فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما تو زندگى مجبور نيستى به هيچكى راجع به چيزى جواب پس بدى
به غير از وجدانت؛ اينو هيچوقت يادت نره..
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
کااااار خوبه خدا درست کنه.....
برو پیش رییس همه رییسا...
امیر همه امیرا...
قدرتمند همه قدرتمندا...
ارباب همه اربابا...
رییس همه پولدارار...
خوشگل همه خوشگلا...
سرور همه سرورا...
گره گشای همه گره ها...
امید همه امیدوارا...
رفیق همه بی رفیقا...
دلسوز همه بی کسا...
دکتر همه مریضا...
مشاور همه شکست خورده ها...
پدر همه یتیما...
رییس کلللل بانک کیهانی...
رییس بزرگترین صندوق قرض الحسنه هستی....
وااااای به تو اگه مشکلتو به غیر خودش بگی...
متن از استاد عرشیانفر
#عرشیانفر
🍃❤️🍃
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️خورشیــــد
🌙جایش را به ماه میدهد
⭐️روز به شب
🌙آفتاب به مهتاب
⭐️ولی مهـــــرخدا
🌙همچنان با شدت میتابد
⭐️امیدوارم قلب هاتون
🌙پر از نور درخشان
⭐️لطف و رحمت خدا باشه
🌙شبتون در پناه خدا ⭐️
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام، صبحتون بخیر،امروزتون پر از مهربانی😍
.
صبح به هر بهانه بیدارت میکند
که روز تازه را شروع کنی
به نوری، عطر چای و
صدای گنجشکی و یا
آوازی زیبا و دلنشین
هر چه هست زندگی زیباست
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✍🏻پیرمردی که شغلش #دامداری بود، نقل میکرد:
#گرگی در اتاقکی در آغل #گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در #غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از #برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
#درندگی
#وحشیبودن
و #حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
"به نقل از دکتر الهی قمشه ای"
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✍️روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
حضرت علی(ع) فرمودند:
خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی
❶ (الحمدلله علی کل نعمه)
خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
❷ (و اسئل لله من کل خیر)
و از خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را
❸ (و استغفر الله من کل ذنب)
خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
❹ (واعوذ بالله من کل شر)
خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها
📚بحار الانوار ، ج۹۱
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
براي اثبات ثروتمندي تان همه چيزهايي كه نميتوانيد با پول بخريد را
در يك ليست بنويسيد:
فرهنگ
ادب
شعور
اصالت
درك
پدر مادر
شادي
آرامش
عشق
لبخند
محبت
حال جلوي داراييهايتان علامت بزنيد
اگر همه اينها را با يك وضع مالی
متوسط داريد ثروتمند هستيد.
و اگر هيچ يك را نداريد
ولی در بهترين نقطه شهر خانه داريد
و يك ماشين آخرين مدل را
و معتبرترين حساب بانكی داريد
متاسفم
شما فقير ترين انسان كره ی زمين هستيد
.
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_ششم 😔باورم نمیشد که مصطفی رو گرفته باشن گفتم نه بابا این چه حر
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍🏼توی شرایط #سختی گیر کرده بودم
خودمم نمیدونستم چیکار کنم آخه مصطفی رو چه به کارهای #خلاف
هر شب #دعا میکردم که ماجرا روشن بشه....
#زمستان بود و سرما اما من به خودم #قول دادم تا مصطفی آزاد نشه نه کفش زمستانی میپوشم و نه لباس زمستانی خیلی وقتها با دمپایی میرفتم #دادگاه و برمیگشتم...
بلاخره بعداز ماهها #قاضی اش رو پیدا کردم مرد #جوانی بود وقتی رفتیم تو جلوی ما بلند شد پدرم ماجرا رو تعریف کرد و گفت اصلا نمیدونیم چرا گرفتنش گفت #پدر جان نگران نباشید خودم پیگیر میشم....
یه نفسی کشیدم که #الله_متعال جواب دعاهام رو داد
تصمیم گرفتم #روزه بگیرم در اون وقت هم خبر می دادم و هم ناخوش احوال بودم و هم لاغر جثه...
😢روزه گرفتن برام خیلی سخت بود اما #دو ماه تمام روزه گرفتم با آب روزه ام رو میشکستم و زود میرفتم روی #سجاده تا #دعا کنم...
