فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا اگربنده مطیعی نیستم🙏
دوستانی دارم که به ذکرت مشغولند
به نعمت وجود و دل پاکشان
به ما نظری کن...
آمین یا رَبَّ العالمین
شبتون بخیر 🌙
هزاران خوبۍبراۍ امشبتون🌙
وهزاران عشق نثار شما نازنین دوست
💦🍂🍂💦
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید
🗓 به دوشنبه خوش آمدید
☀️ 11 مرداد 1400 خورشيدی
🎄 2 اگوست 2021
🌙 22 ذوالحجه 1442 قمری
من مناجات درختان را هنگام سحر ، رقص عطر گل یخ را با باد ، نفس پاک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچلهها را با صبح ، بغض پاینده هستی را در گندمزار ، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل ، همه را میشنوم ، میبینم ، من به این جمله نمیاندیشم به تو میاندیشم . . .
#فریدون_مشیری
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
از بهلول پرسیدند:
زندگی آدمی به چه ماند؟
بهلول گفت:
به نردبانی دو طرفه
که از یک طرف؛سن بالا میرود
و از طرف دیگر ؛زندگی پایین می آيد...
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه " 💠 قسمت پنجم همین که به خانه رسیدم پدر و مادرم، ب
💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه
💠 قسمت ششم
همان روزها بود که سه تا تجدید آوردم و با خواهش و تمنا از مادرم خواستم به پدر چیزی نگوید. اگر پدرم از وضعیت درسی ام با خبر می شد حتما شدیدا کنترلم می کرد و آن وقت دیگر نمی توانستم باربد را ببینم.
برای اینکه شک پدر و مادرم برانگیخته نشود سعی می کردم درسم را خوب بخوانم تا خیالشان راحت شود.
باربد دیگر دین و دنیایم شده بود. او را تا حد پرستش دوست داشتم.
نمی دانم چه جادویی در کلامش بود که هر چه می گفت دربست و بی چون و چرا می پذیرفتم. ایمان داشتم به اینکه هیچ کس به اندازه ی او خیر و صلاح مرا نمی خواهد
و اینگونه شد که وقتی سه ماه پس از آشنایی مان آن اتفاق بین مان افتاد، دل به وعده های باربد که می گفت «یکی دو ماه صبر کن، حتما میام خواستگاریت.» دل خوش کردم!
من به باربد ایمان داشتم و چون خودم را همسرش می دانستم در برابر همه خواسته هایش تسلیم می شدم.
انصافا او هم بلد بود با کلمات خوب بازی کند و من با سادگی تمام در برابرش که یک هنرپیشه تمام عیار بود، خام شده بودم.
️با بودن کنار باربد چنان احساس خوشبختی می کردم که گویی خوشبخت تر از من دختری در دنیا نیست
اما صد افسوس که عمر این خوشبختی پوشالی بسیار کوتاه بود. من با تمام وجودم به باربد و وعده هایش اعتماد کرده بودم و او را مرد زندگی ام می دانستم ... اما زهی خیال باطل!
تقریبا یکسال از ارتباط پنهانی مان می گذشت اما باربد هنوز برای ازدواج و خواستگاری این پا و آن پا می کرد و بهانه می آورد. راستش حالا دیگر این رابطه عاشقانه بیشتر از لذت بخش بودنش برایم هراس آور شده بود.
حسم می گفت باربد قصد ازدواج ندارد و فقط مرا سر می دواند!
هرچند آنقدر باربد را دوست داشتم که دلم نمی خواست حتی لحظه ایی به دروغ بودن وعده هایش فکر کنم
اما او بالاخره یک روز بعد از اینکه قاطعانه از او خواستم به خواستگاری ام بیاید، رذالت و پلیدی خود را نشان داد!
#ادامه_دارد ..
داستان عبرت اموز
🦋شکرگزاری از خدای مهربان
احساسات منفی را از تو دور میکند
زمانی که حواس خود را
متوجه شکر گزاری کنی
درباره ی شکرگزاری فکر کنی
آن را به زبان بیاوری
و آن را احساس کنی
در واقع فرکانس انرژی خود را به یکی از بالاترین و قوی ترین فرکانسهای موجود تبدیل می کنی
شکرگزاری یکی از قدرتمندترین ابزاری است
که تو برای تحول زندگی ات به سوی وفور نعمت و لذت و شادی محض از آن استفاده خواهی کرد
هرجایی هستی
بلند بگو خدایا شکرت
#معجزه_شکرگزاری
🆔:♡••࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اینکه خدا مارو دوست داره و همیشه هوامون رو داره هیچ شکی نیست.اگه گاهی اتفاقی برامون می افته که دوست نداریم. تقصیر خدا نیست؛ 2 حالت داره یا نتیجه اعمال خود ماست.
یا خدا در عوضش یه چیز بهتری بهمون میده.
