکنه چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نیدونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچوقت گم نمیشه. 🌹 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
🌹 در آغاز بعثت که دعوت همگانی پیامبر اکرم تازه شروع شده بود، در هنگام مراسم حج، مشرکان برای بزرگداشت و تقدیس بتهای خود در مراسم شرکت کرده بودند. آنان هنگامی که پیامبر را دیدند که با عبارت «قولوا لا إله إلا اللّه تفلحوا؛ یعنی: بگویید خدایی جز خدای یگانه نیست تا رستگار شوید»؛ رسالت خود را به همگان ابلاغ می‌کند، آن حضرت را سنگ باران کردند، به نحوی که سرتا پای پیامبر اکرم هدف سنگهای مشرکان قرار گرفت و خون از بدن مبارکش جریان یافت. امیرالمؤمنین و حضرت خدیجه را از ماجرا آگاه کردند و آن دو بزرگوار در کنار بدن خون آلود پیامبر حاضر شدند و به مداوا پرداختند. در روایت آمده است: فرشته‌ای نزد حضرت آند ‌ به پیامبر عرض کرد: این کوههایی که مکه را در میان گرفته به فرمان من هستند، چنانچه بخواهی کوهها را به یکدیگر نزدیک کنم [تا اهل مکه را در میان خود بفشارند و از بین ببرند]. پیامبر اکرم نپذیرفت و فرمود: إنمّا بعثت رحمةً، ربّ اهد امتی فإنهم لا یعلمون؛(۱) همانا من برای رحمت مبعوث شدم (نه نقمت و عذاب)، خداوندا، قوم مرا هدایت فرما که نادانند. 📙(بحارالأنوار، ج۱۷ص۲۷۶) ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و چگونه گرفتاریشان را بر طرف سازم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد... گاهی امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که به سائل چیزی می بخشیدند دست مبارک خود را می بویید و می‌فرمودند: این دست به دست الهی رسیده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴سوره توبه فرموده است: «خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...». (بحارالانوار،ج۶۲، ص۲۶۹). ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
🌹 پارسایی از بنی‌اسراییل در حال مناجات با خداوند ناگاه الاغش را میبیند که در حال چرا است. در همان حال با خدا میگوید خداوندا اگر تو هم الاغی داری حاضرم آنرا با الاغ خودم به چرا ببرم و اینکار برایم زحمتی ندارد ! این سخنان به گوش پیامبر وقت میرسد و پیامبر، او را به سبب چنین سخنانی سرزنش میکند و مرد اندوهگین میشود. خداوند به آن پیامبر وحی میکند که وی را به حال خود بگذار تا با ما راز و نیاز نماید که هر کس به میزان درک و فهم و تواناییش سنجیده میشود. 📙(کتاب عقدالفرید ابن عبدربه) ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم. زن میگویدخدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید نازا و عقیم است.زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند. با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه نازا خلق شده بود!!!؟ وحی میرسد:هر بار گفتم عقیم است ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. چه خوب بود اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم... توکلت علی الله با دعا سرنوشت تغییر میکند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود.... ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
🔖 💎اسب پیر مرد ثروتمندی در دهکده ای دور از محل زندگی استاد شیوانا زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانواده شان روی این زمین ها به کار گرفته بود. برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار بیش از اندازه کند.یک سرکارگر خشن و بی رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود. و سرکارگر با خشونت و بی رحمی کارگران و خانواده های آنها را وادار می کرد، روی زمین های مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود. روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می کرد. کارگران وقتی او را دیدند شکایت سر کارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند: صاحب مزرعه این فرد بی رحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم. چیزی به او بگویید تا با ما ملایم تر رفتار کند. شیوانا به سراغ سرکارگر رفت. او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می رود. شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید: این اسب پیر را کجا می بری؟ سرکارگر با بدخلقی جواب داد : این اسب همیشه پیر نبوده است! مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین هاست سال ها از این اسب سواری کشیده و استفاده های زیادی از او برده است، اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی خورد. چون صاحب زمین ها به هر چیزی از دید سود دهی و منفعت نگاه می کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت. به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد. شیوانا لبخندی زد و گفت : اگر صاحب این مزرعه آدم های اطراف خود را فقط از پنجره سود دهی و منفعت نگاه می کند.پس حتما روزی فرا می رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت. آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند. اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می توانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی. همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم! در این صورت حتماً اخلاقت لطیف تر و جوانمردانه تر خواهد شد. ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌💎💎 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