خیلی دست به آسمون بودم از دعا کردن و #تلاش کردن دست بر نداشتم چون من مصطفی رو میخواستم
بلاخره قاضی پرونده یه ملاقات برای ما گرفت خدایا تنفس زندگی برای من خیلی عجیب بود مصطفی تنفس زندگی من بود و من میخواستم ببینمش...
😔توی اون مدت که مصطفی زندانی بود مادر شوهرم اصلا ازم خبری نگرفت حتی از نوه اش هم خبری نمیگرفت اما جاریم زود به زود می اومد حتی برای #دخترم هم #عروسک میخرید
رفتم ملاقاتش چقدر عوض شده بود این دیگه نصطفی نبود خیلی لاغر شده بود همین که من و پدرم با مادر #شوهرم نشستیم احوال همه رو پرسید پدرم در آخر گفت مصطفی جان چیزی بهت نگفتن...
نگفتن که چرا اینجایی چرا دستگیرت کردن ؟ گفت اونها که نه اما یه #دوستی قبلا داشتم که اهل خلاف بود خیلی وقت پیش باههم دوست بودیم همینکه فهمیدم که اهل خلافه ولش کردم اما اون من رو ول نکرده ظاهرا ، رفته علیه من #شهادت_دروغ داده
البته فقط من نیستم خیلی ها رو اینجوری کرده و خیلی ها زندانی ان
فقط شما حتما پیگیری کنید...
😞نمیخواستم از پیشش برم اما مجبور بودم چون وقت تموم شد خداحافظی کردیم و رفتیم فرداش با بابام رفتیم جلوی #دادگاه قاضی گفت اینها رو هم من میدونم داریم #تحقیق میکنیم نیازی نیست شما با این وضعیتتون بیایید اینجا...
اما من که دست بردار نبودم هر روز میرفتم بلاخره طی تحقیقات زیاد و طولانی ثابت شد که هیچ جرمی مرتکب نشده البته نه فقط مصطفی بلکه اون بیچاره های دیگه هم ثابت شده بود بی گناهن ، اومده بودن از تمام همسایه ها در مورد مصطفی سوال کرده بودن و سوابقش رو گشته بودن اصلا هیچی نبود یه روز که من #مریض بودم و نتونستم برم دادگاه پدرم خودش رفت...
قاضی بهش گفته بود که #آزاده برید مدارکش رو بیارید تا مراحل انجام بشه همون جا پدرم بهم زنگ زد...
از خوشحالی انقدر پریدم هوا انقدر پریدم انگار بازم #بچه شده بودم من که میپریدم محدثه هم که دیگه راه میرفت فکر میکرد دارم باهاش بازی میکنم روده بر شده بود از خنده و گاهی اوقات اون هم میپرید...
ظهرش مصطفی زنگ زد و خیلی صداش گرفته بود گفت چرا نمیایی ملاقاتم خیلی دلم برات تنگ شده...
😍گفتم مصطفی جونم تو دیگه #آزادی زود برو وسایلت رو جمع کن الان بابام میاد دنبالت...
خودش هم باورش نمیشد فکر میکرد دارم #شوخی میکنم گفت الان دیگه حوصله ی شوخی ندارم زود بیا ملاقاتم میخوام محدثه رو ببینم...گفتم بخدا راست میگم والله هیچ دروغی توش نیست..
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بسا خداوند
هر گره ای که در کار ما میاندازد
همچون گره های قالی باشد
که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند !
❤💛
🕊. 🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز هرگاه خواستید کلمهای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
🦋قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
🦋امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته.