نظر شما چیست؟
مرسی که با لایک و کامنت هاتون به ما انرژی میدید
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواسمان باشد…
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود"جدایی"انداخت!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد!
با "زبان" میشود آتش زد!
با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!...
"پس حواسمان به زبانمان باشد"
.┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی آمین😍
.
خدای خوبم
میشود کمکم کنی
تا بشوم همانــکه
تو برای خلقتش
بر خودت آفرین گفتهای ؟؟؟ ...
شبتون در پناه خدا
🆔:♡••࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه 💠 قسمت ششم همان روزها بود که سه تا تجدید آوردم و
💦💦💔 داستان واقعی: براساس سرگذشت دختری بنام " فهیمه "
💠 قسمت هفتم
... آن روز بعد از ظهر با التماس از باربد خواستم تکلیف زندگی مان را هر چه زودتر روشن کند.
باربد در جوابم گفت: «آخه مگه این دوستی چه ایرادی داره؟ ازدواج به چه درد می خوره؟ ازدواج یعنی دردسر و مسئولیت در صورتیکه من و تو الان شاد و بی خیال با هم هستیم!»
از شنیدن حرف های باربد جا خوردم.
ابتدا تصور کردم شوخی می کند اما وقتی دوباره با قاطعیت حرف هایش را تکرار کرد فهمیدم که از شوخی خبری نیست!
بهت زده گفتم: «یعنی چی باربد؟ پس عشق مون چی می شه؟ اون همه نقشه ای که واسه آینده داشتیم؟ تو به من قول ازدواج داده بودی، من به تو اعتماد کردم!»
باربد در حالیکه یقه ی پیراهنش را مرتب می کرد گفت:
«خب، خودت خواستی به من اعتماد کنی. تو خودت خواستی بامن رابطه داشته باشی و هیچ اجباری در کار نبوده! بعدش هم، چرا این قدر ناراحت شدی؟ من و تو می تونیم همچنان با هم دوست باشیم. همون طور که تا الان پدر و مادرت نفهمیدن بعد از این هم... »
نگذاشتم حرف هایش تمام شود. سیلی محکمی به صورتش زدم و گفتم:
«خیلی پستی باربد...
تو هیچ بویی از انسانیت نبردی، یه حقه باز به تمام معنایی. فکر نکن که من همین طوری ولت می کنم، اگر باهام ازدواج نکنی آبروت رو می برم!»
تمام وجودم می لرزید. باربد اما عین خیالش نبود. با خونسردی از جایش بلند شد و کامپیوتر را روشن کرد و گفت:
« پس قبل از اینکه به بردن آبروی من فکر کنی این فیلم رو نگاه کن چون اگه پا روی دمم بذاری در عرض سه سوت این فیلم رو پخش می کنم. یه نسخه از اون رو هم می فرستم برای بابات. اون موقع ست که بدونه دخترش چه دسته گلی به آب داده! »
با وحشت گفتم فیلم!!!...
#ادامه_دارد . عبرت آموز
پرچمتو با معرفت و ادبت ببر بالا
اگه قرار باشه پرچمت با باد بره بالا
باد آورده رو باد میبره رفیق..
مشتی باش که اگه به صلیب هم
کشیده شدی
مسیح باشی نه مترسک مزرعه !!
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
پارت اول رمــان جـــذاب
#ارباب_طلبڪار
تموم بدنم بخاطر کتک هایی ک دیشب خورده بودم کوفته و زخمی بود بخاطر اینکه نتونسته بودم کاری که میخواد بکنم و پولی ک میخواست رو براش ببرم تا میتونست کتکم زد!
از این مرد ک اسم پدر رو یدک میکشید متنفر بودم از پدری ک برام اصلا پدر نبود صدای منفورش بلند شد.
_کدوم گوری هستی دخترپاشو برو دنبال کارت!
لباس هام رو عوض کردم و قفل در و باز کردم همیشه قفل میکردم چون به آدم معتاد اعتمادی نبود از اتاق بیرون رفتم نگاهی بهش انداختم ک مثل همیشه پای منقل و بساطش بود و داشت خودش رو میساخت به سمت آشپزخونه رفتم در یخچال درب و داغون رو باز کردم هیچی برای خوردن نبود دلم ضعف میکرد و همه ی پولام رو دیروز بابام ازم گرفته بود نمیتونستم چیزی بخرم و شکمم رو سیر کنم آهی کشیدم و از خونه خارج شدم!
در کوچه رو باز کردم
ک با دیدن آدمای جلوی در خشکم زد!
لرز بدی به جونم افتاد یاد روزی افتادم ک بابام میخواست من رو بده دوستای معتادش
با دیدن پسر روبروم تموم صحنه های اون شب مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد شد اما این مرد کجا و اون مرد معتاد کجا!.....👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/318963779C640a5f2297