💞 اگر آرام بروید، زودتر میرسید تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست با آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: تا جاده چقدر راه است؟ پسر جواب داد: اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر. تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. ✅ شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم. ‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ ┄•●❥ . لینک کانالمون👇👇 @Harfe_Delll داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻 📚 𑁍 ●⁠ خیانت به عهد ممنوع است: حکایت شده که عبدالله بن مبارک رحمه اللّٰه علیه میگوید: یک بار به جهاد رفتم؛ وچون دو لشکر رو در روی هم قرار گرفتند مبارزی از صف ترکها بیرون آمد همرزم می طلبيد؛ من برای مبارزه پیش رفتم دیدم وقت نماز فرا رسیده است؛ به او گفتم لحظه ای کنار بایست تا نمازم را بخوانم بعد با تو می جنگم. او هـم قبول کرد و دو رکعت نماز گزاردم. سپس نزدش رفتم و گفت: تو هم چند لحظه درنگ کن تا نمازم را بخوانم کنار رفتم و دیدم برای خورشید نماز می گزارد. وقتی به سجده رفت خواستم به او خیانت کنم ناگاه از درونــم صــدایـی بـه گوشم رسيد كه﴿ وأفوا بالعَهْدِ إِنَّ العَهْدَ كان مسئولاً ﴾(به عهد وفا کنید که نسبت به عهد بازخواست میشوید)دست از خیانت کشیدم. وقتی نمازش تمام شد گفت چرا تکان خوردی؟ گفتم میخواستم به تو خیانت کنم. گفت: چرا نکردی؟ گفتم چون امر شدم که خیانت نکنم. گفت: کسی که تو را به ترک خیانت دستور داده است مرا به ایمان امر کرده است؛ ایمان آورد و به صف مسلمانان ملحق شد. اخلاقش او را وا داشت تا به دشمنانش خیانت نکند و به برکت این اخلاق بعد از اینکه دشمن برای مبارزه با او به میدان آمده بود به اسلام مشرف میشود. -@ba_khoodabaash 👈🏻 عضویت✨ ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨ .
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻 📚 𑁍 ●⁠ خیانت به عهد ممنوع است: حکایت شده که عبدالله بن مبارک رحمه اللّٰه علیه میگوید: یک بار به جهاد رفتم؛ وچون دو لشکر رو در روی هم قرار گرفتند مبارزی از صف ترکها بیرون آمد همرزم می طلبيد؛ من برای مبارزه پیش رفتم دیدم وقت نماز فرا رسیده است؛ به او گفتم لحظه ای کنار بایست تا نمازم را بخوانم بعد با تو می جنگم. او هـم قبول کرد و دو رکعت نماز گزاردم. سپس نزدش رفتم و گفت: تو هم چند لحظه درنگ کن تا نمازم را بخوانم کنار رفتم و دیدم برای خورشید نماز می گزارد. وقتی به سجده رفت خواستم به او خیانت کنم ناگاه از درونــم صــدایـی بـه گوشم رسيد كه﴿ وأفوا بالعَهْدِ إِنَّ العَهْدَ كان مسئولاً ﴾(به عهد وفا کنید که نسبت به عهد بازخواست میشوید)دست از خیانت کشیدم. وقتی نمازش تمام شد گفت چرا تکان خوردی؟ گفتم میخواستم به تو خیانت کنم. گفت: چرا نکردی؟ گفتم چون امر شدم که خیانت نکنم. گفت: کسی که تو را به ترک خیانت دستور داده است مرا به ایمان امر کرده است؛ ایمان آورد و به صف مسلمانان ملحق شد. اخلاقش او را وا داشت تا به دشمنانش خیانت نکند و به برکت این اخلاق بعد از اینکه دشمن برای مبارزه با او به میدان آمده بود به اسلام مشرف میشود. -@ba_khoodabaash 👈🏻 عضویت✨ ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨ .
𑁍 بهترین شنونده الله ‌‌‌‌✤┅┄ ⃝༺༅═┅── دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر عمويش از وى خواستگارى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران عمو و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همراهش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند همين گريه بود ، مدت طويلى گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دختر بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى بهش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند، مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى خانواده عمويش متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوستی دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در پشت خانه ي مادر دختر پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد درب را قفل كرد، رفت وضو گرفت و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا برد و با گريه، مى گفت؛ الهى! من ناتوانى خود را در مقابل گرفتاري و اذيت و آزارم را به تو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من راضي هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراض باشى، چه كسى از من راضى باشد، شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر خود قرار دارد... شوهر داشت در پشت خانه مى گريست، درب اتاق را تق تق زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و باهم به خانه شان رفتند. شوهرش همه را خواست و قضيه را برايشان تعريف كردو مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر او را اذیت نکنندختر در خواب ديد، كسى به او مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكلت افزوده شد، شکایتت را نزد الله سبحانه و تعالى كردى و تمام مشکلاتت حل شد ......الله رافراموش نکنیم...❤️ ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خستم از این قلب آلوده💔 ✍گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : ✍مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد ! باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده نیستید ‼️ ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