زندگی،یک نعمت است با غرزدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
🦋خدایا شکر
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🔴عاشق شدن جن زیبا وجوانی به نام عباس
یکی از بچه ها به نام عباس مرد متدین ودقیق در انجام تکالیف شرعی است که با مادر وهمسر خود زندگی می کند.روزی از محل کار خود خارج شده به سوی منزل میرود در بین راه صدای دختری به گوش میرسد که ایشان را با نام صدا میزند.وقتی که بر میگردد دختری زیبا با قیافه بسیار دلفریبی را مشاهده میکند آن دختر اظهار می کند عباس من عاشق تو شدم و در خواست ازدواج با تو را دارم .عباس با شنیدن این کلام در حالی که از اتهام مردم هراسان است که در کوچه با چنین دختری مشغول صحبت گردیده گفت : من همسر و مادری در تحت تکلف خود دارم و هیچ گونه توانایی اراده دو همسر ومادرم را ندارم .دختر اظهار میکند که من از شما توقع مخارج وغیره را ندارم بلکه نیازهای مادی شما را هم هرچه باشد برطرف خواهم کرد . عباس می گوید چون نمی خواستم در جایی که مردم متوجه بودند با او صحبت کنم تا مبادا آبرویم خدشه دار شود لذا بی اعتنایی کرده و به سوی منزل روانه شدم . وقتی به منزل رسیدم دیدم جلوتر از من آمده و در منزل نشسته است .گفتم:
من تا به امروز اصلا تو را ندیده ام تو چطور ندیده عاشق من شده ای؟ گفت : من از طایفه جن هستم انسان نیستم ولی چکنم عاشق و دلباخته تو شده ام از تو تقاضای ازدواج دارم و تمام زندگی ترا تضمین میکنم که با خوشبختی زندگی کنی .عباس میگوید او هرچه اصرار می کرد من مخالفت میکردم تا اینکه گفت : عباس من میروم تو تا فردا با مادر و همسرت مشورت کن. در همین حال مادر وهمسرم نشسته بودند گفتند : گویا تو با کسی صحبت میکنی ما که غیر از تو کسی را نمی بینیم من جریان را شرح دادم مادرم گفت : عباس جن زده نشده باشی؟ آن روز گذشت فردا من طبق معمول به دکان رفته مشغول کار شدم ودر وقت همیشگی به خانه بر گشتم وقتی که وارد شدم دیدم باز آن دختر نشسته و منتظر است . بعد از سلام و جواب گفت : عباس! با مادر وهمسرت مشورت کردی؟ گفتم: دیروز من به تو گفتم من نیازی به ازدواج دوم ندارم و خواهش میکنم که دست از من بردار. او گفت : من در عشق تو بیقرارم و می سوزم استدعا میکنم با من ازدواج کنی و همین طور اصرار میکرد .گفتم : خلاصم کن من ابدا به ازدواج دوم تن نخواهم داد باز دیدم رهایم نمی کند ناچار برای خلاصی خود سیلی محکمی به صورتش زدم . نگاه به من کرد وگفت: اگر من چنین سیلی به تو بزنم زنده نخواهی ماند .در همین حال وقتی از من مایوس شد یک سیلی به من زد .دیگر نفهمیدم جریان چه شد وقتی مادر وهمسرم می بینند من نقش زمین شدم مرا به
پزشک می رسانند . ولی چون کاملا لال شده بودم از معالجه من نا امید می شوند. عباس بعد از مدت مدیدی با همین حال که قادر به سخن نبود زندگی میکند تا اینکه روزی آرزو میکند که به زیارت امام رضا (ع) نائل آید و این آرزو را با اشاره به نزدیکان خود میفهماند . مادر وهمسر و برادری که در تهران زندگی میکرد به همراه عباس به مشهد مقدس عازم میشوند . یک هفته در مشهد میمانند و هر روز به زیارت مشرف میشوند تا اینکه روزی در منزل عباس امام رضا(ع را در خواب میبیند و شفای کامل پیدا میکند.
🍃❤️🍃
☘💫☘💫☘💫☘
✍#تو_خوب_باش
یادت باشه...
انسان هايي هستند
که ديوار بلندت را مي بينند
ولي به دنبال همان يک آجر لق ميان ديوارت هستند که ،
تو را فرو بريزند ...!
تا تو را انکار کنند ...!
تا از رويت رد شوند ...!
مراقب باش...
دست روزگار هلت ميدهد ؛
ولي قرار نيست تو بيفتي ،
اگر بي تاب نباشي و خودت را به آسمان گره زده باشي ،
اوج مي گيري ...
به همين سادگي ...
پس...
تو خوب باش ،
حتي اگر آدم هاي اطرافت خوب نيستند...
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد،
هی چای ام سرد بشود
هی دلم گرم.
آنجا که چای ات سرد میشود
و دلت گرم
"خانه مادر است"
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
👌نصایح رسول الله ﷺ :
🔹حضرت ابوذرغفاری رضی الله عنه می گوید :
🕊
محبوبم رسول الله ﷺ مراهفت نصیحت فرمودند:
☀️۱. بامساکین هم مجلس باش وبا آنان محبت داشته باش .
☀️۲. به ثروت وصاحبان آن توجه نداشته باش بلکه کل همّتت رابه عظمت قرآن مبذول دار.
☀️۳.صله رحمی را رعایت کن ولو اینکه خویشاوندان از تو فرار بکنند.
☀️۴. ازکسی سوال مکن .
☀️۵. حق گوباش ولواینکه حق بسیار تلخ باشد.
☀️۶.در راه حق تعالی ازملامت، ملامت کنندگان هراسی نداشته باش .
☀️۷.به کثرت ، لاحول ولاقوة را ذکر کن ، زیرا این جمله از خزانه های است که زیر عرش الهی قرار دارد.
🕊
🍃🌼🍃🌿💕🌿🍃🌼🍃
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍂 #گشایش
#درخواستی
🌿 #جهت_پیدا_کردن_کار
🕊
✍هرکس بیکار بماند و شغلی نداشته باشد بعد از استحمام و پوشیدن لباس پاکیزه ، وضو بگیرد رو به قبله بنشیند و سوره ( یوسف) علیه السلام را بنویسد و هنگام شب از خانه خارج گشته و انرا (سوره یوسف) در شکاف دیواری پنهان کند و موقع برگشتن پشت سر خودرا نگاه نکند،چند روز بعد او را برای شغلی دعوت میکنند و مشغول به کار می گردد
بايست چند مورد حتماٌ رعايت شود.
موقع برگشتن به هيچ وجه نبايد به پشت سر نگاه کرد.البته فتوکپی اثر ندارد و باید حتما نوشته باشد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
گذشته درس عبرت تو
زمان حال هدیه تو
و آینده انگیزه توست..
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
چرا مهر و محبت کیمیا شد
رفاقت های دیرینه ریا شد
به ظاهر خانه هامان کاخ شاه شد
درونش یک جهان اندوه و آه است
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
❣دوست من❕
⚠️خیلی مراقب باش …
👀گاهی فقط یک نگاه
📛کافیه تابه گناه بیوفتی …
♨️ #نگاه_به_نامحرم
⚡️مقدمه انجام گناهو
♻️ فراهم میکنه …
😇یوسف باش
🙈 وازچشت مراقبت کن …
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شــب بخیــرگفتـن مـا،محــض اداے ادب اســـت
ورنـه،چـون شـب برســد،اول بیـدارےمـاســـت
🦋
شـــــببخیــــر،عزیزان🤚
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود، روزتون بخیر مهربونا😍
🌸برایت یک بغل مریم
🌼که مستش میشوی هر دم
🌸برایت سفره ای ساده
🌼حلال و پاک و اماده
🌸برایت یک غزل احساس
🌼دو بیتی های عطر یاس
🌸برایت هر چه خوبی هست
🌼صمیمانه دعا کردم
🌸روزتون پر خیر و برکت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿 #گشایش
🍂 #دعای_قبل_از_حاجت
🕊
✍محمد بن فضیل نامـه ای خدمت امام جواد(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا دعایی بـه او بیاموزد،امام(ع)ذڪری نوشتند و فرمودند:
این را قبل از هر در خواست هر حاجتی از خداوند،بـه زبان بیاور و ذڪر چنین است:
✨اللهُ اللهُ اللهُ رَبَّے الرَّحمنُ الرَّحیمُ،لا شَریڪَ بِهِ شَیئاً
📚منبع: باقیات صالحات،ص۵۵۶
🕊
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
📍قال ابن مسعود رضی الله عنه:📍
📌آداب دوستی و همنشینی نزد گذشتگان صالح:📌
◾️ابن مسعود رضی الله عنه می فرمایند:◾️
🌸“هرگاه برادری را نمی دیدیم به خانه اش می رفتیم،اگر مریض می بود،فضل عیادت مریض را کسب می کردیم،و اگر مشغول امری می بود،کمکش می کردیم،و
اگر غیر از اینها می بود زیارتی می بود🌸
🌴“کنا إذا افتقدنا الأخ أتیناه , فإن کان مریضا کانت عیاده , وإن کان مشغولا کانت عونا , وإن کان غیر ذلک کانت زیاره”.🌴
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
☀💞💚💫💚💞☀
💥پروردگارم☝🏻
⚡دارای رحمتی بی اندازه🔻
👈🏻و مهربانی همیشگی است👌🏻
❓چرا از توبه کردن بترسم↪
✨که او پذیرنده ی توبـــــــــــه است👌🏻
❓و چرا از بخشش او ناامید باشم👇🏻
💥که او ارحم الراحمین است✋🏻
🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_هفتم ✍🏼توی شرایط #سختی گیر کرده بودم خودمم نمیدونستم چیکار ک
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_هشتم
✍🏼بلاخره بی گناهی #مصطفی هم ثابت شد و بعد از چندین ماه سختی و #عذاب ، الله تعالی دعاهایم را استجابت کرد البته من در #دعا کردن بسیار #اسرار میکردم و میگفتم یا الله حتما این رو میخوام که بازم مصطفی رو بهم بر گردونی....
😊این دومین بار بود که مصطفی به من برمیگشت و #لطف الله بود وقتی #قسم خوردم که والله #دروغ نمیگم و تو آزاد میشی خیلی خوشحال شد خیلی زیاد حتی #فریاد کشید و از خوشحالی گفت میرم خودم رو آماده میکنم تا برگردم پیشت والله خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم...
☺️از خوشحالی گریه کردم و قطع کردم سرم رو گذاشتم بین دو دستم و #گریه کردم و #سجده شکر کردم که یا الله این لطف تو بود که بی گناهیش ثابت شد...
🕛ساعت 12 شد اما پدرم هنوز بر نگشت قرار بود زود برگردن و مصطفی رو بیارن دلم #بی_تاب شده بود اما بلاخره ساعت 2 ظهر بود که صدای زنگ اومد انقد #استرس گرفتم که نتونستم برم در رو باز کنم مادرم در رو باز کرد...
😍همه مصطفی رو بغل کردن و خوش آمد گفتن به جز من مادرم یه تنه بهم زد گفت برو جلو دیگه اما من از #نگاه کردن به چهره نورانی مصطفی #چشم_عسلی خودم سیر نمیشدم آروم گفت #سلام_علیکم منم آروم جوابش دادم... و فقط نگاهش میکردم فقط تونستم بگم خوش آمدی البته اون هم به لطف مادرم که بهم تنه میزد...
😢گفت خیلی خیلی تغییر کردی خیلی #لاغر و #چهره غم زده ای داری ولی فقط خندیدم و نگاهش کردم با خودم میگفتم چشمهای تو چی دارن که من از نگاه کردن بهش سیر نمیشم...
پدرم دستش رو گرفت و گفت بشین مصطفی جان بیا کنار خودم همون غذایی که دوست داری برات درست کردیم...
انقدر از مصطفی گفتم که یادم رفت که برادرش هم پشت سرش بود ولی از خوشحالی یادم رفت که اون هم هست وقتی نشستن دیدمش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید ندیدمتون
چون با #برادر_شوهر #نامحرم بودیم نتونستم برم پیش مصطفی بشینم همینکه میدونستم توی خونه نشسته #دلم آروم تر بود اما میخواستم ببینمش وقتی غذا خوردیم و یه استراحتی کرد گفت بلند شو بریم خونه پیش مادرم خودم رو آماده کردم و بسم الله گفتیم و رفتیم برادر شوهرم مارو رسوند...
تنها کسی که توی اون خانواده با همسرم موافق بود سر #عقیده توحید ، وقتی رسیدیم دیدم جاریم خونه رو تمیز کرده بود و گرد گیری کرده بود و ملافه های روی وسایل رو برداشته بود الله ازش راضی باشه خیلی زحمت کشیده بودن با برادر شوهرم...
هیچ وقت یادم نمیره حتی در اون مدت برای محدثه هم عروسک خریده بودن
#مادر_شوهرم و مصطفی همدیگر و بغل کردن اما مصطفی دلش نمیومد مادرش رو ول کنه گفت مادر خیلی دلم برات تنگ شده بود مادر عطر تنت رو فراموش نکردم... هنوز مادر شوهرم #اشک خوشحالی ریخت و من رو هم بغل کرد و بوسید...انگار باز هم یه زندگی تازه به من داده شده بود
🏡رفتیم بالا خونه ی خودمون کلا یادم رفت از جاریم #تشکر کنم در زدن خواهرم تازه #نامزد کرده بود نامزدش یک پسر خیلی گلی بود ، وقتی در رو باز کردن امجد و دوستش احمد (که هر دو بعدها شهید شدن به اذن الله) دو دوست جدا نشدنی بودن اومدن تو و نشستن با مصطفی حرف زدن هی میخندیدن و من فقط توی آشپزخانه به صداشوون گوش میکردم...
😊صدای خنده های چشم عسلی توی خونه پیچید بازهم صدای #زندگی رو شنیدم.
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله